eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
655 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
7هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️شهید محسن حججی: در بحث انتظار کم کار کرده ایم.. چقدر برای امام زمان تبلیغ میکنیم؟؟؟؟ 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️امام زمان آمدنی نیست بلکه آوردنی است شما فکر می کنید در ماجرای کربلا امام حسین چند محب داشت!؟ اینجا باید ثابت کنی ک پا کار امام زمانت هستی و الا دعا کردن رو ک همه بلدن سخنـــــــــران: حسیــــــــــن رحمتـــــــــی 🌹@tarigh3
چيزی را كه من در ايشان نيافتم،‌ علاقه،‌ توجه و فريفتگی به ماديات و زرق و برق دنيــا بود؛ زندگی بسيار سـاده ای داشت. بارها به من می گفت كه هيچ وقت خمس بدهـكار نمی شود و اصلا مهلت نمی دهد خمسی به گردنش بيفتد و سرماه از حقوقش به اندازه مخارجش برمی دارد و بقـيـه را در راه خــدا می دهـد.»  🌹@tarigh3
ما افسانه نیستیم دخترم در کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما یعنی شهرک ارتش تهران شرکت می کرد. یک روز یک گل سینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود. آخر شب، گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و حسابی خون آمد. بعد از پانسمان، گل سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله. آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیه ای را دیدم و خوابیدم. من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم اما نمازم را سر وقت می خوانم. صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نمازصبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!! نفهمیدم خوابم یا بیدار اما آن جوان که صورتش پیدا نبود به من گفت: سریالهایی که می بینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم. باتعجب گفتم: شما کی هستی؟ گفت: تصویر من روی گل سینه بود که انداختی توی سطل. دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم. تصویر یک شهید بود که زیر آن نوشته بود: شهید ابراهیم هادی خیلی برایم عجیب بود. به طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه. دیدم کتابی به نام سلام بر ابراهیم لابه لای کتابها ست. کتابی در مورد همین شهید. مشغول مطالعه شدم. خیلی جالب بود. شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟ گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند. هر دو جلد کتاب را آن روز خواندم. خیلی عالی بود. صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم. حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانه های ماهواره نمی روم. حجاب و نمازم نیز کاملا تغییر کرده. 📙یاران ابراهیم. اثر گروه شهید هادی 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ عملی که به نیت حضرت ام ابیها حضرت زهرا (سلام الله علیها) باشد افضل است. 🎥 حجت‌الاسلام استادحسینی_قمی 🌹@tarigh3
🖤بسم الله الرحمن الرحیم خدایا ! خودت گفتی،مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را... پس قلب مرا به نور خودت روشن و گرم کن. زنگار يأس و نا اميدی را از دلم بزدای... خالقا... هيچ دانا و توانایی جز تو برای ياری ندارم و ندانم ، پس دستم بگير و خود گره از كارم بگشای... مردم سرزمینم را ، درين زمانه ، از سختيها و گرفتاريها برهان و اجابتمان كن
و چی شد که بعد از پیامبر صلوات الله خلافت به امیرالمومنین علی علیه السلام نرسید؟! پیغمبر اکرم صلوات الله بیست و هشتم صفر از دنیا رفتن دوم ربیع الاول جناب ابوبکر در مدینه به قدرت رسیدن سه روز طول کشید روز چهارم ایشون شد رئیس...!! چرا بعد از پیغمبر اکرم جناب ابوبکر رئیس شد؟! مگه پیامبر اکرم علی بن ابیطالب را معرفی نکرده بودن؟! 🤔 چرا؟!
ما سه تا پاسخ در علت به قدرت رسیدن جناب ابوبکر میتونیم بگیم اول اینکه پیغمبر علی علیه السلام را معرفی نکرده، مردمو رها کرده بود به حال خودشون... این پاسخ منفیه پیامبر اکرم علی بن ابیطالب رو معرفی کرده بود نه دیرهنگام، یعنی پیغمبر اکرم اول عمرشون فرموده باشن بعد از من علی، بعد ۲۳ سال گذشته باشه مردم یادشون رفته باشه... نه...!! پیغمبر اکرم دقیقاً دو ماه و ده روز قبل از وفاتشون فرمودن بعد از من علی که اصلاً محاله از ذهن ها فراموش بشه پس پیغمبر معرفی کرده...
