eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
656 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
7هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
🎙شهید سجاد طاهرنیا یادتان باشد در تمامی مراحل زندگی، فقط توکل کنید به خدا و قناعت کنید و به هر چیزی که خدا به شما داده، راضی باشید.♥️ 🌹@tarigh3
تهاجم پیاده نظام لشکر مرجئه و فرزندان بی پناه ما... 👈 طرف اهل نذری دادن هست، ولی از علاقه اش به هایده می گوید! 👈 طرف طرفدار نظام و اهل بوسه زدن بر پیشانی رهبر هست ولی دخترک جوان را به آغوش می کشد! 👈 طرف بازیگر نقش های مذهبی و‌ شهداست ولی با بی حجابی که هیچ! با لخت شدن زنان هم مشکلی ندارد! 👈 طرف پسرک عمامه به سر فلان منبری معروف است ولی معتقد است اگر فرضا در آغوش کشیدن نامحرم اشکالی هم داشته باشد نباید گیر داد! 👈 طرف مداح سیدالشهداء است ولی به لاک سیاه دخترک پشت دسته عزا متوسل می شود! 👈 طرف آخوند است ولی از اسلام رحمانی دم می زند! 👈 طرف مداح سیدالشهدا است ولی کلیپ برای زن کم حجاب درست می کند که هیچ‌ کس حق قضاوت زائر امام حسین را ندارد! و ده ها مورد از این اشخاص نادان! 🔸 اما بدانید که این ها افراد نیستند، بلکه جریانند! پیاده نظام احتمالا فریب خورده و جاهل لشکر تفکر مرجئه هستند! 🔸 مرجئه گروهی بودند که اعتقاد داشتند صرف ایمان کافی است و نیازی به عمل نیست! همان تفکر «دلت پاک باشه!» «به ریش نیست که، به ریشه است!» «اگر حسین رو‌ دوست داشته باشی کافیه ولو‌ اهل هر گناهی باشی!» «میشه نماز خواند ولی بی حجاب بود» و ... 🔸 هشدار و‌ البته راهکار در کلام امام صادق(ع) است: «در آموزش حدیث (و فرهنگ اهل بیت) به نوجوانان خود بجُنبید، قبل از آنکه مرجئه زودتر از شما به سراغ آنها بروند!» ✅ چندین سال است در مورد مرجئه و خطر رواج آن در جامعه شیعی و نه فقط ایران می گویم و می نویسم. یاعلی🌹 محمد صالح مشفقی پور 🌹@tarigh3
🌿ومَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى لِلَّذِينَ آمَنُوا و آنچه نزد خداست، براى كسانى كه ايمان آورده اند، بهتر و پايدارتر است. 🤍سوره شورى، آیه ۳۶ 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#آیه‌های‌آرامش 🌿ومَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى لِلَّذِينَ آمَنُوا و آنچه نزد خداست، براى كسانى
♡⁠ روزی که ۱۴۴۰دقیقه است و ما نتونیم حداقل یك دقیقه بخونیم یعنی محرومیت... از قرآنِ گوشه‌یِ طاقچه کلی پیام سین نشده هست!
