امام حسین جانم❤️
بذار محقق بشه خوندن مداحی
سلام آقا که الان روبه روتونم...
نذار حسرتش به دل نوکرت بمونه...
قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا
آدمها! مواظب روح هایِ خدایی خود باشید
+تو امانت خدایی دست خودت...
در حفظ امانت کوشا باش
هدایت شده از کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محل زندان امام موسی کاظم علیه السلام😭
السلام علی الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِيرِ
ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُودِ وَ الْجَنَازَةِ الْمُنَادَى عَلَيْهَا بِذُلِّ الاِسْتِخْفَافِ
#يا_امام_هادی🖤
ما سامرا نرفتہ گداے تو مےشويم
اے مهربان امام فداے تو مےشويم
هادےِ خلق ، ڪورے چشمان گمرهان
پروانگان شمع عزاے تو مےشويم
🌹@tarigh3
40.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤شیخ احمد کافی
روضه موسی ابن جعفر باب الحوائج علیه السّلام
میانِمنوشما،گر چه راه بسیاراست
اجازه هست کهاز دور عاشقتانباشم؟..💚
#منتـظرانھ
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍃🏴🌹🏴🌹🏴🍃 السلام علیک یا باب الحوائج ؛ یا موسی ابن جعفر علیه السلام😭 آجرک الله یا صاحب الزمان عج الله
چهکردیکهرقاصهدرسجدهمیگفت:
بهموسىابنجعفر،
بهموسىابنجعفر . .
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_پلارک
شهیدی که مزارش بوی عطر و گلاب میدهد🌸
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۸۱ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۸۲
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 روز جمعه صبح، پدرم دنبالم آمد. تا او را دیدم دلم ریخت. سابقه نداشت خانواده ام به خانه حاج صادق بیایند. فکر کردم حتماً اتفاق بدی افتاده. پدرم سعی میکرد خودش را طبیعی جلوه دهد؛ اما ته چهره اش پشت آن چشمهای همیشه مهربان، دلشوره و اضطراب موج میزد. ایستاده بود جلوی در و گفت «فرشته، مهمان داریم. عموت آمده مادرت گفت تو هم امروز ناهار بیا آنجا دور هم باشیم. رنوی سفیدی جلوی در پارک بود. مرد غریبه ای پشت فرمان نشسته بود. با چه دلواپسی رفتم و لباس پوشیدم و برگشتم روی صندلی عقب نشستم. گفتم بابا، امروز قراره علی آقا بیاد من باید زود برگردم.» بابا حتی برنگشت نگاهم کند. مرد غریبه گاز میداد و ما را از خیابانهای سرد و سوت و کور به طرف خانه میبرد. درختهای خشک و عور زیر لایه نازکی از برف یخ زده بودند.
به خانه رسیدیم. از مهمان و عمو خبری نبود. مادر توی حیاط کوچکمان راه میرفت. تا مرا دید جلو دوید. قبل از اینکه او چیزی بگوید پرسیدم مادر چی شده؟ راستش رو بگو.
مادر به بابا نگاه کرد و به سختی :گفت: «هیچی، هیچی! چیزی نشده. فقط... فقط ...»
دادم درآمد.
- فقط چی؟!
رنگ مادر پریده بود. رؤیا و نفیسه پرده را کنار زده بودند و با نگرانی از پشت پنجره نگاهمان میکردند.
مادر آهسته گفت هول نکنیها چیزی نشده، فقط علی آقا یه کمی مجروح شده.» نمیدانم چرا این طوری شده بودم. زود جوش آوردم. گفتم: خب شده که شده، این قایم باشک بازیها یعنی چی؟! بار اولش که نیست. علی آقا تا به حال صد دفعه مجروح شده.» به سختی کلمات از دهان مادر بیرون می آمد. بریده بریده گفت:«آخه این دفعه فرق میکنه؛ دستش!... دستش... قطع ... شده...» یک آن فکر کردم اصلاً مهم نیست. گفتم: «حب دستش قطع شده باشه، به هر جهت زنده ست دیگه عیب نداره.» مادر مستأصل و ناامید به بابا نگاه کرد. بابا گفت: "آخه فرشته جان، کاش فقط دستش بود به پاش هم قطع شده...." در آن لحظه فکر میکردم اگر همۀ اجزای بدن علی آقا تکه تکه شده باشد هم اصلا اشکالی ندارد من فقط علی آقا را زنده میخواستم. تند جواب دادم: «عیب نداره.» بعد زدم زیر گریه.
به خدا عیب نداره دو دستش، هر دو پاش هم قطع شده باشه هم عیبی نداره. فقط شما بگید علی آقا زنده ست! تو رو خدا بابا بگو علی زنده ست.
