میخوای بدونی چرا هنوز حبِّ علی «ع» و بچههاش توی سینته الحمدالله ؟
- احیاناً فاطمیه وسط روضهها
به حضرت زهرا «س» نگفتی مادر؟ 💔😭
#مادرم 💔
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ نودونه درگیریها خونه به خونه بود،.. سختی کارم همین بود که هنوز م
🕌رمـــــان
#دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدویک
شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته..که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده ای از اتاق بیرون رفت..
و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.😢🏃♀ روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم
_چرا باید بریم؟😥😢
قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت..
و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد
_زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبورشدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...😊
که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد
_شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.😊
به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت احساسش پیدا بود...
ابوالفضل قدمی را که به سمت پله های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید
_یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟😕😒
مصطفی لحظه ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد..
و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست
_وقتی خواهرتون رو ببرید زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!😕
و انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم...
و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد
_زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!😊
لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم...😔
مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده...
و هیچ حسی حریف مهربانی اش نمیشد.. که رو به من خواهش کرد
_دخترم به برادرت بگو افطار بمونه!😊
و من مات رفتار ابوالفضل..
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدویک شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته..که دیگر منتظر پاسخ
🕌رمـــــان
#دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدودو
مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد...
انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد..
و او یک جمله از دهان دلش پرید
_من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!
کلماتش مبهم بود..
و خودش میدانست آتش عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم شرم روی پیشانی اش نم زد..
و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد
_انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.😔😒
و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد،😥 فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد...😨😱
ارتش آزاد هنوز وارد شهر نشده..
و تکفیری هایی که از قبل در داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...😰😑😢
مصطفی در حرم حضرت سکینه(س) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده میشد...😨😨
ابوالفضل مرتب تماس میگرفت..😥📲
هر چه سریعتر از داریا خارج شویم، اما خیابان های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حرم حضرت سکینه(س) پناه میبردند...👥👥🏃♂🏃♂
مسیر خانه تا حرم طولانی بود...
و مصطفی میترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن🌷 را دنبال ما فرستاد...🚗
صورت خندان و مهربان این جوان_شیعه،از وحشت هجوم تکفیری ها به شهر، دیگر نمیخندید...
و التماسمان میکرد زودتر آماده حرکت
شویم...😥
خیابانهای داریا را به سرعت می پیمود💨🚗 و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد...📲
چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد..
که در پیچ خیابان، سه نفر 😈😈😈مسلّح راهمان را بستند...😱😰😨😭
تمام تنم از ترس سِر شده بود،...😰😰😰😭😭😭
ادامه دارد....
🌸 نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدودو مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد...
🕌رمـــــان
#دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوسه
تمام تنم از ترس سِر شده بود،..😨😭
مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس میکرد این امانت را حفظ کند...🤲😥
سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت..
و آنها نمیخواستند این طعمه به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به گلوله بستند...😱😰😭
ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود... 😰😰😭😭😭
چشمم به مردان مسلّحی که به سمتمان میآمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را میشنیدم که خدا را صدا میزد..
و سیدحسن وحشتزده سفارش میکرد
_خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجهتون میفهمن سوری نیستید!😥
و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید..😰
و دیگری وحشیانه در را باز کرد.😰😰😰😰
نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم..
و آنها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد...😰😰😭😭😭😭
دیگر او را نمیدیدم و فقط لگد وحشیانه تکفیری ها را میدیدم که به پیکرش می کوبیدند. و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد...
من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده😰😰😰😰 و رحمی به دل این
حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند،..
بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمیدیدند زانوانش حریف سرعت آنها نمیشود.. که روی زمین بدن سنگینش را
میکشیدند و او از درد و وحشت ضجه میزد....😰😰😭😭😭
کار دلم از وحشت گذشته بود..
که مرگم را به چشم میدیدم و حس میکردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است...
وحشت زده خودم را به سمت دیگر ماشین میکشیدم و باورم نمیشد اسیر این تروریست ها شده باشم...😱😱😰😰😰😰
که تمام تنم...
ادامه دارد....
