eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
654 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
امام صادق (ع) نیز درباره سنت حسنه اطعام و اهمیت آن در این روز فرمودند: غذا دادن به یک مومن در روز عید غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق «در راس آنها خود ائمه معصومین(ع)» و یک میلیون شهید «در راس آنها حضرت عباس(ع) و شهدای کربلا» و یک میلیون فرد صالح در حرم خداوند را دارد (بحار ج۶ ص ۳۰۳).
مُرده‌ام؛ آمده‌ام تا که تو جانم بدهی مثل یک فرش حرم خوب تکانم بدهی...
این‌‌رو‌همیشه‌ یادت‌‌باشه‌ قول‌هایـی‌رو‌ که‌هنگام‌‌ طوفان‌‌ به‌ خـد‌ا میدی .. هنگام‌ آرامـش‌ فراموش‌ نکنـی🍂!'
ساحل جواب سرزنش موج را نداد گاهی فقط سکوت سزای سبک سری است مقابله به مثل بی ارزش ترین کاری که یک شخص می‌تونه در زندگی انجام بده گاهی می‌ شه با سکوت ، آتشی را فرونشاند و پیامد بد رفتاری شخصی را به او نشان داد مهم اینه که بدونیم: خودرا معیار و میزان با چه شخصی و چه کسی قرار میدیم!؟ گاهی باید دریابود و با سنگریزه های خشم و نفرت دیگران تکون نخوریم گاهی باید ساحل باشیم و موج های خروشان اطرافیان رو مهار کنیم.🍃
انسان شناسی ۲۶۱.mp3
11.68M
۲۶۱ ✘ بذار دکترامو بگیرم، دیگه جدی میرم سراغ رفع مشکلات روحی ام! ✘ بذار عروسی پسرم تموم بشه، دیگه کلاً مهمونی‌های بدون چهارچوب رو نمیرم! ✘ بذار بچه‌ام بدنیا بیاد، مطمئنم اونقدر حالم خوب میشه که دیگه بداخلاقی نمی‌کنم! بذار ..... تا ...... 💥خطـر سقوط ... احتیاط کنید!
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو رفتی و گفتی که شرف مرز ندارد... 14تیرماه سالروز ربوده شدن فرمانده دلاور لشکر ۲۷ محمد رسول الله ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‍ ‍ 💢 💢 بـی خوابـی زده بود به سرم. رفتـم تـوی محوطه ی پادگان دو ڪوهه قـدم بزنم. از دور افــرادی را دیـدم ڪه در حال "شستشـوی دستشویــی ها "بودند. با خودم گفتـم:«خدمتڪارهای پادگان چرا نیمه شب مشغول ڪـار شدند!» نزدیڪـ تر رفتم. خشڪـم زد! باور ڪـردنش مشڪل بود. حاج احمــــد متـــــوسلیان، حاج محمـــود شهبـــازی و حـــاج همتـــ بودند ڪه در حال شستن دستشویـــی ها بودند. وقتـی این صحنه را دیدم به یقین رسیدم ڪه فرماندهــی برای این ها ذره ای ارزش ندارد. آن ها مثــل سه بــرادر بودند ڪه خود را خــــادم بسیجــی ها مــی دانستند... 〰🌹〰🌹〰🌹〰 به مناسبت 14 تیر ، سالگرد ربایـش جاویدالاثر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گناه کردن که کاری ندارد! بودن جسارت میخواهد👌 اینکه وسط یه عده بی نماز،نماز بخونی !! اینکه وسط یه عده بی حجاب در گرما و سرما و سر کلاس حجاب داشته باشی !! اینکه حد و حدود محرم و نامحرم و رعایت کنی !! اینکه توی محرم مشکى بپوشى و مردم بهت بگن افسرده !! اینکه به جاى آهنگ و ترانه ، قرآن گوش کنى !! ناراحت نباش خواهر و برادرم ، دوره آخر الزمان است، به خودت افتخار کن ... تو خاصی ... تو شیعه على هستى ... تو منتظر فرجى ... تو گریه کن حسینى ... نه اُمُّل ... بگذار تمام دنیا بد وبیراهه بگویند! به خودت ... به محاسنت ... به چادرت ... به عزاداریت ... به سیاه پوش بودنت ... می ارزد به یک لبخند رضایت فاطمه. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 56 روزهای آخر برای چیدن جهاز از دانشگاه یکسره خانه خودمان می
