#تلنگرانه
خدا، خیلی وقتا امتحانت میکنه
ولی نمیفهمی و ازش رد میشی..!
بعد شاکی میشی که خدایا چیشد پس؟! چرا کارمو راه نمیندازی!؟
یکم که به چند وقت قبل خودت فکر کنی
میفهمی خدا امتحانت کرد و رد شدی و نفهمیدی..!
حالام دیگه دیر شده، باید صبر کنی تا امتحان بعد..
زندگی پُره از امتحان های خدا که بفهمه بدرد اون چیزاییکه دعا میکنیم و دوست داریم برسیم بهشون، میخوریم یا نه...
#تلنگر
+رفیق!
انقدر غرق مجازی و این کانال و اون کانال نشو که کلا از ماه رمضون جا بمونی...
یه سی روز گوشی تو بذار کنار برو تو بغل خدا!
حیفِ که ماه رمضونت و با مجازی بگذرونی🍃
باور کن هیچی از این تو در نمیاد!
همه ی زندگیت دست خداست♥️
💔
#عاشقانه_شهدا
همان روز خواستگاری یا زمان خواندن
خطبه عقد بود که مادرم گفت: قول
مےدهد سیگار هم نکشد.
خانمش هم گفت: مجاهد فی سبیل الله
که نباید سیگار بکشد؛ سیگار کشیدن
دور از شأن شماست!
وقتی برگشتیم خانه، رفت جیب هایش
را گشت؛ سیگارهایش را درآورد، له شان
کرد و برد ریخت توی سطل.🕳
گفت: «تمام شد.... بعد از حدود 14سال
سیگاری بودن، دیگر هیچ کس دست من
سیگار نمی بیند.»🚬
همین هم شد...
خانمش می گفت: یکی دو سال از ازدواجمون
می گذشت، رفتم پیشش گفتم: این بچه
گوشش درد می کنه؛ این سیگار را بگیر
یک پک بزن، دودش را فوت کن توی گوشش.
گفت: «نمی تونم. قول دادم دیگه
سیگار نکشم.» گفتم: بچه داره درد
میکشه! گفت: «ببر بده همسایه بکشه
و توی گوشش فوت کنه. دیگه هم به من نگو.»
عکس کمتر دیده شده از
#شهید_محمدابراهیم_همت
📚به مجنون گفتم زنده بمان
#عشق_آسمونی
🌹🍃🌹🍃
#رمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_سوم
کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، دعای عرفه برگزار میشد.
دیدم فقط چند تا تکه موکت پهن کردن ب مسئول خواهران اعتراض کردم...
دانشگاه به این بزرگی فقط این چند تا تیکه موکت!!😐
در جواب حرفم گفت همیناهم پر نمیشه..
وقتی دیدم توجهی نمیکنه رفتم پیش آقای محمد خانی صداش زدم جواب نداد. چند بار داد زدم تا شنید سر به زیر اومد گفت «بفرمایید»
بدون مقدمه گفتم این موکتها کمه.
گفت قد همینشم نمیان
بهش توپیدم گفتم ما مکلف به وظیفه هستیم نه نتیجه😒
اونم با عصبانیت جواب داد این وقت روز دانشجو از کجا میاد؟!😠
بعد رفت دنبال کارش..
همین که دعا شروع شد روی همه موکتها کیپ تا کیپ نشستند، همشون افتادن به تکاپو که حالا از کجا موکت بیاریم😳
یه بار از کنار معراج شهدا یکی از جعبههای مهمات را آوردیم اتاق بسیج خواهران به جای قفسه کتابخانه ..
مقرر کرده بود برای جابجایی وسایل بسیج حتماً باید نامهنگاری شود همه کارها با مقررات و هماهنگی او بود
من که خودم رو قاطی این ضابطهها نمیکردم هر کاری به نظرم درست بود همونو انجام میدادم😁
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
#رمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_چهارم
جلسه داشتیم اومد اتاق بسیج خواهران ، با دیدن قفسه خشکش زد😶
چند دقیقه زبونش بند اومد و مدام به انگشتر هاش ور میرفت مبهوت مونده بودیم
با دلخوری پرسید این اینجا چی کار می کنه؟!
