ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبک سری است
مقابله به مثل بی ارزش ترین کاری که یک شخص میتونه در زندگی انجام بده
گاهی می شه با سکوت ، آتشی را فرونشاند و پیامد بد رفتاری شخصی را به او نشان داد
مهم اینه که بدونیم:
خودرا معیار و میزان با چه شخصی و چه کسی قرار میدیم!؟
گاهی باید دریابود و با سنگریزه های خشم و نفرت دیگران تکون نخوریم
گاهی باید ساحل باشیم و موج های خروشان اطرافیان رو مهار کنیم.🍃
انسان شناسی ۲۶۱.mp3
11.68M
#انسان_شناسی ۲۶۱
#حجهالاسلام_قرائتی
#استاد_شجاعی
✘ بذار دکترامو بگیرم، دیگه جدی میرم سراغ رفع مشکلات روحی ام!
✘ بذار عروسی پسرم تموم بشه، دیگه کلاً مهمونیهای بدون چهارچوب رو نمیرم!
✘ بذار بچهام بدنیا بیاد، مطمئنم اونقدر حالم خوب میشه که دیگه بداخلاقی نمیکنم!
بذار .....
تا ......
💥خطـر سقوط ... احتیاط کنید!
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حاج_احمد_متوسلیان
تو رفتی و گفتی که شرف مرز ندارد...
14تیرماه سالروز ربوده شدن #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
فرمانده دلاور لشکر ۲۷ محمد رسول الله
💢 #ڪجاینـد_مـردان_بـےادعـا 💢
بـی خوابـی زده بود به سرم.
رفتـم تـوی محوطه ی پادگان دو ڪوهه قـدم بزنم.
از دور افــرادی را دیـدم ڪه در حال
"شستشـوی دستشویــی ها "بودند.
با خودم گفتـم:«خدمتڪارهای پادگان چرا نیمه شب مشغول ڪـار شدند!»
نزدیڪـ تر رفتم.
خشڪـم زد!
باور ڪـردنش مشڪل بود.
حاج احمــــد متـــــوسلیان، حاج محمـــود شهبـــازی و حـــاج همتـــ بودند ڪه در حال شستن دستشویـــی ها بودند.
وقتـی این صحنه را دیدم به یقین رسیدم ڪه فرماندهــی برای این ها ذره ای ارزش ندارد.
آن ها مثــل سه بــرادر بودند ڪه خود را خــــادم بسیجــی ها مــی دانستند...
〰🌹〰🌹〰🌹〰
به مناسبت 14 تیر ، سالگرد ربایـش جاویدالاثر #حاج_احمد_متوسلیان
#حرف_خیلی_قشنگ
گناه کردن که کاری ندارد!
#مومن بودن جسارت میخواهد👌
اینکه وسط یه عده بی نماز،نماز بخونی !!
اینکه وسط یه عده بی حجاب در گرما و سرما و سر کلاس حجاب داشته باشی !!
اینکه حد و حدود محرم و نامحرم و رعایت کنی !!
اینکه توی محرم مشکى بپوشى و مردم بهت بگن افسرده !!
اینکه به جاى آهنگ و ترانه ، قرآن گوش کنى !!
ناراحت نباش خواهر و برادرم ، دوره آخر الزمان است،
به خودت افتخار کن ...
تو خاصی ...
تو شیعه على هستى ...
تو منتظر فرجى ...
تو گریه کن حسینى ...
نه اُمُّل ...
بگذار تمام دنیا بد وبیراهه بگویند!
به خودت ...
به محاسنت ...
به چادرت ...
به عزاداریت ...
به سیاه پوش بودنت ...
می ارزد به یک لبخند رضایت #مهدی فاطمه.
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 56 روزهای آخر برای چیدن جهاز از دانشگاه یکسره خانه خودمان می
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 57
دوم آبان عید غدیر سال نود و دو روز برگزاری جشن عروسی ما بود،با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسیمان هیچ گناهی نباشد سه روز روزه بگیریم.
شبی که کارت دعوت عروسی را می نوشتیم حمید یک لیست بلند بالا از رفقایش را دست گرفته بود و دوست داشت همه را دعوت کند ،رفیق زیاد داست ،چه رفقای همکار،چه رفقای هم هیئتی، چه رفقای باشگاه،همسایه ها ،فامیل خلاصه با خیلی ها رفت و آمد داشت،با همه قاتی می د ولی رفیق باز نبود، این طوری نبود کهاین رفاقت ها بخواهد از با هم بودن هایمان کم کند وقتی لیست تعداد رفقایش را دیدم به شوخی گفتم: تو آن قدر رفیق داری می ترسم شب عروسی مشغول این ها بشی منو فراموش کنی!
حمید ششمین فرزند خانواده بود که ازدواج می کرد برای همین در خانواده آن ها این چیزها تازگی نداشت و برایشان عادی شده بود،ولی خانواده ما این طور نبود، من اولین فرزند خانواده بودم که ازدواج می کردم.