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 57 دوم آبان عید غدیر سال نود و دو روز برگزاری جشن عروسی ما بود،با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسیمان هیچ گناهی نباشد سه روز روزه بگیریم. شبی که کارت دعوت عروسی را می نوشتیم حمید یک لیست بلند بالا از رفقایش را دست گرفته بود و دوست داشت همه را دعوت کند ،رفیق زیاد داست ،چه رفقای همکار،چه رفقای هم هیئتی، چه رفقای باشگاه،همسایه ها ،فامیل خلاصه با خیلی ها رفت و آمد داشت،با همه قاتی می د ولی رفیق باز نبود، این طوری نبود که‌این رفاقت ها بخواهد از با هم بودن هایمان کم کند وقتی لیست تعداد رفقایش را دیدم به شوخی گفتم: تو آن قدر رفیق داری می ترسم شب عروسی مشغول این ها بشی منو فراموش کنی! حمید ششمین فرزند خانواده بود که ازدواج می کرد برای همین در خانواده آن ها این چیزها تازگی نداشت و برایشان عادی شده بود،ولی خانواده ما این طور نبود، من اولین فرزند خانواده بودم که ازدواج می کردم. صبح روز عروسی که می خواستم به آرایشگاه بروم پدر و مادر خیلی گریه کردند،خودم هم از چند روز قبل اضطراب عجیبی گرفته بودم، خواب به چشمم نمی آمد وقتی دیدم این همه مضطرب و نا آرامم چاره کار را در توسل و توکل دیدم یک کاغذ برداشتم و نوشتن: خدایا من از ورود به زندگی مشترک می ترسم کمکم کن که بهترین زندگی رو داشته باشم ،دست نوشته را بین صفحات قرآنم گذاشتم، این کار خیلی به آرامشم کمک کرد. حمید ساعت شش غروب به دنبالم آمد، می دانست گل رز و مریم دوست دارم، یک دسته گل با ۱۰ شاخه گل رز و ۶ شاخه گل مریم برایم خریده بود،کت و شلواری که خریده بودیم را پوشیده بود، از همیشه خوش تیپ تر و تو دل برو تر شده بود، ماشین عروسیمان پراید بود، خیلی هم ساده تزئین شده بود آتلیه را به اصرار من آمد، خانمی که می خواست از ما عکس بگیرد حجاب چندان جالبی نداشت، آن قدر حمید سنگین رفتار کرد که این خانم خودش متوجه شد و کامل پوشش خودش را عوض کرد. عروسی خیلی خوبی داشتیم همیشه به خود حمید هم می گفتم که از عروسی راضی بودم، هم گناه نبود ،هم ساده بود هم دلخوری پیش نیامد ،چون در خیلی از عروسی ها به خصوص وصلت های فامیلی به خاطر مسائل پیش پا افتاده ناراحتی به وجود می آید. ولی عروسی ما خیلی خوب بود. حمید خیلی همراه بود و اصلاً به من سخت نگرفت تمام سعیش این بود که من از مراسم راضی باشم همیشه نظرم را می پرسید ،می گفت اگر این رو دوست نداری یا این طوری باب میلت نیست بگو عوض کنیم. تنها اصرارش بر این بود که در عروسی گناه نباشد،برای غذا کوبیده همراه با سالاد سفارش داده بودیم ،حساس بود که به اندازه باشد و اسراف نداشته باشیم. ادامه دارد....