بابا سرش را برگرداند آن طرف تا اشکهایش را نبینم. با بغض گفت بابا جان فرشته، میدانی چی شده؟»
قلبم از جا کنده شد. دلم سفت و سخت شده بود. سرم را گرفتم رو به آسمان سرد و یخ زده گفتم:"ای خدا... چرا کسی راستش رو به من نمیگه، خودم میدونم میدونم علی آقا شهید شده. ای خدا... حالا من چه کار کنم؟" رو به بابا و مادر کردم و با عجز و التماس گفتم: «مگه نه مادر! مگه نه بابا علی آقا شهید شده؟!
- آره....
مادر زد زیر گریه، بابا رفت گوشه حیاط و سرش را روی دیوار گذاشت. رؤیا و نفیسه پرده را انداختند و خزیدند توی اتاق. نشستم روی زمین سرد. دلم میخواست به زمین چنگ بزنم و مشت مشت خاک روی سرم بریزم اما جز موزائیکهای یخ زده چیزی جلوی دستم نبود. خم شدم به طرف باغچه، لایه ای یخ نازک روی خاکهای باغچه را پوشانده بود. دستهایم بیکار روی زمین دنبال چیزی میگشت. نمیخواستم گریه کنم. با ناله گفتم: «خودم میدونستم؛ علی آقا هیچ وقت بدقول نبود. همیشه سر قولش بود. اما علی جان چشم انتظاری من رو کشت. من از شب چهارشنبه منتظرتم. تو به من قول داده بودی سر یه هفته برگردی. علی جان، بی انصاف، امروز جمعه ست نگفتی فرشته از دل شوره میمیره؟ نگفتی فرشته طاقت نداره؟ نگفتی فرشته ناخوشه؟ نگفتی برا فرشته این همه غصه و دلشوره خوب نیست! آخه من بی تو چه کار کنم!...» مادر جلو آمد. زیر بازویم را گرفت. صورتش پشت اشکهایش پنهان شده بود. به سختی گفت: "بلند شو عزيزم. الهى من برات بمیرم بلند شو، زمین سرده سرما میخوری مادر جان."
ادامه دارد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۸۲ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۸۳
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
آرام و قرار نداشتم. دلم میخواست از خانه بیرون بزنم. دلم میخواست بروم یک جای دور؛ جایی که از این خبرها نباشد. باید چه کار میکردم؟ از روی زمین بلند شدم پرسیدم: «منصوره خانم می دونه؟!»
مادر شانه بالا انداخت:گفتم بریم پیش منصوره خانم.
بابا جلو آمد. چشمهایش سرخ بود تا به حال او را اینطور ندیده بودم. مادر چادرم را تکاند. مرا بوسید. صورتم خیس شد.
گفتم:«بابا، یادته شب عروسی چی گفتی؟»
بابا اشک میریخت و سرش را تکان میداد. گفتی اگه دخترم یه شب با یه مرد زندگی کنه بهتر از اینه که یه عمر با یه نامرد سر کنه. مادر با گریه گفت انگار از روز اول به همه چی آگاه شده بود زندگی تو آخرش این طوری میشه. خودتم میدانستی، مگه نه، همه می دانستیم!» یاد روز خواستگاری و حرفهایم با علی آقا افتادم. به او گفته بودم: «میخوام سهمی تو انقلاب و جنگ داشته باشم و آرزو دارم
همسرم پاسدار باشه، مؤمن و انقلابی. پاسدارها را آدمهایی باخدا و مؤمن میدانستم. علی آقا گفته بود:
«ممکنه من اسیر و مجروح یا شهید بشم.»
گفته بودم حالا که قرار نیست همه رو با هم بشی. می دانستم علی آقا هیچ وقت اسیر نمیشود. اما همان موقع ته دلم مطمئن بودم توی این راه همان طور که مجروحیت بود، شهادت هم هست.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
فرش هر مجلسی نباشید!!
یعنی آقاجون هر جا رسیدی ننشین!
با هرکسی نشست و برخاست نداشته باش
از آدم هایی که از تو کم میکنند فاصله بگیر...
علامه طباطبایی 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم کمتر دیده شده از بچه های #گردان_کمیل
همه این عزیزان در طی عملیات های مختلف به #شهادت رسیده اند🕊🌷
#یاد_شهدا_با_ذکرصلوات
شهادت دست خود ماست!
-شهید محمود رضا بیضایی
📚کتاب تو شهید نمیشوی!
🌹@tarigh3
♥️🍃
خسرو شکیبایی میگه :
همیشه یادمان باشد که؛
نگفته ها را میتوان گفت ولی گفته ها را نمیتوان پس گرفت ...
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ
شکست با کوزه است !
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند
مراقب گفتارمان باشیم...
🌹@tarigh3
روزی در جايی میخواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد!
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد.
شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟!
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن!
هميشه اين حكايت برای من يادآور بیداری عقلانيت در زندگی روزمره بوده است و هيچوقت خوف نكردم. تا آنجا كه میتوانم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبم چون او بزرگترين یاریاش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است.
نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که "عقل" است را نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم. اگر از این نعمت بهتر استفاده کنیم خودش شروع خیلی از معجزات خواهد بود.🍃
🌹@tarigh3