📚 فصل امتحانات رسیده
سعی کنید هر روز به نیت یک شهید درس بخونید
برای موفقیت هم دیگه دعا کنیم ✨
🌹@tarigh3
لیست شهدا
🌹شهید برونسی
🌹شهید چراغعلی
🌹شهید صدرزاده
🌹شهید سیاهکالی
🌹شهید بابایی
🌹شهید کشوری
🌹شهید ذوالفقاری
🌹شهید حججی
🌹شهید نویدصفری
🌹شهید خرازی
🌹شهید همت
🌹شهید حمید باکری
🌹شهید مهدی باکری
🌹شهید ابراهیم هادی
🌹شهید زین الدین
🌹شهید حسینخانی
🌹شهید آوینی
🌹شهید چمران
🌹شهید باقری
🌹شهید رسول خلیلی
🌹شهید علمدار
🌹شهید تورجی زاده
🌹شهیده کمایی
🌹شهید عجمیان
🌹شهید کاظمی
🌹شهید همدانی
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی
🌹شهید احمد نیری
🌹شهید دانشگر
🌹شهید فخری زاده
🌹شهید احمدی روشن
🌹شهید شهریاری
🌹شهیده سُهام خیام
🌹شهید پلارک
🌹شهید حاج امینی
🌹شهید بیضایی
🌹شهید بلباسی
🌹شهیدآرمان علی وردی
🌹شهیدموحددانش
🌹شهیدحسین یوسف اللهی
🌹شهیدمصطفی چمران
🌹شهیدمحمدحسین حق جو
🌹شهیدسیدسلیمان دانشی
🌹شهید محمودکاوه
🌹شهیدبهرام آذرشب
🌹شهیدمحمدزکی اوشال
🌹شهیدفرج الله بااوش
🌹شهیدشمس الله آکده
🌹شهیدان بارفروش ۴تا داداشن
🌹شهید محرم قنبری
🌹شهید علی حیدری
🌹شهید مرتضی شکوری
🌹شهید قربانخانی
🌹شهید دقایقی
🌹شهید محمد جهان آرا
🌹شهید معزغلامی
🌹@tarigh3
🍂 گلستان یازدهم
نام کتابیست برای شهید چیت سازیان
از زبان همسر شهید به نویسندگی بهناز ضرابی زاده
┄═❁❁═┄
👈 بلطف الهی این کتاب جذاب از امروز تقدیم نگاه شما خواهد شد.
در وصف این کتاب کافیست بخشی از یادداشت مقام معظم رهبری را بر این کتاب بخوانیم:
"این روایتی شورانگیز است از زندگی سراسر جهاد و اخلاص مردی که در عنفوان جوانی به مقام مردان الهی بزرگ نائل آمد و هم در زمین و هم در ملأ اعلی به عزت رسید. هنیالک"
🌹@tarigh3
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۱
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 خواستگاری با چشمهای آبی
اسفندماه ۱۳۶۴ بود. از پشت شیشه اتوبوس به درختهای لخت و خشک کنار پیاده رو و برفهایی که غباری از دود و خاک رویشان نشسته بود و آرام آرام آب میشدند نگاه میکردم. آسمان صاف و آبی بود و گاهی دستهای پرنده وسط آسمان به پرواز در میآمدند. اتوبوس ترمزی کرد و راننده توی آینه نگاه کرد و با صدای بلند گفت: «هنرستان!» دختری که صورتی گرد و سفید و چشمهایی سبز و زیبا داشت و به نظر من، از همه دخترهایی که دیده بودم قشنگتر بود از اتوبوس پیاده شد. همیشه با دوستانش ته اتوبوس مینشستند و با هم ریزریز تعریف میکردند میدانستم مثل من سال دومی است. اسمش مریم بود. از دوستانش شنیده بودم اما همکلاسی نبودیم. روبه روی هنرستان شهیدان دیباج اتوبوس ایستاده بود. چادرش را روی سرش مرتب کرد. رویش را کیپ گرفت و از پله های اتوبوس پایین رفت. از پشت شیشه اتوبوس برای چندمین بار با دوستانش خداحافظی کرد و برایشان دست تکان داد. اکثر مسافرهای اتوبوس دانش آموزان هنرستان تهذیب بودند. اتوبوس از خیابان میرزاده عشقی که خانه ما آنجا بود عبور میکرد. هر روز من در ایستگاه بیمارستان امام خمینی پیاده میشدم. آن موقع اسم کوچه ما مهرگان بود؛ روبه روی کوچۀ قاضیان از خیابان رد شدم. وقتی وارد کوچه خانه مان خودمان شدم، وانتی را دیدم که جلوی در پارک شده بود.
چند مرد رفتند توی حیاط و کمی بعد با چند دبۀ بزرگ برگشتند و آنها را پشت وانت گذاشتند.
وقتی جلوی حیاط رسیدم کناری ایستادم تا مردها از حیاط بیرون آمدند و دوباره چند دبه ترشی را پشت وانت گذاشتند. حیاط کوچکمان شلوغ بود و پُر از بوهای جورواجور. گوشه و کنار زنها گله گله نشسته یا ایستاده مشغول کاری بودند. یک عده کنار اجاق گاز ایستاده بودند و توی قابلمه بزرگی مربا می پختند.
ادامه دارد.....