پاسخ دوم؛ اینکه خب نه!! پیغمبرو قبول نداشتن، پیغمبر گفته که گفته... اینم غلطه!! مردم مدینه پیغمبرو قبول داشتن، عاشق پیغمبر بودن، به امر پیغمبر جان می‌دادن... هرچه پیامبر به آخر عمرشون نزدیک تر می‌شدن توده‌های مردم عشقشون نسبت به پیغمبر بیشتر میشد (پیغمبر وقتی وضو می گرفتن میومدن دستاشونو می‌گرفتن زیر دست پیامبر که آب وضو، زمین نریزه انقدر عاشق پیامبر بودن) خب پس پیغمبر فرمودن اینام پیغمبرو قبول دارن پس چرا دنبال علی بن ابیطالب نرفتن؟!
پاسخ سوم؛ اینا به همون اندازه که پیغمبرو قبول داشتن جناب ابوبکر رو هم قبول داشتن... پیغمبر فرموده بود بعد از من علی... وقتی ابوبکر اومد گفت مردم علی جوانه، به درد نمیخوره... کسی باور نمی کرد ابوبکر دروغ بگه تموم شد... ابوبکر با کودتای نظامی قدرتو از علی بن ابیطالب نگرفتا، از بیرون هم نیرو نیاوردنا، خونریزی هم در گرفتن قدرت نشد ابوبکر خیلی راحت قدرت رو در مدینه گرفت... چرا؟! مقاومت مردمی در برابرش نبود یه مقاومت بود(حضرت زهرا سلام الله) که اون مقاومتم مثل آب خوردن از رو زمین برداشته شد... خب این پاسخ سوم درسته مردم ابوبکر را قبول داشتن... چه جوری میشه مردم انقدر ابوبکر رو قبول داشته باشن؟!🤔 ببینید امروز در جهان اسلام ما یک میلیارد و حدوداً سیصد، چهارصد میلیون مسلمان داریم حداقل یک میلیاردش اهل سنت هستن!!
نظر اهل سنت درباره ی پیامبر و اصحابش چیه؟! اینا رده‌بندی اصحاب در نظرشون چگونه اس؟! شعر مولوی: بوبکر یار غار و عُمَر میر دُره دار... عثمان چو شهسوار و علی فتح خیبر است... میگن اول ابوبکر، دوم عمر، سوم عثمان، چهارم علی... حالا در بین خودشون میگن ابوبکر افضل بلا رأی افضل من اربع... از اون سه تا عمر افضل من إثنين عمر از عثمان و علی افضله... خب سوال!!🤔 ابوبکر از کجا به این جایگاه رسیده؟! چرا به این جایگاه رسیده؟! چگونه به این جایگاه رسیده بود؟!
ابوبکر چگونه و چرا در بین مسلمان ها بعد از ۲۳ سال تبلیغ پیامبر، نفر دوم اسلام محسوب میشه که بعد از پیامبر اکرم بیاد ادعا کنه من باید رئیس بشم و مردم هم حرفش رو قبول کنن و او بیاد نفر دوم اسلام بشه... آقا امروز بعد از ۱۴۰۰ سال هنوز نفر دوم اسلام ابوبکره این یه واقعیته چگونه تونسته بود به این نقطه برسه؟!🤔 آیا عرب بدوی، بی سواد، ضعیف و نحیفِ درمانده می‌تونه به چنین جایگاهی برسه؟! ابوبکر کی بود؟! دشمن شناسی در اسلام نقطه اصلیش اینجاست از اینجا باید وارد قضیه شد...
ما اگر در باب شخصیت‌های منفی تاریخ صدر اسلام دچار ساده بینی باشیم اهانت به ائمه کردیم جناب ابوبکر، جناب عُمر در مدینه تونستن علی بن ابیطالب رو از میدان به در کنن... اگر گفتی ابوبکر، عُمر آدمای ضعیفِ نحیفِ درمانده ی بی‌سواد بودن اهانته به علی بن ابی طالب... یعنی علی بن ابیطالب از دو تا آدم ورقلمبیده ی شُل خورد؟! اونوقت اون علی بن ابیطالب میخواد تاریخو پشتیبانی کنه؟! هر مقدار ابوبکر و عمر رو ساده ببینید اهانت به امیرالمومنینه...
