°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت اول
🌸🍃 فصل اول: بلهی پرماجرا
اصلاً از همان اول هم با همه فرق داشت. فهمیدگیاش، نجابتش، سربهزیریاش، پختگیاش، شبیه هیچکدام از پسرهای بیستسالهای که اعظم دیده بود، نبود. حالا درست که اعظم یک دختر هجدهساله بیشتر نبود و با پسرها هم سر و کار چندانی نداشت، ولی تفاوت عباس با بقیه، آنقدر معلوم بود که حتی احتیاجی به مقایسهی پیچیدهای هم نبود.
یادش نبود از چه روزی و از چه سالی، ولی میدانست که همیشه جور دیگری عباس را میدیده. پیشش جایگاه خاصی داشت. حرف و نظرش برای اعظم سند بود. ولی نمیگذاشت دیگران این را بفهمند. هیچکس خبر نداشت؛ غیر از خودش و دلش.
یکی از روزهای اول محرم بود. یکی از همان روزها که سهطبقهی منزل آقای اکبری ششدانگ میشد هیأت آقا اباعبدالله. بازهم مثل هرسال، تمام فامیل از قم و تهران جمع شده بودند آنجا و همه در تکاپوی تدارک مراسم و پذیرایی و شام و... بودند. باز هم مثل هرسال، چندین دیگ بزرگ توی کوچه بار گذاشته بودند و دایی علی، دایی محمد و عباس مسئول آشپزی بودند. خاله زهرا از کنار اعظم رد شد و گفت: اعظم! آستینت رفته بالا. عباس ببینه بدش مییاد!
اعظم یکطرف لب و دماغش را بالا کشید و با صورت کج و ابروهای اخمکرده گفت: به عباس چه ربطی داره؟ ولی غنج رفتن دلش را از خودش نتوانست پنهان کند. یواشکی رفت پشت دیوار و آستینش را کشید پایین. تکیه داد به دیوار و خودبهخود چهرهی عباس پیش چشمش نقش بست.
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا بگیرد زندگانی ام صفا گفتم حسین
با همه بی بندوباری بارها گفتم حسین
دست هایم راگرفتی هرکجا خوردم زمین
تا نهادم دست خودرا روی پا گفتم حسین
#اللهم_ارزقنا_کربلا
هر سخن جز سخنی از تو
شنیدن سخت است
همــه را دیــدن و روی تو
ندیـدن سخت است
فرج مولا صلواتـــــ✨
شبتون و راهتون مهدوی💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟🌿
پاك و منزهى اى راستگو!
بلند مرتبهاى اى شكافنده!
ما را از آتش پناه بده
ای پناهدهنده!
▫️دعای مجیر▫️
🌹@tarigh3
┄┅◈🔸◈┅┄
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ مَشِيئَتِكَ بِأَمْضاها وَكُلُّ مَشِيئَتِكَ ماضِيَةٌ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِمَشِيئَتِكَ كُلِّها
🌹@tarigh3
#دلنوشته_رمضان
سحر شانزدهم...
✍ رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود....
و لحظه های قدر از راه می رسند...
شب های قدر، فرصت میوه چینی اند...
و ما...
برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم، ...
❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه ی روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم...
اما...
مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود...
❣سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است... ؛
من... یکسال...را خراب کرده ام...
و تو....سال بعد... را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای...
چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت"..
که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟
❄️سیاه دل تر از همیشه...
و شکسته تر از هر سال...
چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام....
اما...یقین دارم... ؛
که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای...
❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم....
دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست....
اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت...خالی مکن...
من...بدون تو.... یعنی...؛ تماااام
تو..تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا
و من...
به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام....
❣رحمان...مگر جز مهر ... می داند...؟
لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده....
یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان
#جامانده
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه بیتو جهان را پُر از ستاره کنم؟
چگونه این همه دردِ تو را نظاره کنم؟
میان تلخیِ این روزِگار، مهدی جان
دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟
به حق مظلوم عجل الولیک الفرج🤲🏻
صبحتون مهدوی 💚✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3