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۱ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۲
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
عده ای دیگر شربت های سکنجبین سرد شده را توی دبه ها می ریختند. چند زن هم روی فرشی بزرگ نشسته بودند و آجیل هایی را که توی سینی وسط فرش بود داخل نایلونهای کوچک میریختند و آنها را با روبانهای کوچک سبز می بستند. وقتی از کنار خانم حمیدزاده رد شدم، سلام کردم. خانم حمیدزاده دوست مادرم بود و در کارگاه بسیج فی سبیل الله خیاطی میکرد. با خوشرویی جوابم را داد و در گوش زنی که کنارش نشسته بود چیزی گفت. خجالت کشیدم و حس کردم گونه هایم داغ شد. به سرعت خودم را به هال رساندم. هفت هشت نفر زن توی هال دور هم نشسته بودند. سفره سفید و بزرگی روی فرش پهن بود و کوهی از کله قند وسط سفره کومه شده بود. خاک قندهایی که توی هوا بود توی گلویم رفت و دهانم شیرین شد. یکی از زنها از حفظ دعای توسل میخواند و زنهای دیگر، همانطور که با قندشکن روی هاون قندها را می شکستند و زمزمه می کردند: «يا وجيهاً عند الله اشفع لنا عند الله.»
بی سروصدا به آشپزخانه رفتم. مادرم روی گاز قابلمه بزرگی گذاشته بود و داشت با ملاقه آن را به هم میزد. بوی سرکه گلویم را چزاند. با مادر سلام و احوال پرسی کردم. خواستم در یخچال را باز کنم دیدم خانم حمیدزاده هم پشت سرم آمد توی آشپزخانه و آهسته در گوش مادر چیزی گفت.
شستم خبردار شد موضوع از چه قرار است. دویدم توی اتاق و به بهانه درآوردن روپوش و پوشیدن لباس توی خانه همانجا ماندم. نفیسه، که آن موقع پنج ساله بود، توی اتاق خوابیده بود. کمی بعد، مادر صدایم کرد. بلوزم را روی شلوارم انداختم و بیرون آمدم. خانم حمیدزاده و آن خانمی که توی حیاط کنارش نشسته بود در گوشه اتاق پشت زنهایی که قند میشکستند منتظرم بودند. مادر اشاره کرد که موهایم را مرتب کنم. تازه یادم افتاد که موهایم را شانه نکرده ام. مادر با ایما و اشاره گفت که برایشان چای ببرم. دیگر متوجه شده بودم چرا دوست خانم حمیدزاده آنقدر با اشتیاق نگاهم میکرد. توی استکانهایی که مخصوص مهمانها بود چای ریختم. قندان را پُر از قند کردم و وسط سینی گذاشتم. کمی عقب رفتم و رنگ و روی چای را نگاه کردم؛ خوش رنگ بود و از رویشان بخار بلند میشد. خودم را توی سماور استیل ورانداز کردم و دستی به موهایم کشیدم، آمدم توی هال. دوست خانم حمیدزاده قد متوسط و اندام میانه ای داشت با صورتی سفید و ابروهایی پهن و روشن و لب و دهانی جمع وجور و صورتی. خیلی تمیز و مرتب لباس پوشیده بود و زنی شیک پوش بود. وقتی خم شدم و سینی چای را جلویش گرفتم لبخندی زد و مادرانه نگاهم کرد و گفت:"دست شما درد نکنه خوشبخت بشی ان شاء الله."
🌹@tarigh3
-سختترین بخش ِ خودشناسی روبهرو شدن با زخمهاییه که نقشی در بهوجود اومدنشون نداشتی، اما مسئولیت ِ ترمیم کردنشون با توئه🦋
🌹@tarigh3
سلام می دهم و دلخوشم که فرمودید
هر آنکه در دل خود یاد ماست زائرماست💗
السلام علیک یا مولای
یا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی ♥️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
مولایمن
🍂چشم انتظار آمدنت ماندهام بسی
مُردم از این صبوری و اندوه بی کسی...
🍂غم روی غم نهادم و غمخانه شد دلم
جان بر لبم رسید، به دادم نمیرسی؟
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
شبتونمهدوی🌙🌟
.
🌟🌿
ای والاترین!
کمکم کن که هر جا میروم،
رایحهی تو را با خود به آنجا ببرم!
چنان بتاب بر من
که خورشید میتابد بر ماه!
میخواهم
وجودم، کلامم، رفتارم،
انعکاس نور تو باشد!
🌟🌿
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صاحبالزمان، سلام بر حریمتان
به صد امید هر سحر سلام میدهیمتان
مرا که بین ظلمت زمانه غرق گشتهام
به جبر هم شده ببر به راه مستقیمتان
صبحتون مهدوی 💫💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را
تاروزے مانیز ڪند ڪربوبلارا
انگارڪه فهمیده نسیمسحرے باز
صبحاسٺ ودلم لڪ زده ایوانطلا را
صبحتون حسینی ♥️💫
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
بهافرادی که
نمازهایشان قضا می شد
میفرمودند
که سوره یس
و زیارت عاشورا
بخوانید ؛
تا قلبتان از ظلمات
و تاریکی
به نورِ قرآن
و زیارت عاشورا
روشن ؛
و هدایت شود .
[ آیت اللّٰه حق شناس ]
🌹@tarigh3
باور کنید
چادرِ شما نعمـت است ،
قدر این نعمت را بدانید
که به برکتِ
مجاهدتِ حضرت زهرا (س)
بدست آمده🥹🤍
-شهید مجتبی بابایی زاده
🌹@tarigh3
.
..تقوا داشتن خیلی سخته!
قدیما هم سخت بود هااااا
اما الان با این دیو هزارسر فضای مجازی بدتر شده!😞
خودمون رو در لفافه ی پستها و پروفایلهای مذهبی میپوشونیم اما درونمون خبری از تقوا نیست!!!!!!
حرفامون و رفتارمون و باطنمون و قلبمون چی؟!!!!
وای اگر از پس امروز بود فردایی😔
استغفرالله ربی و اتوب الیه🤲
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا