eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
654 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدفطر است، آخــــرین منجی این عیدیک دعــــا بــــرایم کن اربــــعین جان مــــادرت زهــــرا راهــــی صــــحن کــــربلایم کن...
سلام🌸 عیدتون مبارک 🌸 یه هدیه ی خاص براتون داریم ابتدا نیت کنید و از بین عدد ۱ تا ۱۰ یک عدد انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید و هدیه تون رو دریافت کنید🌸 پاکت 1️⃣ پاکت 2️⃣ پاکت 3️⃣ پاکت 4️⃣ پاکت 5️⃣ پاکت 6️⃣ پاکت 7️⃣ پاکت 8️⃣ پاکت 9️⃣ پاکت 0️⃣1️⃣ دوستان این نامه‌ها برگرفته از توقیعات امام زمان برای شیعیانشون هست. این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه ی زیبا رو بهشون عیدی بدین🌸
قدیمی‌ها یه رسمی داشتن روز عید فطر برای خانوم خونه به پاس تمام اون سحرهایی که زودتر بیدار شدن و افطارهایی که درست کردن هدیه میگرفتن بیایید شماهم برای مادر و یا همسرتون هدیه بگیرید!
ساده از "من بی تو میمیرم" گذشتی خوب من ! من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم...
بزرگترین‌حسرت‌ قیامت‌ اینھ‌ ڪه‌میفھمی‌بــا‌نماز تا‌ڪجا‌هـا‌میتونستی‌ بالا‌ بری و‌نرفتی! از‌هر‌جھنمی‌بیشتر‌ آدمو‌عذاب‌میده . . .
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاه_و_هشتم آدم می تواند زخم ها و جراحی ها را تحمل کند
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 همه ی هم و غمش این بود که تا جایی که بدنمان می کشد ، در حرم بمانیم😍 زیارت نامه بخوانیم و روضه و توسل . سیری نداشت ... زمانی که اشکی نداشت ، راه می افتاد که برویم هتل. هتل هم می آمد که تجدید قوا کند برای دوباره رفتن به حرم .. در کاروان ، رفیقی پیدا کرد لنگه خودش.. هم مداح بود هم پاسدار! مداحی و روضه کاروان را دو نفری انجام می دادند ،ولی اهل این نبود ، که با کاروان و با جمع برود .. می خواست دو نفری باهم باشیم . می گفت :« هرکی کربلا میره ، از صحن امام رضا میره!»💛 قسمت شد خادم حرم حضرت عباس علیه السلام فیش غذا به ما داد .. خیلی خوشحال بودیم ، رفتیم مهمانسرای حضرت 😍 با خواهرم رفتیم برگه جواب آزمایش را بگیریم ، جوابش مثبت بود . میدانستم چقدر منتظر است... مأموریت بود . زنگ که زدم بهش گفتم ، ذوق کرد . میخندید 😅 وسط صحبت قطع شد .. فکر کردم آنتن رفته یاشارژ گوشی اش مشکل پیدا کرده . دوباره زنگ زد ، گفت : « قطع کردم برم نماز شکر بخونم!»✨ این قدر شاد و شنگول شده بود که نصف حرف هایم را نشنید 😉 خیلی انتظارش را می کشید.. در ماموریت های عراقی و سوریه لباس نوزاد خریده بود و در حرم تبرک کرده بود به ضریح ‌‌. در زندگی مراقبم بود ، ولی در دوران بارداری بیشتر... از نه ماه ، پنج ماهش نبود و همه آن دوران را خوابیده بودم .. دست به سیاه و سفید نمی زدم . از بارداری قبل ترسیده بودم . خیلی لواشک و قرء قوروت دوست داشتم تا اسمش میامد هوس می کردم. ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاه_و_نهم همه ی هم و غمش این بود که تا جایی که بدنما
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 پدر و مادرم می گفتند : « نخور فشارت می افته! » اما محمدحسین برایم می خرید.. داخل اتاق صدایم میزد : « بیا باهات کار دارم!» لواشک و قره قوروتها را یواشکی به من می داد و با خنده می گفت : « زن مارو! باید مثه معتادا بهش جنس برسونیم ! » 😂 نمی توانستم زیاد در هیئت ها شرکت کنم . وقتی میدید مراعات می کنم ، خوشحال می شد و برایم غذای تبرکی می آورد 🙃 برای خواندن خیلی از دعاها و چله ها کمکم می کرد . پا به پایم می آمد که دوتایی بخوانیم. بعضی را خودش تنهایی می خواند 😂 زیاد تربت به خوردم میداد. به خصوص قبل از سونوگرافی و آزمایش ها.. خودش از کربلا آورده بود و می گفت : « اصل اصله!» اسم بچه را از قبل انتخاب کرده بودیم : امیرحسین در اصل ، امیرحسین اسم بچه اولمان بود . به پیشنهاد یکی از علمای تهران ، گذاشتیم امیرمحمد . گفته بود : « اسم محمد رو بذارید روش تا به برکت این اسم ، خدانظر كنه و شفا بگیره ! » می گفت : « اگه چهار تا پسر داشته باشم ، اسم هرچهارتاشون رو میذارم حسین ! »😁 با کمک مادرم ، داخل ماشین نشستم . راه افتاد . روضه گذاشت ، روضه حضرت