enc_16813103633377459694979.mp3
6.6M
°•🌱
🎧حاجمهدیسلحشور
دلم جزیره مجنونه...
آیشهدا خراب کردم درستش کنید💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نِشیند
•💙🗞•
من اگہ دانشآموز بدے باشم
دلیل میشہ ڪه مدرسہ من مدرسہ بَدیہ؟!
خب معلومہ ڪه نہ-!
پس چطور میشہ ڪه اگہ خطایی از یہ
مسلمانۍ سر میزنہ پاے دینش مینویسید؟!
اسلام دین ڪاملیہ ولۍ ماها ڪه ڪامل نیستیم ..!
#تلنگرانہ
🌷سفیر عشق شهید است و ارباب عشق حسین (ع) و وادی عشاق کربلا
جایی که ارباب عشق سر به باد میدهد تا اسرار عشاق را بازگو کند که برای عشاق راهی جز از کربلا گذشتن نیست.
تولدت مبارک در آسمان ها 💗
#شهید_حمید_سیاهکالی
ـ به قول شهید بِلباسی :
اونقدر خودمونُ درگیرِ
القاب و عناوین کردیم ؛
که یادمون رفته همه باهم برادریم :)!
و باید کنارِ هم ، باری از رویِ
دوشِ مردم برداریم🌱 ••
+حواسمون کجاست؟
•|♧یه وقتایی قلب جانمون ایست معنوی میکنه یا سکته موقت میزنه ؛ برای احیاء قلبمون برا زنده شدن ضربان حیات معنویمون گفتن این ذکر خیلی مفیده :
"یا حی یا قیوم یا لااله الاانت اسئلک أن تُحیِيَ قلبی بنور معرفتک"
بعد نمازاتون یا هر وقت حوصله داشتین بگین🌿:)
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت_و_سوم وقتی میرفت مأموریت ، با عکس های امیرحسین اذی
#رمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_شصت_و_چهارم
امیر حسین سه ماه و نیمه بود که از سوریه برگشت🤩
می خواست ببیند امیر حسین او را می شناسد یا نه؟
دستش را دراز کرد که برود بغلش ..
خوشحال شده بود که « خون ، خون رو می کشه!»😍
وقتی دید موهای دور سر بچه دارد می ریزد ، راضی شد با ماشین کوتاه کند.
خیلی ناز و نوازشش می کرد ..
دیگر از بوسیدن گذشته بود ، به سروصورتش لیس میزد😐
می گفتم : یه وقت نخوریش! »🙄
تا در خانه بود ، خودش همه کارهای امیرحسین را انجام می داد😁
از پوشک عوض کردن و حمام بردن تا دادن شیشه شیر و گرفتن آروغش
چپ و راست گوشی اش را می گرفت جلویم که :
« این کلیپ رو ببین ..
زنی لبنانی بالای جنازه پسر شهیدش قرص و محکم ایستاده بود و رجز می خواند!
گفت : « اگه عمودی رفتم افقی برگشتم ، گریه زاری نکن مثل این زن محکم باش !»
نصیحت می کرد بعد از من چطور رفتار کن و با چه کسانی ارتباط داشته باش..
به فکر شهادت بود و برای بعد از آن هم برنامه خودش را تنظیم کرده بود .
در قالب شوخی و گاهی هم جدی حرف هایش را می زد .
می گفت : « اینکه این قدر توی سوریه موندم یا کم زنگ می زنم ، برای اینه که هم شما راحت تر دل بکنین هم من!»💔
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت_و_چهارم امیر حسین سه ماه و نیمه بود که از سوریه ب
#رمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_شصت_و_پنجم
بعد از تشیع دوستانش وی آمد می گفت :
«فلانی شهید شده بچه ی سه ماهه اش رو گذاشتند روی تابوتش ..
تو نزار روی تابوت ، بذار روی سینه م! »
حتی گاهی نمایش تشییع جنازه خودش را هم بازی می کردیم.
وسط هال دراز به دراز می خوابید که مثلا شهید شده و می خندید😂
بعد هم می گفت : « محکم باش!»
و سفارش می کرد چه کارهایی انجام دهم .
گوش به حرف هایش نمی دادم و الکی گریه زاری می کردم ، تا دیگر از این شیرین کاری ها نکند😐
رسول خلیلی و حاج اسماعیل حیدری را خیلی دوست داشت ..