🌸 نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
•••
قصہ از همون جایۍ شروع شد که رفیق
شدیم تـو روضہ ت ✨
سر بند رو سر همدیگہ بستیمو شدیم عبد فاطمه ات :)
#رفاقت_تاشهادت
#فاطمیه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
سلام و عرض ادب و احترام وشب بخیر خدمت تک تک همسنگران گرانقدر🌺
انشاءالله هر روز قسمتی از خطبه فدکیه را در کانال قرار خواهیم داد.😊
و امیدوارم که مورد توجه شما قرار بگیرد🙏
◾️محورهای اصلی خطبه فدکیه◾️
🌹این خطبه غرّا و کم نظیر در حقیقت از هفت بخش تشکیل می شود که هر کدام هدف روشنی را تعقیب می کند:
1️⃣ تحلیل فشرده و عمیقی پیرامون مسأله توحید و صفات پروردگار و اسمای حسنی و هدف آفرینش است. «اَلْحَمْدُ للهِ عَلی ما اَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلی ما اَلْهَمَ...»▪️
2⃣ مقام والای پیامبر(ص) و مسؤولیت ها و ویژگی ها و اهداف او مورد بحث قرار گرفته. «وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبِی مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اخْتارَهُ...»▪️
3⃣ از اهمیّت قرآن مجید و عمق تعلیمات اسلام، فلسفه احکام و پند و اندرزهایی در این رابطه سخن می گوید. «ثُمَّ الْتَفَتَتْ عَلَیْهَا السَّلامُ اِلی اَهْلِ الْمَجْلِسِ...»▪️
4⃣ بانوی اسلام ضمن معرفی خویش، خدمات پدرش رسول الله(ص) را به این امت بازگو می کند، و بیان گذشته نزدیک جاهلی آنها و مقایسه با وضعشان بعد از اسلام. «ثُمَّ قالَتْ : اَیُّهَا النّاسُ! اعْلَمُوا اَنِّی فاطِمَةُ...»▪️
5⃣ حوادث بعد از رحلت پیامبر(ص) و حرکت و تلاش منافقین را برای محو اسلام بازگو کرده است. «فَلَمَّا اخْتارَ اللهُ لِنَبِیِّهِ (ص) دارَ اَنْبِیائِهِ وَ...»▪️
6⃣ از غصب فدک و بهانه های واهی که در این زمینه داشتند، و پاسخ به این بهانه ها سخن می گوید.«ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلاّ رَیْثَ (اِلی رَیْثَ) اَنْ تَسْکُنَ ...»▪️
7️⃣ به عنوان یک اتمام حجت از گروه انصار و اصحاب راستین پیامبر(ص) استمداد می کند و گفتار خود را با تهدید به عذاب الهی پایان می دهد. «ثُمَّ رَمَتْ بِطَرْفِها نَحْوَ الاَنصارِ...»▪️
#فاطمیه
🌹@tarigh3
🔹️🦋🔹️
💎خطبه فدکیه حضرت زهرا
سلاماللهعلیها
۱- قسمت اول ...
🔹️هنگامی که ابوبکر و عمر تصمیم گرفتند فدک را از حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بگیرند و این خبر به ایشان رسید،
لباس به تن کرده و چادر بر سر نهاد و با گروهی از زنان فامیل و خدمتکاران خود به سوی مسجد روانه شد در حالیکه چادرش به زمین کشیده میشد.
🔹️در حالیکه راه رفتن او همانند راه رفتن پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود بر ابوبکر که در میان عدهای از مهاجرین و انصار و غیر آنان نشسته بود وارد شد، بین او و دیگران پردهای آویختند،
آنگاه نالهای جانسوز از دل برآورد که همه مردم به گریه افتادند و مجلس و مسجد به سختی به جنبش درآمد.
🔹️سپس لحظهای سکوت کرد تا همهمه مردم خاموش و گریه آنان ساکت شد و جوش و خروش ایشان آرام یافت، آنگاه کلامش را با حمد و ثنای الهی آغاز فرمود و درود بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرستاد،
در اینجا دوباره صدای گریه مردم برخاست، وقتی سکوت برقرار شد، کلام خویش را دنبال کرد و فرمود:
🔹️حمد و سپاس خدای را برآنچه ارزانی داشت، و شکر او را در آنچه الهام فرمود، و ثنا و شکر بر او بر آنچه پیش فرستاد،
از نعمتهای فراوانی که خلق فرمود و عطایای گستردهای که اعطا کرد، و منّتهای بیشماری که ارزانی داشت، نهایت آن از پاداش فراتر، و دامنه آن تا ابد از ادراک دورتر است،
🔹️و مردمان را فراخواند، تا با شکرگذاری آنها نعمتها را زیاده گرداند، و با گستردگی آنها مردم را به سپاسگزاری خود متوجّه ساخت، و با دعوت نمودن به این نعمتها آنها را دو چندان کرد ...
#خطبه_فدکیه
🌹@tarigh3
نماهنگ _ کلمینی.mp3
3.64M
🏴نوحه
🥀کَلِّمینی(با من حرف بزن)
زبانِ حالِ دلِ شکسته مولا علی علیه السلام...💔
آجرک الله یا صاحب الزمان🖤
🎙مهدی رسولی
🏴اللهمعجللولیکالفرج
🌹@tarigh3
شك ندارم که حسین هم با دعاے مادرش
صاحب کرب وبلا، ارباب عالم مےشود
صلی الله علیک یا مولای
یااباعبدالله الحسین (ع)
و صلیاللهعلیکیا مولاتی
یا فاطمه الزهرا(س)🖤
#فاطمیه
شب تون فاطمی ✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
مولاجانم
🌱ای ابر دل گرفته ی بی آسمان بیا
باران بی ملاحظه ی ناگهان بیا...
🌱چشمت بلای جان و تو از جان عزیزتر
ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا...
تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌷
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خُورشیـــ☀️ــد بٰا اجٰازه؎ ،
رویَت طُلـــــوع ڪَرد۔۔۔
قَلبـــᰔــم سَـــــلٰام گفتُ،
و تَپیدن شُـــــروع ڪَرد۔۔!
«آقـــــآ؎ مهربـــــآن۔۔𔘓» غَزلهـــــآ؎ مَن سَلٰام۔۔۔
بایـــَــد ڪِہ در بــــَـرابــَـــر اسمَت ،
رُڪوع ڪَرد۔۔✤
﴿السّـــلٰام؏َـلیک یٰا أباصــــٰـالح المَهد؎💚﴾
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
سلاممےڪنم ازدورو مطمئن هستم
پسازسلام دراینسینہ غم نمےماند
بدم قبولولےاین امید را دارم
ڪه حسرت حرمٺ بردلم نمےماند(:
صبحتون حسینی ♥️🍃
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹
🔹روز دوشنبه روز امام حسن مجتبی و امام حسین علیهما السلام است.
🔸امام حسن (ع)می فرمایند:
📜همانا على بن ابى طالب عليه السلام دربى است كه هركس بر آن وارد شود؛ يعنى او را بشناسد و بر او اقتدا كند، آرامش و امنيت كامل را درمى يابد و هركس به آن درب روى نياورد و مخالفت با او كند كفر و بدبختى و تيره روزى او را فرا خواهد گرفت.
💬بحارالانوار، ج43، ص351.
#نفوذ و #دشمن_شناسی
خورد به چی؟!
به شعب ابیطالب همون اول با پیغمبر اومد تو شعب هرچی قران برای پیغمبر نازل شده بود میخوند، این حفظ میکرد...
اینا(مردم مدینه)کی اومده بودن؟! سال دوم شعب بود، این آقا شده بود ۱۷ سالش
گفتن آقا یه نماینده بفرست تو مدینه اسلامو توضیح بده
فرمود: مصعب برو...
شما اگه بخوای اسلام رو توضیح بدی قرآنو بلد باشی توضیح دادی، لازم نیست تفسیر قرآنم بلد باشی بابا الان به تک تکتون بگن آقا متّقی کیه؟! خب تعریفش خیلی راحته
الم
ذالِکَ الکِتَابُ لا رَیبَ فِیهِ هُدیً لِلمُتَّقِین الَذِینَ یُومِنُونَ بِالغَیبِ وَ یُقِیمُونَ الصَلَاةَ وَ مِمَا رَزَقناهُم یُنفِقُون...
آیات اول سوره مبارکه بقره تمام شد و رفت این شد متقین پیچیده نیست خیلی هم راحته...
این هم رفت اونجا...
آقا مدینه ای ها مسلمون شدن هیئت آمد یا رسول الله بیا
سال یازدهم به هیئتشون فرمود این تعداد کمه برید بیشتر بیایید...
حج سال دوازدهم پانصد نفر اومدن بین اینا ۷۰ تا انتخاب شدن و رفتن با پیغمبر قرارداد بستن فرمود: برید منتظر باشید میام از سال ۸ بعثت تا سال دوازدهم تو مدینه صحبت پیغمبر بود همه دوست داشتن ببیننش، ولی پیغمبر نیومده بود...
(خدا رحمت کنه حضرت امام وقتی از ایران تبعید شد به نجف بعد از ۱۵ سال می خواست برگرده مردم ما، هی نام امام رو شنیده بودن خیلی مشتاق بودن ببینن وقتی اعلام کردن امام از پاریس داره میاد، از مجموعه ایران مردم اومده بودن تهران که چی؟! امام رو ببینن...)
مدینه ای ها هم همین وضعیت رو داشتن از سال هشتم منتظر پیغمبر بودن یهو اعلام کردن پیغمبر میخواد بیاد جماعت اومدن دم مسجد قبای فعلی که این با مدینه پنج کیلومتر فاصله داره اومدن اینجا که پیغمبر میاد ازش استقبال کنن
خب آقای ابوبکر اگر بخواد برای مردم مدینه نفر دوم اسلام معرفی بشه راهش چیه؟!
راهش اینه که با پیغمبر بیاد مدینه...
پیغمبر میخواد بیاد دیگه تنهایی داره میاد مردم یهو نگاه میکنن میگن:
این کیه؟! پیغمبر!! هورا پیغمبر...
این کیه؟! ابوبکر!! هورا ابوبکر...
این زیرک دنبال این مطلب بود...
پیغمبر میخواست اینو ناکامش کنه نیاد...
خب پیغمبر چی شد از مکه اومد بیرون؟!
اول اینو بدونید پیغمبر نمیخواست با پای خودش از مکه بیرون بیاد
چرا؟!
اگه پیغمبر همین جوری میومد بیرون می گفتن، آهان این دنبال قدرت بود، دنبال حکومت بود، تا دید تو مدینه میتونه ول کرد رفت...
آخه پیغمبر فرمود من برای هدایت اومدم دیگه تو اگه برای هدایت اومدی چرا شهر خودتو ول کردی رفتی؟!
پیغمبر انقدر تو مکه موندن تا بیرونش کنن...
هرکی بگه آقا چرا ول کردی؟!
بگه منو بیرون کردن...
بنابراین با مدینه ای ها قرارداد بسته بود برید میام
گفتن: آقا کی میایی؟!
فرمود: برید هر موقع خدا اجازه داد میام
این بندگان خدا هر روز میومدن اونجا
ابوبکر هی میومد به پیغمبر میگفت: آقا خدا اجازه نداد؟!
نه
کی اجازه میده؟!
چه میدونم !!
پیغمبرو ول نمیکرد صبح، ظهر، شب با پیغمبر بود...😐
از صبح تا شب پیغمبرو همراهی میکرد وقتی پیغمبر اومد بره تو این خونه نگاه کرد دید عه فلانی و فلانی از مشرکین اطراف خونه دارن پرسه میزنن...
گفت: اینا امشب یه کاری میخوان اینجا انجام بدن یا این کشته میشه خیال سازمان یهود راحت میشه...
یا نه میره مدینه من باید همراهش برم...
پیغمبر اینو دید حالا چی کار کنه؟!
اگه بهش بگه برو خونه ات صاف میره به اونا میگه ایناهاش داره میره...
همراه با خودش ببره مدینه ابوبکر به هدفش رسیده...
چرا؟!
این ابوبکر میخواد تو مدینه نفر دوم اسلام معرفی بشه...
پیغمبر چی کار کرد؟!
نه ابوبکر رو فرستاد به خونه اش، نه به سمت مدینه رفت اصلاً برنامه رو عوض کرد رفت به سمت اون غار سه روز اونجا موند...
نتیجه چی شد؟!
مدینه ای ها هِی انتظار کشیدن دیدن آقا نمیاد نیومد طبق قرار، حتماً حادثه اتفاق افتاده!!
مراسم استقبال به هم خورد قرار شد یه نفرو بفرستن بره مکّه بگن آقا چرا نیومدی؟!
مراسم استقبال به هم خورد رفتن...
پیغمبر اکرم حرکت کرد به سمت مدینه، رسید به قبا هیشکی نبود...