همه بچهها سرشونو انداختن پایین ...
زیرچشمی بِه همه نگاه کردن دیدم کسی نطق نمیزنه سرمو گرفتم بالا و با جسارت گفتم گوشه معراج شهدا داشت خاک میخورد آوردیم اینجا برای کتابخونه...
با عصبانیت گفت من مسئول تدارکات رو توبیخ کردم و شما به این راحتی میگین کارش داشتیم؟!😤
حرف دلم رو گذاشتم کف دستش: گفتم مقصر شمایی که باید همه این کارا زیر نظر و تأیید شما انجام بشه! این که نشد کار..
لبخندی نشست روی لبش و سرش رو انداخت پایین با این یادآوری که زودتر جلسه رو شروع کنید بحث رو عوض کرد.
وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم شانس آوردم کسی اون دور و بر نبود🤬
ن که آدم جیغ جیغویی باشم. ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد . بیشتر شبیه جوک و شوخی بود..
خانم قنبری که به زور جلوی خندش رو گرفته بود گفت: آقای محمدخانی من رو واسطه کرد برای خواستگاری از تو..😅
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
#رمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجم
اصلا ب ذهنم خطور نمیکرد مجرد باشه😐
قیافه جا افتاده ای داشت.. اصلا توی باغ نبود.
تا حدی ک فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود دانشجویان باشه..
گفتم ته تهش کارمندی چیزی از دفتر نهاد رهبری است.
بی محلی ب خواستگارهایش را هم از سر همین میدیدم ک خب ادم متاهل دنبال دردسر نمیگرده
,, به خانم ابویی گفتم:«بهش بگو این فکر رواز توی مغزش بریزه بیرون »
شاکی هم شدم که چطور به خودش اجازه داده از من خواستگاری کند.
وصلهٔ نچسبی بود برای دختری که لای پنبه بزرگ شده است.😒
کارمان شروع شد ، ازمن انکار واز او اصرار ...
سردر نمی آوردم آدمی که تا دیروز رو به دیوار می نشست، حالا این طور مثل سایه همه جا حسش می کنم
دائم صدای کفشش توی گوشم بود ومثل سوهان روی مغزم کشیده می شد ..😤
ناغافل مسیرم را کج کردم ، ولی این سوهان مغز تمامی نداشت
هرجا می رفتم جلوی چشمم بود : معراج شهدا ، دانشگده ، دم در دانشگاه ، نمازخانه و جلوی دفتر نهاد رهبری!
گاهی هم سلام میپراند😒
دوستانم می گفتند:«از این آدم مأخوذ به حیا بعیده این کارا!»
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
🍃 کعبه مقصود
از تو دور ماندهام و هر چقدر میدوم، باز هم راه هست برای پیمودن. میتر سم خسته شوم از دویدن. کاری برایم کن تا نفس دارم در راه رسیدن به تو در حال دویدن باشم. این گونه چه به تو برسم چه نرسم، عاقبت به خیر از دنیا خواهم رفت.
شبت بخیر کعبۀ مقصود!💫🌙
•••❈❂🌼🍃
#یک_نکته
از جزء پنجم قرآن کریم:
یادمون باشه
جواب محبت، محبته. تأکید خدا خیلی قشنگه اونجا که میفرماید: اگه میخوای جواب خوبی و محبت کسی رو بدی، کاری که براش میکنی، کمتر از لطف خودش نباشه. یا به اندازهی خودش، یا بیشتر از اون براش جبران کن.
🌼 سوره نساء، آیه ۸۶
•••❈❂🌼🍃
#یک_نکته
از جزء پنجم قرآن کریم:
یادمون باشه
اگه توی محیطی زندگی میکنیم که نمیتونیم معارف دین رو یاد بگیریم و به آموزههای مذهبیمون عمل کنیم، بر ما واجبه که محل زندگیمون رو تغییر بدیم؛ حتی اگه برامون سخت باشه.
🌼 سوره نساء، آیه ۹۷