Poyanfar - Ya Montaghem Entaghem (128).mp3
3.77M
یا منتقم انتقم
#محمدحسین _پویانفر
.
برگ در هنگام زوال میافتد، میوه در اوج کمال.
بنگر که چگونه میافتی؛ چون برگی زرد یا سیبی سرخ؟
[-ماوَدَّعَکَرِبُّکَ-]
کهپَرورگارتتورارَهانَکرده
هروقت حس کردی واقعاهمه تَنهات گذاشتن
وکسینبودبههمینآیهفکرکن🤍!'
بحث مالی
اینکه طرف یه سرمایهاولیه هرچند اندک برای اداره کردن یه زندگی رو داشته باشه یه کار درستی داشته باشه برای شروع کفایت میکنه❤️🍃❤️
خونه و ماشین خوب و... هم در کنار همدیگه میتونید با تلاش به دست بیارید و لذتش رو ببرید
اصلا لذت زندگی به این باهم بودنا ، باهم ساختنا و باهم جمع کردناس...💕
آخر اینکه در کنار هم عاشقانه زندگی کنین و زندگی رو سخت نگیرین برا خودتون...
شاید یه بار کباب باشه ده بار نون پنیر باشه...
لذت ببرین از زندگیتون
به هم احترام بذارین
تو زندگی دعواتون شد خواهشاً همون اول کار پای خونواده ها رو نیارین وسط
وقتی خونواده ها مقابل هم قرار بگیرن روها توی هم باز میشه و حرمت ها شکسته میشه...
همین چیزا برا شروع یک دخالت اشتباه و شکست زندگیتون کافیه...
این یک کلمه رو هیچ وقت یادتون نره #باهم باشید
باهم بسازید
پشتیبان و مکمل هم باشید❤️
حرف زیاده و زمان کم...
تو یک جمله برای متاهلا و یک جمله برا مجردا جمعش کنم؛
متاهلا ؛ بروید و باهم بسازید 💕
مجردا؛ انتخاب عاقلانه زندگی عاشقانه😉
#یاعلی❤️
تو حق نداری با یه ضربه و اشاره ناامید بشی و دست از تلاش برداری...
به جای غصه توکل کن و به جای انتظار تلاش...
می دونم تو دنیا خیلی چیزا هست که از توان تو خارجه، اما فراموش نکن که هنوز هم خدا هست
خدا حواسش بهت هست، مراقبته، هواتو داره، تو فقط ناامید نشو و ادامه بده...🌱
تموم راهها که بیراه نیست...
تموم جاده ها که مسدود نیست...
نگاه کن خدا روی قله ی آرزوهای تو ایستاده و هر لحظه ممکنه دستتو بگیره تو فقط ادامه بده...
هر روز بهتر از روز قبل باش، امید داشته باش به تعبیرِ قشنگِ خواب شب بوها...
به خورشید روشنی که می تابه و این مسیر تاریک رو پر از نور لبخند میکنه...🍃
وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ
و توکل بر آن خدای مقتدر مهربان کن
الشعرا/۲۱۷
وَ لَا تَکلْنِی إِلَی خَلْقِک
مرا به خلق خود واگذار نکن
همیشه اول دست به دامن همه می شیم، بعد که ناامید شدیم می ریم دنبال خدا...
#صحیفه_سجادیه
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 38 دوا بنما دوای بی دوا را برای روزهای آخر سال که همه جا پر
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 39
بعد از چند دقیقه با چشم به حمید
اشاره کردم که به آشپزخانه برویم
دوست داشتم بدونم مرخصی را
جور کرده یا نه؟
روی صندلی که نشستم بابت روسری تشکر کرد و گفت: اگر مادرم این
هدیه رو قبول نمی کرد و گفت: اگر
مادرم این هدیه رو قبول نمی کرد،شده کل قزوین رو می گشتم تا یه روسری
هم رنگ این پیدا کنم و برای مادرم
بخرم چون خیلی بهش می اومد، این احترام به مادر برای من خوشایند بود ،هیچ وقت من از این همه توجهی که حمید به مادر داشت ناراحت
نمی شدم ،اتفاقا تشویق می کردم خوشحال می شدم ،اعتقاد دارم آقایی که احترام مادرش را دارد به مراتب بیشتر از آن احترام همسرش را خواهد داشت.
پرسیدم: حمید مرخصی چی شد؟
می تونی بیایی جنوب یا نه؟ گفت:دوست داشتم بیام ولی
انگار قسمت نیست ماموریت کاری
دارم نمیشه مرخصی بگیرم.
گفتم: این دوسال که همش درگیر کنکور و درس بودم، دوست داشتم امسال با هم بریم اونم که این طوری شد، گفت: اشکال نداره تو اگر دوست داری بری ولی بدون دلم برات تنگ میشه، گفتم : آقامون راضی نباشه نمیرم، لبخندی زد و گفت:
نه عزیزم این چه حرفیه؟ سفر زیارت شهداست برو برای جفتمون دعا کن.
با اینکه خیلی برایش سخت بود ولی خودش من را پای اتوبوس رساند و راهی کرد ،هنور از قزوین بیرون نرفته بودم که پیامک های حمید شروع شد از دل تنگی گلایه کرد پیام داد: راسته که میگن زن بلاست ،خدا این بلا رو از ما نگیره!
سفر جنوب تازه فهمیدم چقدر به بودن کنار هم احتیاج داریم کل سفر پنج روز بود ولی انگار پنجاه روز گذشت اصلا
فکرش را نمی کردم این شکلی بشویم با اینکه شب ها کلی به هم پیام می دادیم
یا تماس می گرفتیم ولی کارمان حسابی زار شده بود!