وقتی شهید شده بودند ، تا چند وقت عکس و تیزر و بنرو اینها را برایشان طراحی می کرد .
برای بچه های محل کارش که شهید شده بودند ، نماهنگهای قشنگی می ساخت .
تا نصفه شب می نشست پای این کارها 😔
عکس های خودش را هم ، همان هایی که دوست داشت بعد در تشییع جنازه و یادواره هایش استفاده شود ، روی یک فایل در کامپیوترش جدا کرده بود .💔
یکی سرش پایین است با شال سبزو عینک ، یکی هم نیمرخ .
اذیتش می کردم می گفتم : « پوستر خودت رو هم طراحی کن دیگه!»
در کنار همه کارهای هنری اش ، خوش خط هم بود ..😍
ثلث و نستعلیق و شکسته را قشنگ می نوشت . .
این خوش خطی در دوران دانشجویی و در اردوها بیشتر نمود پیدا می کرد : پارچه جلوی اتوبوس ، روی درهای ورودی و دیوارهای مسجد و حسینیه ها مینوشت:« میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم ، منم گدای فاطمه »
وقتی از شهادت صحبت می کرد ، هرچند شوخی و مسخره بازی بود ، ولی گاهی اشکم را در می آمد
گاهی برای اینکه لجم را در آورد ، صدایم می زد :
« همسر شهید محمد خانی!😭
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت_و_پنجم بعد از تشیع دوستانش وی آمد می گفت : «فلانی
#رمان
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_شصت_و_ششم
من هم حسابی می افتادم روی دنده لج که از خر شیطان پیاده شود . .
همه چیز را تعطیل می کردم ❌
مثلا وقتی میرفتیم بیرون ، به خاطر این حرفش می نشستم سرجایم و تکان نمی خوردم 😂
حسابی از خجالتش در آمدم تا دیگر از زبانش افتاد که بگوید :
« همسر شهید محمد خانی ! »
روزی از طرف محل کارش خانواده ها را دعوت کردند برای جشن .
ناسازگاری ام گل کرد که « این چه جشنی بود ؟ این همه نشستیم که همسران شهید بیان روی صحنه و یه پتو از شما هدیه بگیرن ؟ این شد شوهر برای این زن ؟ اون الان محتاج پتوی شما بود ؟
آهنگ سلام آخر خواجه امیری رو گذاشتن و اشک مردم در اومد که چی ؟
همه چی عادی شد ؟ »😒
باید میرفتیم روی جایگاه وهديه می گرفتیم که من نرفتم .
فردایش داده بودند به خودش آورد خانه .
گفت : « چرا نرفتی بگیری ؟ »
آتش گرفتم..
با غیظ گفتم : « ملت رو مثل نونوایی صف کرده بودن که برن یکی یکی کارت هدیه بگیرن! برم جلوبگم من همسر فلانی ام و جلوی اسمت رو امضا کنم ؟ محتاج چندرغاز پولشون نبودم! » 😏
گمان کردم قانع شد که دیگر من را نبرد سرکارش ...
حتی گفت : « اگه شهید هم شدم ، نرو! » 😅
همیشه عجله داشت برای رفتن . اما نمیدانم چرا این دفعه ، این قدر با اطمینان رفتار می کرد . .🚶♂
رفتیم پلیس ۱۰+ تا پاسپورت امیرحسین را بگیریم ، بعدهم کافی شاپ ..
می گفتم : « تو چرا این قدر بی خیالی ؟ مگه بعدازظهر پرواز نداری ؟ »
بیرون که آمدیم ، رفت برایم کیک بزرگی خرید .
گفتم : « برای چی ؟ » گفت : تولدته! »
اما تولدم نبود 😐
ولی بعد رفتیم خانه مادرم دور هم خوردیم .
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
@tarigh3
#سلام_امام_زمانم💚
🤚🏻سلام تنهاترین...
سلام مولای غریبم
قلمم بغض میکند تا مینویسمت!
کجایی...؟!
پُر از بهانهام
برای گریستن و فریاد زدن،
پر از حرفهای ناگفتهام...
حرفهایی که هر روز
از ندیدنت
گِلهها دارند؛
اما با همهی این دلتنگیها
چه زیبا و دلنشین است
که هر روز به شما
سلامی دهم
و دلم خوش باشد به جواب سلامتان
🌤اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
ألقَلبُ یَتوقَ لرؤیاکَ هل لي بِنظرة یارفیقَ دَربي💔🌱...
دلـم بیتابہ دیدنٺه؛ میشہ منو نگاه ڪنے اے رفیق راهم؟🙃🍃
#شهید_محسن_حججی ✨
💨طوفان طبس یعنی:
✔️يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ
💨گردباد طبس یعنی:
✔️وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ
💨تندباد طبس یعنی:
✔️به اذن الهی؛ آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.
#یوم الله _نصرت_الهی
#اسلام ناب محمدی(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)_رمزینه _نصرت _الهی
#اسلام آمریکائی_ذلت _و _خذلان_ ابدی
🔴۵ اردیبهشت سالروزشکست حمله نظامی آمریکا در صحرای طبس برای آزادسازی گروگان های لانه جاسوسی
✨ الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
پنجم اردیبهشتماه
سالروز شکست حمله نظامی آمریکا در صحرای طبس است و تنها شهید این واقعه یعنی شهید «#محمدمنتظ_قائم»، نخستین فرمانده سپاه یزد در صحرای طبس به شهادت رسید.
یادش گرامی وراهش پررهرو
حلالتماممشڪلاتےا؎عشق
تنهاتوبهانہ؎حياتےا؎عشق
برگردڪہروزمرّگےماراڪشت
الحقڪہسفينةالنجاتے ا؎عشق
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌤
گاهی از #خیال من گذر میکنی…
بعد #اشک میشوی…
رد پاهایت خط میشود
روی گونه ی من
چقدر خوبه که هستی
چقدر خوبه که
#یادت
#عطرحضورت
همیشه با منه❤
پنجم اردیبهشت سالروز شهادت
دلسوخته حضرت زهرا سلام الله علیها
سردار #شهید_تورجی_زاده
دسته گل هایی از صلوات نثار روان پاک شهید🌷🌷🌷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷🌷🌷
رفتید تا حالا سر مزار شهید تورجی زاده ؟
اگه رفته باشید گلستان شهدا دیدین که هیچ وقت سر این شهید خلوت نیست😳😍
خب شاید بگید تعجب نداره !
می دونید تعجبش کجاست؟
اون جایی که می بینی یه عده از افرادی که ظاهرشون هیچ شباهتی به مذهبی ها نداره ولی یه اعتقاد عجیبی به این شهید دارند و میگن ما همیشه توی مشکلات مون به این شهید متوسل میشیم 💗
مخصوصا برای امر ازدواج جوون ها💞
اونایی که تا حالا از شهید تورجی زاده حاجت گرفتید برامون خاطره ش را بفرستید🔖
اون عزیزانی هم که تا حالا متوسل به ایشون نشدین
امروز وقتشه!
نیت بکنید
و از شهید قلباً باز شدن گره تون را بخواین❤️🩹
شک نکن رفیق!!
شهدا باب الحوائج اند
گره های کور باز می کنند🔓
@yazahrar
دارد دلِ مـا 🍃
از تو تمنای نگاهــی🍃
محروم مگردان دل ما را ،🍃
ڪہ روا نیـست . . .🍃
#شهیـد_محمدرضا_تورجی_زاده⚘
#ذاڪر_اهل_بیت_علیهـم_الســلام
#فرمانده_محبوب_گردان_یازهرا_س
#لشڪر۱۴ امام حسیـن_ع
✍فرازیازوصیتنامهشهیـد🌷🍃
◽️تندتر از امام و ولایت فقیہ نروید ڪہ پایتان خرد میشود از امام هـم عقب نمانید ڪہ منحرف میشوید....
هدیه کنیم صلواتی محضر همه شهدا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#شهیدانه🌹🍃
محمد گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا(سلام الله علیها) است. من هم فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هستم...
صبح 5 اردیبهشت، یکدفعه صدای انفجار خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در پهلوی چپ او بود. بازوی راست او هم غرق خون بود.
یکی از دوستانش از شهادت محمد بسیار ناراحت بود. شب در خواب او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم سپاه هم بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود.
از محمد پرسید: محمد! این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟
محمدرضا تورجی زاده در حالی که می خندید گفت: من حتی آقا امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) را در آغوش گرفتم..
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده