کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۰۶ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۱۰۷
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 مریم سینی چای را آورد و گرداند. منیره خانم، زن حاج صادق بشقابها را چید و بعد دیس شیرینی را جلوی مهمانها گرفت. این چند ماه این خانه چه روزگاری دیده
بود. هی پر از مهمان میشد و هی پر از اشک و آه و ناله. روزی که امیر شهید شده بود منصوره خانم توی همین آشپزخانه افتاد توی بغل علی آقا، گریه میکرد و او را می بویید و میبوسید و قسمش میداد که «علی جان تو امیر رو دیدی؟» علی آقا بی صدا گریه میکرد. هیچ وقت آن گریه ها را فراموش نمیکنم.
پرستارها خداحافظی کردند و رفتند بعد همسایه ها چای و شیرینی شان را خوردند و یکی یکی جلو آمدند، تبریک گفتند و رفتند. خسته بودم سرم گیج می رفت، تنم ضعف داشت. درد داشتم. دراز کشیدم توی رختخواب. برای اولین بار صدای گریه بچه بلند شد. مادر دوید قنداقه را بغل کرد.
- گرسنه ست؛ ببین چطور دهنش رو کج کرده ناقلا دنبال سینه میگرده.
مادر این جمله را گفت و نشست کنارم. یک تکه شیرینی از توی بشقاب برداشت و گذاشت توی دهانم، شیرینی زیر زبانم مزه کرد. حس کردم جان رفته، به دست و پایم برگشت.
منصوره خانم با یک لیوان شربت شیره آمد و ایستاد کنارم.
- بخور شیرت شیرین بشه
مادر لیوان شربت را گرفت و جرعه جرعه به من خوراند. حس کردم حالم بهتر شده، پسرم را بغل کردم؛ با دهانش دنبال چیزی میگشت. لای قنداق سفید، سرختر و کوچکتر به نظر میرسید. آنقدر کوچک بود که میترسیدم بغلش کنم. مشغول شیر خوردن که شد، همه دورمان جمع شدند و با ذوق و شوق نگاهش کردند. دستهای کوچک و استخوانی اش را مشت کرده بود. آرام مشتش را باز کردم ناخنهایی صورتی و بلند داشت.
منصوره خانم گفت: «ماشاء الله کشیده به علی. علی آقا هم نوزادیش همین جور بود. "بچهم؛ مظلوم!" پشت به دیوار آشپزخانه نشسته بودم، روبه روی قاب عکسهای علی و امیر. بچه ام خیلی گرسنه بود با ولع شیر میخورد. دستی روی کلاه سفیدش کشیدم و خیره شدم به عکس علی آقا. جمله ای از او زیر عکس بود که با خط قرمز نوشته بود: «کسی میتواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفسش گیر نکرده باشد.» بچه به سرفه افتاد مادر او را از بغلم گرفت. شیر شکسته بود در گلویش. مادر انگشت سبابه اش را گذاشت بین دو ابروی بچه و فشار داد. دستپاچه شده بودم. بچه سرخ تر شده بود. مادر آرام آرام به پشت بچه زد و کمی بعد او را توی رختخوابش خواباند. بچه بی سروصدا خوابید. دستهایش مشت شده بالای سرش بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۰۷ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۱۰۸
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 بوی آرد سرخ شده خانه را برداشته بود. مادر بلند شد و به آشپزخانه رفت. هر کس مشغول کاری شد.
یک هفته قبل از رفتنش بیست و هفتم یا بیست و هشتم آبان دلم درد میکرد. منصوره خانم برایم کاچی درست کرد. همینجا نشسته بودم. ظهر بود. وقتی علی آقا آمد، گفت: «مامان یه کاسه قیماق به
من بده شاید بچه م که به دنیا آمد نبودم.»
مادر با یک کاسه چینی که توی دیس استیل گذاشته بود آمد و کنارم نشست. بوی روغن حیوانی تند و تیز بود. با بغض گفتم:"نمی خورم." مادر ناراحت شد.