شب آخر که تماس گرفتم صدایش گرفته بود پرسیدم: حمید خوبی؟
گفت دوست دارم زودتر برگردی تیک تاک ساعت برام عذاب آور شده به هیچ غذايي میل ندارم، گفتم:منو مثل تو خیلی
دل تنگتم کاش حرفتو گوش داده بودم
می ذاشتم سر فرصت با هم می اومدیم
گفت: روز آخر منطقه که رفتی یاد من بودی؟گفتم: آره مناطق که ویژه یارت
می کنم اینجا توی اردوگاه هم یه عکس قدی شهید همت هست هر بار رد میشم فکر می کنم تویی که اونجا وایستادی
خندید و گفت شهید همت کجا ،من کجا ،من بیشتر دوست دارم مثل
بیسیم چی شهید همت شهید باشم.
حال من هم چندان تعریفی نداشت ولی نمی خواستم پشت تلفن از این حال غریب بگویم چون می دانستم حمید دل تنگ تر می شود با اینکه مهمان شهدا بودن ولی روز سختی بود هم
می خواستم پیش شهدا بمانم هم
می خواستم خیلی زود پیش شهدا برگردم شاید چون حس می کردم هر دوی این ها از یک جنس هستند.
در مسیر برگشت که بودم بارها با من تماس گرفت می خواست بداند چه ساعتی به قزوین می رسم وقتی از اتوبوس پیاده شدم آن طرف خیابان
کنار موتورش ایستاده بود به گرمی از من استقبال کرد ،ترک موتور که سوار شدم با یک دستش رانندگی می کرد و با دست دیگرش محکم دستم را گرفته بود
حرفی نمی زد. ،دوست داشتم یک حرفی بزنم این قُرق را بشکنم ولی همین محکم گرفتن دستم خودش یک دنیا حرف داشت.
ادامه دارد.....
#شهیدحمیدسیاهکالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار
اصلاح طلبایی که مشکل قلبی دارن
توصیه میکنم این کلیپ نبینند!
#زبان_دنیا
حکایت شنیدنی علی بابا خان و زن زیبا
✍در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنهای زندگی میکرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق میترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت.
🔸عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او میترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد.
🔸مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه میکنی؟ علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیدهام و اینجا خانهای اجاره کردهام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی
🗣نقل از مرحوم آیت الله فاطمی نیا
🔴 دحو الارض جزو چهار روز سال که به فضیلت روزه گرفتن ممتاز است
🔵 طبق حدیثی از امام صادق و امام باقر (ع)، که در انتهای مطلب آمده است،مضمون آن چنین است که در طول سال، چهار روز است که در فضیلت روزه، امتیاز ویژهای دارند:
1⃣ روز هفدهم ربیع الاول؛ که ولادت پیامبر اکرم (ص) است.
2⃣ روز بیست و هفتم ماه رجب؛ که پیامبر اکرم (ص) در آن روز به پیامبری مبعوث شدند.
3⃣ روز بیست و پنجم ذى القعده؛ که روز دحو الارض است.
4⃣ روز هجدهم ذى الحجه؛ که عید غدیر است و روزی است که پیامبر اکرم (ص)، حضرت علی(ع) را به امامت نصب کردند.
📚 وسائل الشیعه ج ۱۰
🔴 طبق روایت مندرج در مفاتیح الجنان روزه گرفتن #دحوالارض معادل ۷۰ سال روزه گرفتن و در روایت دیگر کفاره ۷۰ سال است.
#دحوالارض
حضرت اقا فرمودند:
«این صبر و تحملی که شما می کنید اجر و پاداشتان کمتر از شهادت نیست.»
🌷سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم علیرضا مشجری
نقل قول ازپدرشهید:
دیدارخصوصی که باحضرت اقا داشتیم
به حضرت آقا عرض کردم من توفیق جبهه رفتن را داشتم و پس از شهید شدن دوستانم خودم هم خیلی دوست داشتم که شهید شوم اما متاسفانه شهادت قسمت ما نشد! من ماندم و الان با حسرت می بینم که بچه ام از من سبقت گرفت. آقا با شنیدن حرفای من، رو به من و چند خانواده دیگری که خدمتش بودیم فرمودند: «این صبر و تحملی که شما می کنید اجر و پاداشتان کمتر از شهادت نیست.»
تا قبل از دیدار با مقام معظم رهبری بسیار بیقرار بودم و دوری از علی برایم خیلی سخت بود اما بعد از صحبت های آقا آرام شدم آنروز حضرت آقا را بغل کردم و بیاناتش آویزه ی گوشم شد. از اباعبدالله الحسین(علیه السلام) می خواهم کنار حضرت علی اکبر(ع) علی ما را نیز قبول کنند.
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُم
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مناسبتی
👌فضیلت شب #دحوالارض
🔹مرحوم آیت الله ناصری:
شب ۲۵ ذی القعده (امشب) شبی است که هر کسی درِ خانه خدا برود ، محروم بر نمیگردد .
🌷در این شب دعا برای فرج مولایمان #امام_زمان ارواحنا فداه را فراموش نکنیم.
#دحوالارض
#زهـراجـٰان❣️
نامـِ تُـورا بردیم
در غمـھا؎ دنیا..
ما را صدا ڪن
در هیاهو؎ قیامت..🥀😔