کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 141 رفتیم خانه بابا، نمیتوانستم راه بروم روی پلهها نشستم،
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 141
از پنجشنبه خبر به خیلیها رسیده بود، ولی خانواده من و خانواده حمید خبر نداشتند به خانه عمه که رسیدیم کوچه و حیاط غلغله بود، پر شده بود از فامیل و دوست و آشنا، دیدن عکسهای شوهرم، حمیدی که من چند روز پیش داخل همین حیاط تلفنی با او صحبت کرده بودم برایم خیلی سخت بود.
از بین جمعیت که میگذشتم صدای اطرافیان که با ترحم میگفتند: آخی خانمش اومد! جگرم را آتش میزد دستم را به دیوار گرفتم و از پلهها بالا رفتم، عمه شیون میکرد بغلش کردم، عمه بوی حمیدم را میداد بابا هم آمد، هر دوی ما را بغل کرده بود، سه تایی داشتیم گریه میکردیم فقط صدای گریه ما سه نفر میآمد، گویی همه صداها در صدای گریه ما گم شده بود.
فکر میکردم شنیدن خبر شهادت حمید سختترین اتفاق زندگی من است ولی اینطور نبود! سختیهایی به سراغم آمد که هر کدامشان وجودم را ویران کرد سختیهایی که هزار بار مصیبت بارتر از خبر شهادتش بود، گفتند فرزانه را ببرید خانه تا وصیتنامه حمید را بیاورد، اینها چیزهایی بود که من را خرد کرد روز اولی که خبر شهادت حمید را شنیده بودم باید به خانه مشترکمان میرفتم، خانهای که هنوز لباسهای حمید همانطوری که خودش آویزان کرده بود دست نخورده مانده بود
در را که باز کردم یاد روزی افتادم که همانجا ایستاده بودم و دور تا دور خانه را بدون حمید دیده بودم، روزی که در را به همه خاطرات بدون حمید بستم ولی حالا بدون حمید به همان خانه برگشته بودم در و دیوار خانه با من گریه میکرد ساعت از کار افتاده بود، لامپها سوخته بود انگار این خانه هم فهمیده بود خانه خراب شدهام! به سراغ قرآن روی طاقچه رفتم همان قرآنی که وصیت نامهها را به امانت بین صفحات آن گذاشته بودم.
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!
تمام آن دقایق این بیت شعر در سرم میچرخید و باور نمیکردم که هنوز زندهام به معنای واقعی کلمه پیر شدم تا از خانه بیرون بیایم، وقتی گفتند برویم پیکر حمید را ببینیم یاد قراری که با دلم گذاشته بودم افتادم، دلم نمیخواست پیکر حمید برگردد، منتظر پیکر نبودم پیش خودم گفته بودم یا حمیدم سالم از این مأموریت برمیگرده یا اگه شهید شد برای همیشه بمونه پیش حضرت زینب(س).
اعتقاد داشتم وقتی یک شهید جاوید الاثر میشود و پیکرش روی خاکها میماند این امید را داری که نار پیکرش یک گل زیبا بشود که وقتی باد میوزد عطر آن گل در همه عالم بپیچد، این یعنی زندگی این یعنی شهیدت هنوز هم هست اما در گلزار شهدا سردی سنگ مزار احساس زندگی را دور میکند، وقتی روی قبر سنگ میآید فاصله به خوبی حس میشود، چیزی که در راه خدا با جان کندن هدیه کرده بودم منتظر برگشتش نبودم ولی روزی ما همین بود.
ادامه دارد...
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
🗣️ شهدا بچه های خود را به چه توصیه میکردند؟
🌺 جواب شهید مدافع حرم سجاد مرادی:
فرزند عزیزم را به درس خواندن، تقوای الهی، نماز و حجاب توصیه میکنم. حلالم کن
فرازی از وصیتنامه
شهید مدافع حرم
#سجاد_مرادی
یک ساعت قبل از شهادت مستندسازی مصاحبه میکند با ایشان نظرت در مورد شهادت چیست ایشان با لبخندی بر روی لب می گوید شهادت همچون لباس تک سایز هست اگر بزرگ باشی باید کوچک شویم و اگر کوچک باید بزرگ شویم تا این لباس اندازه ما شود و کمتر از یک ساعت بعد سید حکیم در شهر تد مر سوریه به شهادت رسید صلوات بفرستیم برای همه شهدای مدافع حرم از جمله شهدای مظلوم و غریب فاطمیون 🌹🌹
سلام
دوست گرامی راهکار و پیشنهادی دارید به آی دی زیر پیام بدهید
@yazahrar