شکر در سختی ها 01.mp3
3.57M
1 مگه میـــشه؛ تویِ سختی ها هم شاکر بود؟ بــله که میــشه ❗️ امــا یه قاعده مهـ✔️ـم داره؛ اول بایـد ذاتِ سختی رو بشناسی، تا وقتی به سـراغت اومـد، اَزش وحشـت نکنی 🌹@tarigh3
سجاده، تَختِ استراحتِ انسان‌ِ خسته است🌱 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ دیده نشده مادر بر بالین تنها فرزند شهیدش ...( شهید لطف اله شکری/ آمل ۱۳۶۱) 🌹واقعاً زبان در برابر بصیرت و معرفت این مادر شهید بزرگوار قاصر است... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹🌹 🌹@tarigh3
وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید سردار حاج حسین کاجی می گوید: بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ کردستان عراق بودیم که به‌ طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. در وصیت‌نامه نوشته بود: من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم... پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند... من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم و جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه می‌ماند. بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، امام خمینی در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند. و... بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است 🌹@tarigh3
🔹 بعد از عملیات خیبر، فرماندهان را بردند زیارت امام رضا (ع). وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بهم گفت: ◇ برایم سوغاتی جانماز  و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان. ◇ مهدی حال همیشگی را نداشت. گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته‌ای که این چنین شده‌ای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟» ◇ چیزی نمی‌گفت. به جان امام که قسمش دادم، گفت: فقط یک چیز...گفتم: چه؟ ◇ گفت: «دیگر نمی‌توانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (ع) گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد» ◇ عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت می‌شد، می‌گفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟ ◇ اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش. (راوی،: دوست و همرزم شهید باکری) 🌹@tarigh3
از آنجایی که فائزه خادم ثابت حسینیه بود همه مراسم‌ها و مناسبت‌ها را شرکت می‌کرد اما من نه... بعدا که می‌دیدمش می‌گفتم که مثلا امتحان داشتم.... ولی خیلی دوست داشتم باشم... می‌گفت نیّتت مهمه خواهر ،عیب نداره همین که دلت اینجاست عالیه....🌱 🌹شهیده_فائزه_رحیمی🕊 🌹شهدای_حادثه_کرمان 🕊شادی_روح_شهدا_صلوات 🌹@tarigh3
دلھایمان‌ را‌ بدهیم دست‌ امام‌زمان تا در غربت دنیا نگیرد ...💔 🌹@tarigh3
شرافت کیلویی چند؟! فراموش کرده‌اند که دولت‌شان زمام امور خارجه را در چه حالت فجیع و اسفناکی تحویل دولت سیزدهم داد. فراموش کرده‌اند که توافق کردند تا تحریم‌ها رفع شود اما پس آنکه تمام تعهدات‌مان را انجام دادیم، نه‌تنها تحریم‌ها رفع نشد بلکه وزیر خارجه‌شان نیز تحریم کردند. فراموش کردند که طرف مقابل از برجام کاملاً خارج شد و آن‌ها برای ماندن در برجام التماس می‌کردند. فراموش کردند که تضمین اجرایی‌شان امضای کری بود. فراموش کرده‌اند که برای رابطه با عربستان مقابل امیر کویت زانو زدند. آقای مثلاً شرفی، اگر فراموش نکرده‌اید پس لطفاً بگویید شرف کیلویی چند؟! 🌹@tarigh3
🔴طبق جدیدترین آمار موسسه پو بیش از نیمی از ساکنان کشورهای شورای همکاری خلیج (فارس) مهاجر هستند! خیلی آمار عجیبی است. صحبت از میلیون ها نفر و چندین کشور و میلیاردها دلار است. آیا کم سوادانی که دبی را با ایران قیاس میکنند میدانند 94% جمعیت امارات وارداتی اند؟! یک کشوری سفارشی با مردم سفارشی. آیا کشوری با فقط ۶ درصد بومی اصلا کشور است؟! مسافرخانه ای در ابعاد بزرگ. کاروانسرای منطقه ای. قطر فقط ١٩٪‏ قطری دارد. کویت فقط ٢٩٪‏ کویتی دارد. بحرین فقط ٣٧٪‏ بحرینی دارد. و عمان به زور ۴٨٪‏ بومی دارند و بقیه همه مهاجرند...😳 عربستان سعودی با آن پهناوری‌اش 37% جمعیتش وارداتی است. اینها تقریبا چیزی به اسم مردم ندارند! و شما ببین چه جواهری است ایران در این منطقه دست ساز!🇮🇷🇮🇷 🌹@tarigh3
🍃🍃 «خداوندا شوق و رغبت من در گدایی و درخواست کردنم از تو را، مانند شوق عاشقانت در درخواست‌ شان قرار بده.» صحیفه‌‌سجادیه. 🌹@tarigh3
آمدند خدمت آقای بهاء الدینی(ره) گفتند: آقا! چند مرتبه صلوات بفرستیم؟! فرمودند: یک مرتبه! اگر حضور قلب باشد یک مرتبه کافی است، حالا حضور قلب نباشد برو صدهزار تا بفرست .. -آیت‌ﷲفاطمی‌نیا(ره)- 🌹@tarigh3
💛 📻 هیچ‌عملی‌نـزد‌خداوند‌ محبوب‌تر‌از نماز‌نیست؛پس‌ هیچ‌ کار‌ دنیایی‌شما را‌در‌وقـت‌ نمـاز‌به‌ خود مشغـول‌ ندارد🪐✨" (ع) 🌹@tarigh3
مادرقبال‌تمام‌کسانی‌که راه‌راکج‌می‌روند،مسئولیم! حق‌نداریم‌باآنها‌تند‌برخورد‌کنیم. ازکجامعلوم‌که‌مادرانحراف آنها‌نقش‌نداشته‌باشیم؟! شهیدهمت🤍 🌹@tarigh3
✨✨ هیچ مدرسه‌ای بالاتر از تجربه نیست. افسوس که شهریه‌ی آن به گرانی یک عمر است!🚶‍♂ 🌹@tarigh3
مادرانه.. آنکه مادر شده این فاجعه را می فهمد بعد از این حادثه فرزند نیاید سخت است ... 🌹@tarigh3
🚩| 🌱|تقريباً اوايل سال 72 بود كه در خواب ديدم در محور «پيچ انگيز» و شيار «جبليه» در روي تپه ي ماهورها، شهيدي افتاده كه به صورت اسكلت كامل بود و استخوان هايش سفيد و براق! شهيد لباسي به تن داشت كه به كلي پوسيده بود. وقتي شهيد را بلند كردم، اول دنبال پلاك شهيد گشتم و پلاك را پيدا كردم، بسيار خوانا بود، سپس جيب شهيد را باز كردم و يك كارت نارنجي رنگ خاك گرفته از جيب شهيد درآوردم. روي كارت را دست كشيدم تا اسم روي كارت مشخص شد، بنام «سيد محمدحسين جانبازي» فرزند «سهراب» از استان «فارس» كه يك باره از خواب بيدار شدم. خواب را زياد جدي نگرفتم ولي در دفترچه ام شماره پلاك و نام شهيد را كه هنوز به ياد داشتم، يادداشت نمودم. حدود دو هفته بعد به «تفحص» رفتيم، در محور شمال «فكه» با برادران اكيپ مشغول گشتن شديم. من ديگر نااميد شده بودم، يك روز دمدم هاي غروب بود كه داشتم از خط برمي گشتم. رفتم روي يك تپه نشستم و به پايين نگاه كردم. چشمم به يك شيار نفررو افتاد. در همين حين چند نفر از بچه ها كه درون شيار بودند، فرياد زدند: «شهيد! شهيد!» و چون مدت ها بود كه شهيد پيدا نكرده بوديم همگي نااميد بوديم. جلو رفتم، بچه ها، شهيد را از كف شيار بيرون آورده بودند، بالاي سر شهيد رفتم. ديدم شهيد كامل و لباسش هم پوسيده است. احساس كردم، شهيد برايم آشناست. وقتي جيب شهيد را گشتم، كارت او را درآوردم و با كمال حيرت ديدم روي كارت نوشته شده: «محمدحسين جانبازي»! وقتي شماره پلاك را با شماره پلاكي كه در خواب ديده بودم مطابقت دادم، متوجه شدم همان شماره پلاكي است كه در خواب ديده بودم، فقط تنها چيزي كه برايم عجيب بود نام «سيد» بود! من در خواب ديده بودم كه روي كارت نوشته: «سيد محمدحسين جانبازي» ولي در زمان پيدا شدن شهيد فقط نام «محمدحسين جانبازي» فرزند «سهراب» اعزامي از استان «فارس» ذكر شده بود. اين جا بود كه احساس كردم لقب «سيدي» را بعد از شهادت از مادرش زهرا (س) عاريت گرفته است! و جز اين نبود! 🗣| راوي : برادر نظرزاده | 🌱 | | 🌺 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂‌ مگیل / ۱۸ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ ناخداگاه به یاد رمضان می‌افتم. ا
