•
.
امامحُسین؏ شخصـے نیست رفقا !
ایام محرم تویِ هیئت بھ ڪسی کھ ظاهرش با شما فرق داره مجرمانھ و تحقیر آمیز نگاه نکنید ..
یِ تسبیح دستتون بگیرین با خودتون تکرار کنید ؛ امامحُسین؏ فقط برایِ مذهبیا نیست! حواستون بھ دل مهمونای اربابم باشه :))💔
.
•
التماس دعا
🌴🌴🌴
اَلسَّلامُ عَلَیْ الحُسَین
وَ عَلی علی ابن الحُسَین
وَ عَلی اَولادِ الحُسَین
وَعَلی اَصحابِ الحُسَین
🌹🌹🌹
تو خون جاری در تار و پود حیاتی، بی تو رگ ها، لذت سیرابی از قلب را فراموش می کنند.
تو ثار خدایی و هر آن که با تو، پیوسته به دریاهای خون، پیوسته به زیبایی عظمت و حیات و پیوسته به محبوب است.
تو بهانه ی عشقی، بی تو هیچ کس عاشقانه ی حیات و حیات عاشقانه را ادراک نخواهد کرد.
10.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اگرم اجل ندهد امان به محرمت برسم حسین
تو امان بده که به روضهی تو بگیرد این نفسم حسین
👤 محمدحسین_پویانفر
2.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️سخنرانی آیت الله مجتهدی (ره)
🌹شکر خدا که در پناه حسینم...
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا...
#از_تبیین_تا_قیام
خیلی ها امسال حتی به محرم نرسیدن... یه پرچم مشکی بزنیم سر در خونه، معلوم نیست کی فردا هست کی نیست...
بذاریم لااقل یه کار کوچیکی برای اباعبدالله کرده باشیم دست خالی نریم...
محمد معماریان در بیستم مرداد ۱۳۴۹ در قم به دنیا آمد، در ۱۲ سالگی به بسیج پیوست و حدود ۱۳ سال سن داشت که پایش به جبهه باز شد و در کربلای ۴ وقتی از بین هزار نفر نیاز به خطشکنی ۳۰۰ نفر بود، او نامنویسی کرد تا اینکه سرنوشت شهادت او در نهرخین شلمچه رقم خورد.
#شهید_محمد_معماریان
مادر این شهید نوجوان می گوید:
جنازه محمد سه روز در نهر خین در شلمچه و سه روز هم در معراجالشهدا مانده بود تا پدرش از جبهه برگردد یک روز هم طول کشید تا کارهای تشییع و تدفینش انجام شود. کاسه سر پسرم خالی بود و فقط صورت داشت. توی کاسه خالی سرش با پنبه پر شده بود و دندانها و زبانش لابهلای پنبهها بود. نشستم کنار پیکر محمد و رویش را باز کردم. خیلی سریع بوسهای به پیشانیاش زدم و دست کشیدم روی چشمهایش و گفتم: خوش به حالت مادر حال تو که گریه کردن ندارد و به بی بی گفتم: بالاخره روزی که این همه منتظرش بودم ❤️🔥
ماجرای معجزه ی شهید و شفا گرفتن مادر شهید معماریان از زبان خودشان💕
شب عاشورای سال ۱۳۶۸ بود، بعد از مراسم به خانه رفتم و خوابیدم. در خواب محمد را دیدم که با دوستان شهیدش عزاداری میکنند. یکدفعه محمد مرا دید و به سمتم آمد و گفت: «من چند روز پیش به زیارت امام حسین (ع) رفتم و این شال سبز را از آنجا آوردم. بعد از سرتا پای من را دست کشید و همان شال را به پای من بست. وقتی از خواب بیدار شدم، دیدم باندهایی که شکسته بند به پاهایم بسته بود باز شده و همان شال سبز به پای من بسته است و پایم هیچ دردی ندارد. روزهای ابتدایی هر کس به خانه ما میآمد من یک نخ از این شال به او میدادم تا به برکت آن شفا بگیرد ولی بعد از چند روز به توصیه یکی از علما قسمتی از این شال را درآب گذاشتم و به نیت شفا آن آب را به مردم دادم و الان ۳۳ سال است که این معجزه شهید را من همراه دارم و افراد زیادی از این شال شفا گرفتهاند. من به همه مهمانان خانه شهید هم آب تربت و هم آب شال میدهم. معتقدم هدیه امام حسین (ع) متعلق به همه است..
#شهید_محمد_معماریان