علی اصغر.. سه تایی تادم در بیمارستان گریه کردیم برای شیرخواره امام حسین (ع)💔 زایمانم در بیمارستان خصوصی بود .. لباس مخصوص پوشید آمد داخل اتاق . به نظرم پرسنل بیمارستان فکر می کردند الان گوشه ای می نشیند و لام تا کام حرف نمی زند.. برعکس ، روی پایش بند نبود ، هی قربان صدقه ام می رفت😂 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شد قوتِ غالبم ، غم ارباب‌مان حسین پس مستحقِ فطریه‌ام ؛ کربلا دهید :)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 🍃 ای آن‌که کوه‌ها را صندوقچه‌ای محکم برای خزائنش قرار داد. ای آن‌که گنجینه‌هایش را در دل سخت‌ترین مخلوقاتش نشاند. ما را لایق بهره‌مندی از تمام خزائنت بگردان! 🌟🍃
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ا؎ انبیا بہ درگہ شاهانہ‌ات مقیم من سائل سرا؎ شما هستم از قدیم ما یک هزاره بۍرخ ماه تو روزه‌ایم عیدِسعید فطرِ منۍ «ایُّھاالڪریم».. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌤أللَّھُم َ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨در علم نجوم اگرچه دقت شده است اذهان عموم، دچار غفلت شده است... ✨وقتی که هنوز غایب است آن آقا یعنی چه هلال ماه، رویت شده است؟! سلام‌عزیز‌جانم♥️ (عج) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
(ع)💕 چیست دِلچَسب تَرین عِیدیِ این شَهرُاللّٰه؟ یِـک سَحَر وَقت اَذٰان صَحـنِ اَبٰاعَبدِاللّٰه♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اولین تصویر از شهید مدافع وطن سجاد قدمی 🔹شهید قدمی از مرزبانان کردستان یکم اردیبهشت ۱۴۰۲ حین پایش نوار مرزی به درجه رفیع شهادت نائل گردید ‌✨ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
😍زیبایی از این بیشتر مگه داریم با بچه کوچیک صبح زود از خواب بلند بشی و بیای پشت آقا و به این سختی نماز بخونی..... .
«در روایت آمده است: کسی که حج می‌رود، تا وقتی گناه نکند نور حج در او می‌ماند، اما وقتی گناه کند از نور حج جدا می‌شود. ماه رمضان هم این‌طوری است: اگر انسان مراقبه کند، نور ماه رمضان هم ان‌شاء‌الله تا ماه رمضان بعدی می‌ماند. ما باید سرمایه‌ای که به دست آوردیم را قدر بدانیم و تلاش کنیم آن را به ماه رمضان بعدی برسانیم و هم از الآن برای ماه رمضان بعدی آماده شویم.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎙علی فانی 🌱محبوب مردمان به ظهورت غم نهان شود... 🌱می‌آیی و زمین ز شکوهت آسمان شود... اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج امام_زمان
به تعداد آدم‌های روی کره‌ی زمین ، تفاوت فکر و نگرش وجود دارد ... پس این را بپذیر : کسی که تفکرش با تو متفاوت است ، دشمنت نیست ؛ انسان دیگریست!
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصتم پدر و مادرم می گفتند : « نخور فشارت می افته! » ام
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 برای کادر پزشکی خیلی جالب بود که آدم مذهبی و این قدر تقلا وجنب و‌ جوش! با گوشی فیلم می گرفت . یکی از پرستارها می گفت : « کاش میشد از این صحنه ها فیلم بگیری ، به بقیه نشون بدی تا یاد بگیرن ! »😂 قبل از اینکه بچه را بشویند ، در گوشش اذان و اقامه گفت . همان جا برایش روضه خواند ، وسط اتاق زایمان ، جلوی دکتر و پرستارها .. روضه حضرت علی اصغر .. آنجایی که لالایی می خوانند . بعدهم کام بچه را با تربت امام حسین برداشت 🙃 اصرار می کرد شب به جای همراه بماند کنارم . مدیر بخش می گفت : « شما متوجه نیستین اینجا بخش زنانه؟!» دکتر را راضی کرده بود با مادرم بماند ، اما کادر بیمارستان اجازه ندادند . تا یازده دوازده شب بالای سرم ایستاد . به زور بیرونش کردند. باز صبح زود سروکله اش پیدا شد .😂 چند بار بهش گفتم : « روز هفتم مستحبه موهای سربچه رو بتراشیم!» راضی نشد .. بهش گفتم : « نکنه چون خودت درد بی مویی کشیدی ، دلت نمیاد؟! » می گفت : « حیفم میاد!»😕 امیر حسین سیزده روزه بود که بردیمش هیئت ، تولد حضرت زینب (ع) بود و هوا هم خیلی سرد و هیئت شلوغ ، مدام به من می‌گفت : « بچه رو بمال به درودیوار هیئت!» 😁 خودش هم آمد بردش قسمت آقایان و مالیده بودش به درودیوار هیئت‌ ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tarigh3