eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
656 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
18.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 امروز و فرصت طلایی خیلی شنیدنیه👌😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔶 سید سکوت ✏️ مرحوم آیت الله بهاء الدینی 🔻من سیزده ساله بودم، سیدی در کوه خضر می نشست که به او می گفتند: سید سکوت؛ بیست سال بود که حرف نمی زد. 🔻من با بعضی بچه‌ها رفته بودیم کوه خضر و او را دیدیم. شخصی از روستایی آمد و گفت: مریض داریم؛ او را دعا کنید! سید با حرکات دست و اشاره به او تفهیم کرد که مریض خوب شد‌؛ بعد معلوم شد که مریض خوب شده است! 🔻همچنین مثل این که فهمیده بود ما و بچه‌ها گرسنه هستیم؛ با اشاره دست به ما و بچه‌ها فهماند که در فلان منطقه پایین کوه دارند اطعام می کنند، بروید بخورید؛ ما رفتیم پایین؛ به همان مکانی که آدرس داده بود؛ دیدیم در یک باغی آش پخته اند و به مردم می دهند. 👈 پس از بیان این مطلب، آیت الله بهاالدینی فرمودند: بزرگان هم به او سرمی زدند. عرض شد: آقا این سید سکوت را که فرمودید بزرگان هم پیش او می رفتند، چه سرّی داشت؟! استاد فاطمی نیا در جلسه‌ای با ذکر چند نکته اخلاقی و عرفانی فرمود: خدمت آیت الله بهاءالدینی رسیدم گفتم: آقا راز مقام و رتبه سید سکوت چه بود؟ آقا دست‌شان را بردند به طرف لب شان و فرمودند: در آتش را بسته بود! خدا شاهد است که الان مردم آبرو بردن را خیلی دست کم گرفته اند. ببینید خدا چند گناه را نمی بخشد: 1⃣ عمدا نماز نخواندن 2⃣ به ناحق آدم کشتن 3⃣ عاق والدین 4⃣ آبرو بردن
پيامبر اکرم(ص) بر قبرى گذشت كه روز قبل شخصى در آن دفن شده بود و خانواده‌اش گریه می‌کردند.. ایشان فرمودند: دو ركعت نمازِ ساده‌اى كه به نظر شما نمى‌آيد، براى صاحب اين قبر، دوست داشتنى‌تر از همه‌ی دنياىِ شماست!                      • منتخب ميزان الحكمة، ص۴۵۶ 🌹@tarigh3
🌷پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم): ✨ زیاد وضو بگیر تا خداوند عمرت را طولانی کند اگر توانستی شب و روز با طهارت باشی این کار را بکن زیرا اگر در حال طهارت بمیری خواهی بود. 🌹@tarigh3
🔴 بیانیه سپاه در پی حمله رژیم صهیونیستی به دمشق 🔹روابط عمومی کل سپاه: بار دیگر رژیم ددمنش و جنایتکار صهیونیستی اقدام به تجاوز به شهر دمشق پایتخت کشور سوریه نمود و طی حمله هوایی جنگنده‌های رژیم متجاوز و غاصب تعدادی از نیروهای سوری و ۴ تن از مستشاران نظامی جمهوری اسلامی ایران به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر دعایت مستجاب شود🥺 استاد حسینی قمی در این ماه عزیز و بزرگ از این آرزوهای خوب کنید..🤲 اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک هدیه محضر همه شهدا صلوات 🌷 🌹@tarigh3
18.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عروس و داماد متفاوت در بهشت ایران☺️😍😍 🌹@tarigh3
. خواستم یادآوری کنم که: میدونستید هم با اشتباه پدافند خودی شدن؟ و از قضا رییس پدافند اون موقع بوده... پ ن: لعنت به حسن روحانی😡
آقا امیر المومنین علیه السلام: سينۀ صندوق راز اوست. نهج‌البلاغه،حکمت۶ 🌹@tarigh3
22.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و باز هم پشت صحنه جذاب برنامه 😍😁 💚🌸به کوری چشم دشمنان، فقط حیدر امیرالمومنین است💚🌸 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۵۲ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ .
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۵۳ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 برایش آبمیوه باز کردم. خواستم بدهم دهانش با همان دستی که روی شکمش بود آبمیوه را گرفت. بقیه رفته بودند کنار پنجره و داشتند با هم حرف می‌زدند. چند جرعه خورد و به من داد گفت: «میل ندارم تو بخور.» حاج صادق و حسین آقا و منیره خانم به اتاقهای دیگر رفتند تا از مجروحان بیمارستان عیادت کنند. منصوره خانم و خاله فاطمه دور از ما کنار پنجره گرم تعریف بودند. علی آقا با چشمان آبی و مهربانش نگاهم کرد. - فرشته جان چه خوب کردی آمدی. اصلا فکر نمی‌کردم بیای. به خودم جرئت دادم و دستم را گذاشتم روی تخت کنار دستش آرام آرام دستش را نزدیک آورد و دستم را گرفت و فشار داد. لبخندی زد و با نگاهمان کلی با هم حرف زدیم. گفتم: «جنگ ما رو از هم دور کرده.» گفت: «جنگ خاصیتش همینه.» گفتم: «مهم نیست فردا چه اتفاقی بیفته مهم اینه که الان حالت خوبه و ما پیش همیم.» روی میز عسلی استیل کنارمان دفتر سیمی جلد صورتی شصت برگی بود؛ یک کوه کشیده بود و بارگاه و گنبد امام حسین(ع). آن را برداشتم و نگاه کردم پرچمی روی نوک کوه بود. خوشم گفتم: «چقدر قشنگ کشیده‌ی!» دوروبر گنبد پر از اسم بود. شروع کردم به خواندن اسم‌ها: «قاسم هادیی، مصیب مجیدی، محمدباقر مؤمنی، امیر فضل اللهی، محمد قربانیان موحد، حسن سرهادی.» پرسیدم: «کار توئه؟!» سرش را تکان داد. گفتم: «طراحیت خیلی خوبه!» انگار تشویقم کار خودش را کرد. پرسید: «میخوای برات بکشم؟» با خوشحالی دفتر خاطراتم را که همیشه توی کیفم بود در آوردم و به او دادم. علی آقا گفت: «یکی از اگل‌ها بده.» یک دسته گل گلایل قرمز و صورتی و سفید توی گلدان روی میز جلوی تختش بود. یک شاخه گل از داخل گلدان در آوردم. ساقه اش خیس بود، آن را از وسط شکستم و به دستش دادم. پاهایش را بالا آورد و زانوهایش را خم کرد و گل را از روی ملافه گذاشت بین هر دو پا و با خودکار آبی شروع کرد به کشیدن. طراحی اش حرف نداشت. با چند حرکت تند و فرز شکل گل گلایل را توی دفتر کشید و کنارش شمع و پروانه ای کشید. پروانه تیر خورده بود و از بالش چند قطره خون می چکید و چند تا از پرهایش افتاده بود روی زمین. زیر نقاشی نوشت یاران همه سوی عشق رفتند بشتاب که ز ره عقب نمانی شعر را با صدای بلند خواندم. خندیدم و به شوخی گفتم اومدی تهران؛ تهرونی شده‌ی. زده‌ی تو خط عشق و عاشقی.» خنده اش گرفت و با عجله کلمۀ «عشق» را خط زد و به جای آن نوشت: «مرگ». از دیدن کلمۀ «مرگ» ناراحت شدم. اخم کردم. - تو به جز ناراحت کردن من کار دیگه ای هم بلدی؟ خواست از دلم در بیاورد. دفتر را به دستم داد. تقدیم به همسر عزیزم فرشته خانم عشقم. این رو یادگاری نگه دار گلم. دفتر را گرفتم و گفتم:"علی چطوره بمونیم تهران، بهت می‌سازه. مثل تهرونیا شده، تقدیم به همسرم، عشقم، این یادگاری رو، فرشته البته اگه به جای گُلُم بگی گلَم بهتره.» خیلی خندید. از خنده او من هم به خنده افتادم. گفت: «از در که وارد شدی به نظرم مثل فرشته ها آمدی؛ واقعاً اسم فرشته بهت می آد.» خجالت کشیدم. نقاشی ای را که برایم کشیده بود از دفتر کند و گرفت طرفم. آن را گذاشتم توی کیفم. دوباره دستش را گذاشت روی شکمش. دستش خالی بود. پرسیدم: «ساعتت کو؟» خیلی بی تفاوت گفت:" یکی از بچه ها ازش خوشش آمد، گرفت نگاهش کنه، گفتم مال خودت." حرصم گرفت. گفتم: «علی، اون کادوی سر عقدمون بود. تبرک مکه بود. بنده خدا بابا با چه شوق و ذوقی برا دامادش گرفته بود. رادوی اصل بود. سری تکان داد و گفت این قدر از این ساعتا باشه و ما نباشیم. تا توانی دلی به دست آور!" چیزی نگفتم ولی دلم برای ساعت سوخت. شب که شد، خواستم به عنوان همراه پیشش بمانم اما حاج صادق گفت: «من می‌مانم.» علی آقا هم دوست داشت من بمانم چاره ای نبود. شب به خانه حاج بابا و خانم جان که در چهارراه کوکاکولا زندگی می‌کردند رفتیم. ادامه دارد..... 🌹@tarigh3