علی بن ابی طالب جریان مقابلش اونقدر باید قوی باشه که مجبور کنه علی بن ابیطالب رو که چنین راهکاری رو انتخاب کنه آخه علی سرمایه ی کمی رو به میدان نیاورد که... مگه به میدان آوردن فاطمه زهرا سلام الله کار کمیه؟! اگر علی برای مقابله با این جریان راهی غیر از به میدان آوردن فاطمه ی زهرا داشت آیا فاطمه زهرا رو به میدان میاورد؟! اصلاً راه دیگه ای نداشت... اونوقت فاطمه زهرا سرمایه کمیه؟! نیروی کمیه در برابر این جریان؟!
معلوم میشه این جریان خیلی قویه... خب جناب ابوبکر از کجا به این نقطه رسیده؟! کلاس کار ابوبکر مال مکه نیست!! مکه نمیتونسته ابوبکر تربیت کنه که این بیاد طی ۲۳ سال به جایگاهی برسه که نفر دوم اسلام بشه و بعد علی بن ابیطالب رو از میدان به در کنه... این کلاس کار مال مکه نیست؛ مکه ای که خداوند می فرماید: هُوَ الَذی بَعَثَ فِی الامِیینَ رَسُولاً مِنهُم... پیغمبر بین امی ها مبعوث شد یعنی کسانی که مدرسه نمی رفتن و سواد نداشتن... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ۷ آذر سالروز شهادت دانشمند شهید محسن فخری‌زاده گرامی باد 🌷شادی روحش صلوات🌷
حاج آقا روی منبر داشت از گرفتن زن دوم میگفت یه حاج خانومی از پشت پرده داد زد: حاج آقا این حرفها چیه میزنین مگه شما شیعه علی و محب فاطمه نیستین؟ مگه نمیدونین تا حضرت فاطمه زنده بود،حضرت علی هیچ همسر دیگری اختیار نکرد؟ حاج آقا فرمودند: البته که شنیدیم ولی حضرت فاطمه نه سالشون بود اومدن و هجده سالگی هم رفتن. نه شماها که سی سالگی اومدین و الانم هفتاد سالتونه ولی قصد رفتن ندارین!!!!!! والا...😁☺️😉 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
°•🌱 برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛ بهاے این ، هم‌نفس شدن است با شهدایی ڪہ روزگاری در این زیستہ ‌اند... 🌷 🌹@tarigh3
ده روزی می‌شد که حسن گفته بود نیروهای شناسایی، جزیره را شناسایی کنند. اما هنوز این کار انجام نشده بود. علتش هم این بود که جریان آب شدت زیادی داشت و نیروها اذعان می‌کردند که جریان آب تند است و نمی‌شود از آب رد شد. اگر گرداب بشود، همه چیز را توی خودش می‌کشد. این مطلب به گوش حسن رسید و او از نحوه‌ی پیشرفت کار حسابی ناراحت بود. نیروهای شناسایی را خواست و به آن‌ها گفت: آخه این چه وضعشه؟ چرا نمی‌تونین کار رو تموم کنین؟ نیروها مجددا دلایل خود را بیان کردند. حسن خیلی جدی خطاب به آن‌ها گفت: خب! می‌گین چه بکنیم؟ می‌خواین بریم سراغ خدا، بگیم خدایا! آب رو نگه دار، ما رد بشیم؟ شاید خدا روز قیامت جلوتونو گرفت و گفت: تو اومدی؟ اگه می‌اومدی ما هم کمک می‌کردیم؛ اون وقت چی جواب می‌دی؟ آن‌ها گفتند: آخه گرداب که بشه همه رو ... . حسن اجازه‌ی ادامه‌‌ صحبت به آن‌ها نداد و با عصبانیت پرید وسط حرف‌شان و فریاد زد: همه‌اش عقلی بحث می‌کنین! بابا! شما نیروهاتونو بفرستین، شاید خدا کمک کرد که حتما هم کمک می‌کنه. با این حرف حسن، دیگر صدایی از کسی در نیامد. 🌹@tarigh3
✨ما با ولایت زنده‌ایم. که تا هست، ما قافله‌ای از جان گذشتگانیم، دنیا طلبان بدانند، ما تا آخرین قطره‌ی خون پای ولایت ایستاده‌ایم، محال است که در تاریخ بخوانند که سیّدعلی تنها ماند! لبیک یا خامنه‌ای. 🌹فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم محمودمراد اسکندری 🌹@tarigh3
فقط در جبهه‌های جنگ‌ نیست ، اگــر انسان بـراۍ خدا کار ڪند و به یـاد او باشد و بمیــرد... شهید است... •شهیده‌زینب‌کمایی🕊• 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥آیا زنها ناقص العقل هستند؟! 💥 پاسخ بسیار جالب به شبهه معروف درباره ناقص بودن عقل زنان👌👌 📎
✨ دعای مؤمن‌از‌سه حالت‌خارج‌نیست: یا‌برایش‌ذخیره می گردد. یا‌در‌دنیا‌برآوردھ‌می شود. و‌یا‌بلایی را‌کہ‌مےخواهد‌بہ‌او‌برسد‌،‌دفع‌می کند.. امام‌سجاد‹ع›🌱' 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 ای سادات می‌بخشید که روضه سنگینه چشمای مادرم دیگه تار می‌بینه 😭😭😭