صبح روز عروسی که می خواستم به آرایشگاه بروم پدر و مادر خیلی گریه کردند،خودم هم از چند روز قبل اضطراب عجیبی گرفته بودم، خواب به چشمم نمی آمد وقتی دیدم این همه مضطرب و نا آرامم چاره کار را در توسل و توکل دیدم یک کاغذ برداشتم و نوشتن: خدایا من از ورود به زندگی مشترک می ترسم کمکم کن که بهترین زندگی رو داشته باشم ،دست نوشته را بین صفحات قرآنم گذاشتم، این کار خیلی به آرامشم کمک کرد.
حمید ساعت شش غروب به دنبالم آمد، می دانست گل رز و مریم دوست دارم، یک دسته گل با ۱۰ شاخه گل رز و ۶ شاخه گل مریم برایم خریده بود،کت و شلواری که خریده بودیم را پوشیده بود، از همیشه خوش تیپ تر و تو دل برو تر شده بود، ماشین عروسیمان پراید بود، خیلی هم ساده تزئین شده بود آتلیه را به اصرار من آمد، خانمی که می خواست از ما عکس بگیرد حجاب چندان جالبی نداشت، آن قدر حمید سنگین رفتار کرد که این خانم خودش متوجه شد و کامل پوشش خودش را عوض کرد.
عروسی خیلی خوبی داشتیم همیشه به خود حمید هم می گفتم که از عروسی راضی بودم، هم گناه نبود ،هم ساده بود هم دلخوری پیش نیامد ،چون در خیلی از عروسی ها به خصوص وصلت های فامیلی به خاطر مسائل پیش پا افتاده ناراحتی به وجود می آید. ولی عروسی ما خیلی خوب بود.
حمید خیلی همراه بود و اصلاً به من سخت نگرفت تمام سعیش این بود که من از مراسم راضی باشم همیشه نظرم را می پرسید ،می گفت اگر این رو دوست نداری یا این طوری باب میلت نیست بگو عوض کنیم. تنها اصرارش بر این بود که در عروسی گناه نباشد،برای غذا کوبیده همراه با سالاد سفارش داده بودیم ،حساس بود که به اندازه باشد و اسراف نداشته باشیم.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
⚘شهـدا،
هدفشانشهادتنبود!
آنها
فقطمسیررا
درستانتخابڪردند
⇦بینراههم
شهادتبهآنهادادهشد...⚘
#همینقدرساده🕊
💠سالروز شهادت
شهید مدافع حرمی که در روز ۱۴تیر ماه آسمانی شدند ....
🕊شهید مدافع حرم کمال شیرخانی
🕊شهیدمدافع حرم سیدهادی علوی نسب
🌱هدیہبہارواحطیبہشهداصلوات
🌷 اللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ
.
°•🌱
#سیره_شهدا
#شهید_سیدهادے_علوۍ_نسب
پدرم به روضه اهل بیت(ع) خیلی اهمیت می داد می گفت درک اهل بیت با احساسات نیست باید خودت را در واقعه تجسم کنی و گریه کنی، گاهی پدرم از غم و غصه اهل بیت (ع) آنقدر گریه می کرد که راهی بیمارستان شده و بستری می شد.‼️
ایشان چه طلبه بودند و چه نبودند به نماز خیلی اهمیت می دادند حتی در شرایط حاد و غیر ممکن نمازش ترک نمیشد و در مواقعی که در مورد رهبری یا ولایت فقیه شبهه ای ایرادی می شد با تمامی دلایل قانع کننده و صبوری جواب می داد و اگر طرف مقابل نمی پذیرفت به نشانه اعتراض حتی اگه جلسه مهمی می بود و به نفع ایشان اما جلسه را ترک می کرد.
نقل از فرزند شهید.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
خدایا؛🤲🏻
بہ حق مولامون امیر المومنین علی علیہ السلام
خاتمہےکارِما را
شایستہ ترین عاقبتها
و شریفترین سرانجامها قرار بده ...
الهی امین
التماس دعا داریم🌱
هر وقت نوبتش بشه میاد
قبل از عید ۹۸ بود که خواب دیدم اطراف خیمهای شلوغ و پر رفت و آمد است.
میگفتند: هر کسی شهید دارد و برنگشته است سراغش را از آنجا میگیرد، رفتم داخل خیمه، پیرمردی با چهره نورانی لیستی در دست داشت زود رفتم کنارش تا سراغ علی را از او بگیرم.
گفتم: حاج آقا منم شهید دارم که هنوز برنگشته، با مهربانی نگاهی به من انداخت، گفت: اسمش چیه؟
گفتم: علی، علی آقایی یک لحظه یاد پسوندت افتادم گفتم: حاج آقا، اسمش هست علی آقایی حمل آباد.
دوباره نگاهی به لیست توی دستش انداخت، پشت روی صفحه را نگاه کرد نبود، برگ دوم را دید، بعد نگاهی به من انداخت گفت: آره اسمش اینجاست. پرسیدم: پس کی میاد؟
گفت: معلوم نیست هر وقت نوبتش برسه!
#شهید_علی_آقایی
شادی روحش صلوات🌹