- یعنی چی شده؟
کسی توی اتاق نبود. با صدای بلند گریه کردم. بچه توی خواب تکان خورد و بغض کرد. روی پیشانی اش چند خط افتاد. مشتهایش را چند بار تکان داد. مادر با نگرانی پرسید: "باز چیه منصوره خانم" سراسیمه رسید در یک دستش قاشق بود و در یکی دیگر دستگیره شطرنجی زرد و قرمز که خودم برایش دوخته بودم. با نگرانی نگاهم کرد. دلم نیامد بگویم یاد چه چیزی افتادم و از چه چیزی میسوزم.
منصوره خانم کنارم نشست. دستگیره و قاشق را دورتر از خودش توی هوا نگه داشت. اشک توی چشمهایش حلقه زد. نگاه کرد به عکس هر دو پسرش و گفت: «اگه دوست هم نداری، باید بخوری؛ مقویه برات خوبه مادر، یادش به خیر علی آقا، عاشق قیماقای من بود!» مادر، که میخواست من و منصوره خانم را آرام کند، گفت: «صلوات بفرستید.»
با گریه گفتم: «مادر چهل سال هم بگذره من علی آقا رو فراموش نمیکنم تا قیامت براش همین طور میسوزم.
منصوره خانم آهی کشید و نالید. رنگش زرد شده بود و چشم هایش بیجان و کم رمق.
مادر پرسید: "منصوره خانم حالتون خوبه؟!" منصوره خانم سرش را تکان داد انگار داشت از درون مویه می کرد. مادر قاشق را گذاشت توی قیماق. چند پر خوشرنگ زعفران داخل آن بود. گفت: «میخوری یا بدم بهت؟» اشتها نداشتم. از بوی آرد سرخ شده و زعفرانی که توی خانه پیچیده بود حالم به هم میخورد. یاد حلوا و فاتحه و مراسم امیر و علی آقا می افتادم و دلشوره میگرفتم. با گریه گفتم: «دلم برای علی آقا تنگ شده.» منصوره خانم بیصدا بلند شد و رفت. مادر گفت: «ببین فرشته جان، اگه گریه کنی نه من نه تو قرارمان این بود که بین مردم گریه نکنیم. باید محکم و قوی باشی فردا چهلم علی آقاست؛ شاید بین مهمانا چند نفر منافق هم باشن این جوری که تو میکنی دشمن شاد میشه. باید مثل مرد باشی. یادت رفته علی آقا موقع شهادت امیر آقا چه جوری بود. باید تو هم اونجوری باشی. پسرت یتیم نیست؛ پسرت فرزند شهیده تو هم همسر شهیدی. ببینم گریه کردی و از خودت ضعف نشان دادی حلالت نمیکنم. ما خودمان این راه رو انتخاب کردیم. یادت رفته خواستگار که می آمد می گفتی من به کسی ازدواج میکنم که اهل جبهه و جنگ باشه. میخوام وظیفه م رو به انقلاب ادا کنم. مگه نمیخوای دینت رو ادا کنی، خب الان وقتشه، ادا کن. مگه نمیگفتی همسر آینده م باید شجاع و با ایمان باشه؟ مگه علی آقا شجاع و با ایمان نبود؟! حالا نوبت توئه. باید شجاع و با ایمان باشی گریه هم بیگریه! گریه نشانه ضعفه. مسلمان هم ضعیف نیست؛ مخصوصا فرشته خانم من.»
گفتم: «مادر» همۀ اینا رو میدونم اما چه کار کنم دلم تنگه، نمی شه دلم رو بازی بدم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
ته صف بودم ؛
به من آب نرسید...
بغل دستیم لیوان آب را داد دستم و
گفت: من زیاد تشنه ام نیست
نصفش رو تو بخور ...
فرداش به شوخی به بچّهها گفتم
از فلانی یاد بگیرید
دیروز نصف آبِ لیوانش را به من داد
یکی گفت:
لیوانها همهاش نصفه بود..!
شب تان سرشار از عشق
🌹@tarigh3
آیة الله #بهجت(ره):
کسالت در نماز شب به این شکل رفع میشود که بنا بگذارید هر شبی که موفق به خواندن آن نشدید ، قضای آن را به جا آورید.
📕به سوی محبوب
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
هر کی میخواد به #امام_زمان برسه خوب گوش بده... 🎙استاد_پناهیان❤️ #امام_زمان 🌹@tarigh3
❇️ شباهت امام زمان (عج) با هفت پیغمبر
✅ سعید بن جبیر میگوید حضرت علی بن الحسین علیه السّلام فرمود:
🔸 در قائم ما روشی از هفت پیغمبر هست. از آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و ایوب و محمد صلوات اللّه علیهم.
✳️ روشی که از آدم و نوح دارد عمر طولانی
✳️ از ابراهیم ولادت پنهانی و گوشهگیری از مردم
✳️ از موسی بیم و غیبت
✳️ از عیسی اختلاف مردم درباره او
✳️ از ایوب گشایش بعد از گرفتاری
✳️ و از محمد صلّی اللّه علیه و آله قیام به شمشیر است. (۱)
⬅️ موعودی که جهان در انتظار اوست، صفحه ی ۱۳۶
(۱). کمال الدین ج ۱، ص ۴۳۹،
🏷#امام_زمان (عج) #انبیاء
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالـم بہ جز نگـاهِ تـو بهتر نمےشود ...
يک روزمن بدون ذکرِ حسين شب نمےشود..💔
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله
مهربون اربابم ♥️حسین ع
💫شبتون و عاقبتتون حسینی 💫
🌹@tarigh3
بگیر بالِ مرا باز در هوای خودت
مرا بِبر به کنارت؛ به کربلایِ خودت..
#بطلب_مارو_حرمت_آقا😭
دلتنگم پدرجانم...
دلتنگ دیدارتان،
💔دلتنگ شنیدن صدایتان،
آرام شدن در کنارتان...
🌱هر شکوفه که میشکفد،
هر جوانه که باز میشود،
نسیم که میوزد
دلم بهانهگیرتر میشود...😔
شما بگویید...
چه کنم با این دل بیقرار؟❤️🩹
با این چشمان خیس به راه مانده..
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
شبتونمهدوی 💚
التماس دعا 🤲
🌹@tarigh3
🌟🌿
خداوندا!
محبوبم!
هرگاه به این میاندیشم که مجازات گناهانم،
آتش سوزانندهی جهنم توست؛
نسیم رحمتی،
به یادم میآورد پاداش نیکوکاران، بهشت لطف توست!
پروردگارا!
به رحمتت امید دارم
و از تو میخواهم با رحمتت با من معامله کنی.
🌟🌿
🌹@tarigh3
باد هم كم نكند سوز ِ دلِ صحرا را
قطره يِ عشق به آتش بكِشَد دريا را
اين ترك خورده دلم وحشت آن را دارد
كه بميرد وَ نبيند پسر ِ زهرا را..💔
صبحتون مهدوی 💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
پا میشوم به حرمت نامت تمام قد
خم میکنم برای تو با احترام،قد
هرگزمقابل احدی خم نمیشوم
تا خم کنم برای تودر هرسلام،قد
صبحتون حسینی ♥️💫
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه میخواین نعمتتون اضافه بشه
تا عید این کارو انجام بده
🌹@tarigh3
هر زمان...
#جوانیدعایفرجمهدی(عج)
رازمزمهکند...
همزمان #امامزمان(عج)
دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندو
برایآن جوان #دعا میفرمایند؛🤲
چهخوشسعادتندکسانیکه
حداقلروزییکبار #دعایفرج
را زمزمه میکنند...:)❤️
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#امام_زمان
🌹@tarigh3