خانوم‌های عزیز همیشه یادتون باشه شوهرها بهترین کسانی هستند که می‌تونید باهاشون درد و دل کنید و رازهاتونو بهشون بگید... ﭼﻮﻥ اصلا ﮔﻮﺵ ﻧﻤﻴﺪﻥ که فردا بخوان به کسی هم بگن 😂🙈🙈
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ هشتادونه نمیدانستم چه خبری شنیده...😟😨 که با چند دقیقه آشنایی، مص
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ نود مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش میکرد... و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد... کنارم که رسید.. لحظه ای مکث کرد و دلش نیامد بی هیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد _همینجا بمون، زود برمیگردم!😊 و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد.... از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبه ای به سمت در میدوید، فهمیدم 🕊ابوالفضل🕊 مرا به او سپرده که پشت پرده ای از شرم پنهان شدم... ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد _انتقام خون پدر و مادرتون🌷 و همه اونایی که دیروز تو زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا میگیریم! نام پدر و مادرم کاسه چشمم را ازگریه لبالب کرد😞 و او همچنان لحنش برایم میلرزید _برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟ نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمیزند که به لکنت افتادم _برا چی؟ باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سُنی سوری سپرده باشد... و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد _خودشون میدونن... و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد... که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه ای صبر کرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید _شما راضی هستید؟ نمیدانست عطر شب بوهای حیاط و آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من... ادامه دارد.... 🌸نویسنده:خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ نود مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش میکرد... و ابوال
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ نودویک و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم _زحمتتون نمیشه؟ برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید.. و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق محبت شد _رحمته خواهرم! در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود... که تا آمدن ابوالفضل🕊 هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم. ابوالفضل که آمد،.. از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم _چرا میخوای من برگردم اونجا؟ دلشوره اش را به شیرینی لبخندی😊 سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود.. که با آرامشی ساختگی پاسخ داد _اونجا فعلاً برات امن تره! و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد _چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.😊 و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم... تا رسیدن به داریا... سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد،... کل غوطه غربی دمشق را دور زد و مسیر ١٠ دقیقه ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد.. تامطمئن_شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط_خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم...😟😥 حال مادرش🌷 از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد..😥 و ساعتی کشید تا به کمک خوش زبانی های ابوالفضل🕊 که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم... صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد،.. از شدت ضعف و درد، پیشانی اش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد... که تکیه به دیوار چشمانش را بست. کنار اتاقش.. ادامه دارد.... 🌸نویسنده: خانم فاطمه ولی نژاد 🌹@tarigh3