eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
7.2هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
وَ اْصطَنَعْتُكُ‌ لِنَفسی و تو را برای خودم ساختم طه/۴۱ ...
خدایا خودت هوای مارو داشته باش. 🌱 🌹@tarigh3
خدایا تو را در تمامی لحظات شکر می‌گویم. چه آن زمان که با نعمتِ تندرستی مرا می‌نوازی و چه آن هنگام که با بیماری‌ مرا می‌آزمایی.. امیدم را لحظه‌ای از درگاهت قطع نکن ✨ 🌹@tarigh3
20.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وااااای بر ماااااا چرا ایناها رو اون زمانی که زنده بود نگفتن عجب انسان بزرگ و با اخلاقی رو از دست دادیم😭😭 حتما کلیپ رو تا آخرش ببینید و حواستون به این نمایش و تسلیت های دروغین کفتار ها باشه که دارن برای دریدن مملکتمون زمینه سازی میکنن
به کلامت قدرت ببخش نه به صدایت باران است که باعث رشد گل‌ها می‌شود نه طوفان...🍃🌺🍃 🌹@tarigh3
YEKNET.IR - zamine - shahadat shahid raeisie 1403 - motiee.mp3
5.68M
🎙مداحی جدید حاج با نام "فدایی مردم"بمناسبت شهادت آیت الله رئیسی و همرانشان نیامد، اهل حرم آن علمدار که بارد، بر پیکرش چشم خونبار «خداحافظ ای جان، علمدار ایران» عزیز ولایت، به میدان خدمت گوارای جانت شراب شهادت 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از 🔹فصل :اول 🔻 هجدهم هنوز پیش خودم می گفتم «چون پیکر حسین رو نیاورده اند، شاید زخمی شده باشه؛ شایدشهید نشده باشه…». خواب دیدم جایی شبیه حسینیه هستم. یک ساختمان چند طبقه داشت. عده ی زیادی از خانم ها، توی آن طبقات نشسته بودند. یکی مرا صدا کرد. گفت «مادر شهید حسین بادپا!». به طرف صدا برگشتم. خوشحال شدم که الآن پسرم را می بینم. دیدم یک نفر ،مرا برد جایی که از بقیه ی خانم ها جدا بود. بعد، چهارنفر، سر یک تابوت را گرفتند و جلوم گذاشتند. با یک پارچه ی نخی سفید، سرتاسر این تابوت را پوشیده بودند. از توی تابوت، صدای حسین را شنیدم. فقط یه کلمه گفت «آخ…». پیکری که توی آن پارچه ی سفید پیچیده شده بود، هم قد پسرم حسین بود. کمی جلوتر رفتم. دست کشیدم به پیکرش! شروع کردم به درد دل کردن: «ننه، قربون قد بلندت برم! ننه، تنهام! ننه، چرا تنهام گذاشتی؟! چرا یادم نمی‌کنی؟! چرا نیومدی؟! چرا فراموشم کردی؟! حسین، ننه، خسته شدم. چرا جوابم رو نمیدی…». تابوت رو از جلوم برداشتند. نگاهم به تابوت بود. جیغ زدم «پسرم، حسین…». از خواب پاشدم. دیدم تنهام و کسی کنارم نیست! پاشدم، عکسش را بغل کردم و بوسیدم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از 🔹فصل: دوم 🔻 همیشه توی زندگی ام با حسین، به این فکر می کردم که اگر حسین روزی نباشد، حتی یک دقیقه هم نمی توانم زندگی کنم. اما حالا ماه هاست که حسین رفته و هنوز دارم بدون او زندگی می کنم. پسرخاله و دخترخاله بودیم. خیلی از همدیگر شناختی نداشتیم. وقتی می آمدند خانه ی ما،حداکثر با هم سلام و علیک می کردیم. اصلاً رسم نداشتیم که دختر با نامحرم حرف بزند. نمی دانستم چطور آدمی هست. اخلاقش را نمی شناختم. زمانی که می شنیدم حسین جبهه است، برای سلامتی اش دعا می کردم. تا این که بعد از پایان جنگ، حسین به خواستگاری ام آمد و با هم ازدواج کردیم. بعد از عروسی، بابای حسین، یک خانه ی کوچک و مستقل داشت که در اختیارمان گذاشت. زندگی مان را زیر آن سقف با هم شروع کردیم. زمانی که فرزند اولم محمد را باردار بودم، سنّم کم بود و مادر بودن را کمتر احساس می کردم. فاطمه که آمد، حس مادر شدن در من قوی تر شده بود. با آمدن فاطمه، وابستگی حسین به خانه بیشتر شده بود. می گفت《فاطمه، با لبخندهاش، حس زندگی و زنده بودن را بهم میده.》 زندگی مان خیلی خوب بود. سه سال در خانه ی پدرشوهرم زندگی کردیم. خدا کمک مان کرد تا کم کم توانستیم برای خودمان خانه ای بسازیم. 🌹@tarigh3