🍂‌ مگیل / ۱۹ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ دستی به پیشانی مگیل می‌کشم. طبق معمول نشخوارش به راه است. هر کس دیگری جای تو بود تا حالا از خنده ریسه رفته بود. این همه برایت سخنرانی کردم عین خیالت نیست. چای ام را سر می‌کشم، در آن هوای سرد از هر چیزی بیشتر می‌چسبد. پانچو را روی سرم می‌کشم و می‌خوابم. این بار اما کنار آتش و با آرامشی دوچندان. وقتی بیدار می‌شوم مگیل دوباره پستش را ترک کرده است. - عجب حیوان زبان نفهمی هستی، نمی‌شود از تو تعریف کرد، جنبه نداری زودی بعدش گند میزنی. با خود می‌گویم بعید است که سربالایی رفته باشد. پس من هم توی دره سرازیر می‌شوم. سعی می کنم دقایق قبل از درگیری را به یاد آورم. درست بود. پایین دره یک کلبه سنگچین بود و چند تا درخت. لابد مگیل رفته تا آن دوروبر علفی چیزی برای خوردن پیدا کند. یک قرقره طناب معبر برمی‌دارم و سر آن را کنار وسایل می‌بندم و بقیه را با خود می‌کشم. این جوری برای برگشت دیگر مشکلی نیست. از قضا درست کنار درختها سر در می آورم. داخل کلبه با چند تکه حصیر فرش شده اما کسی در آنجا زندگی نمی کند. - آقا، خانم، برادر، اخوی، آبجی ، کاکا ، یوما، همشیره، کسی اینجا نیست؟! گوشه ای یک داس و چند تکه ابزار مربوط به کشاورزی پیدا میکنم احتمالا بعد از زمستان اینجا کشت و کار به راه است. پس اگر کسی را این طرفها پیدا کردم لزوماً دشمن نیست. شاید از آدمهای بومی همین منطقه باشند و از جنگ هم چیزی ندانند. درختان قطوری که در اطراف کلبه قرار دارند و در خواب زمستانی به سر می برند درختان گردو هستند. این را از بوی تنه‌شان و پوسته های گردو که در آن دوروبر ریخته می‌فهمم. پشت همین درختهاست که مگیل را پیدا می‌کنم. - باز که بدون هماهنگی زدی به بیابان احمق جان، نگفتی گرگهای دیشبی به سراغت می‌آیند و بزرگترین تکه گوشهایت می‌شود؟ مگیل زیر درختان جایی که هنوز برف روی زمین ننشسته، مقداری علف پیدا کرده و مشغول خوردن آنهاست. - ضیافت هم که برای خودت راه انداخته ای! کمی آن طرف تر از هموار بودن زمین و برفهای کوبیده شده در می یابم که باید جاده ای از این حوالی عبور کند. - پس جاده پیدا کردی. باشد می‌بخشمت برای این کوره راهی که پیدا کردی و معلوم نیست به کجا ختم می‌شود. فعلاً می‌بخشمت. اما بدون هماهنگی جایی نرو! مفهوم شد!؟ سر طناب معبر را می‌گیرم و با مگیل برمی گردیم. در راه فکر اینکه میتوانم سوار مگیل بشوم راحتم نمی گذارد. اما نه، احترام بین ما خدشه دار می‌شود. نمی‌خواهم رویت تو روی من باز شود. به هر حال من که جایی را نمی‌بینم. ممکن است لج کنی و مرا به بیراهه ببری. می‌خندم و با خودم می‌گویم این چرندیات دیگر چیست؟!. روی گرده مگیل قوز می‌کنم مثل سوارکارها می‌پرم بالا . خوب است که رمضان خدابیامرز قبل از این عملیات به من خرسواری و قاطر سواری را یاد داد. خودش می‌گفت قاطر سواری، آخر سوارکاری، اسم دهان پرکنی بود. کدام اسب؟ توی نیروهای گردان قاطریزه یک دانه اسب هم پیدا نمی شد. همه مثل خودت تصادفی بودند. بگذریم که توی آنها، تو یکی نمک دیگری داشتی. اگر می‌توانستم ببینم.   🌹@tarigh3
🍂‌ مگیل / ۲۰ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ سوار بررده مگیل براه افتادیم. مگیل که داشت با زحمت از سربالایی دره بالا‌ می‌رفت مرا چپ چپ نگاه می‌کرد و مدام پفتره تحویلم می‌داد. - چی شد؟ بهت برخورد؟ به قول حاج صفر به اسب شاه گفتم یابو!؟ این یابو هم اسم عجیبی است. فکر کنم اصلش همان گور بوده؛ گور تغییر ماهیت داده. چیزی که دیگر نه به درد سواری میخورده نه به درد خوردن. آخر گور را شکار می‌کردند. همین گوره خر خودمان را می‌گویم. از قضا گوشت لذیذی هم دارد. دلت نخواهد خوراک اعیان و اشراف بوده لابد شعرش را شنیدی بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت به وسایل می‌رسیم. از مگیل پیاده می‌شوم و پالانش را می‌گذارم. احساس می‌کنم حیوان هر چه از صبح تا آن ساعت خورده در سربالایی دره از دماغش درآمده. عیبی ندارد دعا کن به یک جای خوب برسیم از خجالتت در می آیم. وسایل را بار مگیل می‌کنم تا می‌توانم غذا بر می‌دارم؛ بخصوص چای. بعد از درست کردن و نوشیدن چای دیشب به این نتیجه رسیدم که در این هوا و با این وضعیت چیز آرامش بخشی است. ضمن اینکه درست کردن آتش باعث گرما و دور شدن گرگهای احتمالی هم می‌شود. بعد از برداشتن وسایل به طرف جاده به راه می‌افتیم. در جاده مگیل راحت‌تر قدم بر می‌دارد و من به پشت او کمتر بالا و پایین می‌روم - روح، روح یااله امشی مگیل سرعت می‌گیرد. به این فکر می‌کنم که اگر چشمانم میدید چه لذتی‌از مناظر اطراف می‌بردم؛ بخصوص من که عاشق برف و زمستانم و از این بالا به همه چیز مشرف. هرچه جلوتر می‌رویم از سردی هوا کاسته می‌شود. کم کم، ابرها کنار میروند و نور خورشید حسابی گرممان می کند. مگیل آن قدر خرکیف است که گاه‌گاه جفتکی هم حواله آسمان می‌کند. برف‌های جاده آب شده‌اند و می توان زمین گل آلود را لمس کرد. حالا دیگر من هم از آن بالا پایین می آیم و‌در جاده قدم می‌زنم. آخ اگر این جاده به یک راه آسفالت ختم می‌شد! چه می‌شد! احساس می‌کنم روحیه گرفته ام. کیفم کوک است و حال و هوای آواز دارم. به مگیل می‌گویم گوش‌هایش را بگیرد و میزنم زیر آواز؛ آوازی که صدایش را خودم نمی‌شنوم. فلک کی بشنو آہ و فغونم به هر گردش زنه آتش به جونم یک عمری بگذرونم با غم و درد به کام دل نگرده آسمونم مگیل هم همان طور که افسارش در دستم است سرش را بالا و پایین میبرد و پفتره می کند. بعید نیست که او هم در حال آواز خواندن باشد. سه درد آمد به جانم هر سه یک بار غریبی و اسیری و غم یار غریبی و اسیری چاره داره غم یار و غم یار و غم یار  🌹@tarigh3
🍂‌ مگیل / ۲۱ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ هنوز آواز خواندنم تمام نشده که پایم به یک رشته سیم گیر می‌کند و با صورت نقش زمین می‌شوم. زمین خورده و نخورده چیزی مثل فشفشه از میان دستم در می رود و از مسیری که طی می‌کند می‌فهمم مقصدی جز زیر دم مگیل ندارد. بعد هم افسار مگیل، به نشانه رم کردن و بالا و پایین رفتن از دستم رها می شود و همان جا روی زمین غلت میخورم اما این تازه اول ماجراست. زمین شروع می‌کند به لرزیدن و یک یک چیزهایی که به گمانم مین به هم تله شده باشد، شروع می‌کند به منفجر شدن. هرچه سنگ و کلوخ و برف است روی سرم آوار می‌شود و لابه لای اینها چند لگد هم از مگیل دریافت می‌کنم. دیگر عنان کار از دستم رها شده آن قدر عصبانی هستم که خون جلوی چشمانم را گرفته و مگیل این را بهتر از هرکس دیگری می‌داند. سر نیزه ام را از غلاف بیرون می‌کشم و کورمال کورمال به دنبال دست و پای مگیل می‌گردم و هرچه از دهنم در می آید حواله اش می‌کنم. - پدرسوخته بی همه چیز من را مسخره کردی هر دفعه یک بامبولی در می‌آوری مگر به دستم نیفتی با همین سرنیزه شکمت را سفره می‌کنم الاغ عوضی. فکر کردی من همین طوری عنانم را میدهم به دستت ببری توی میدان مین و نابودم کنی. اصلا اشتباه کردم همان اول دخلت را نیاوردم. هرچه زودتر تو را از روی زمین بردارم به نفعم است. بی پدر و مادر تو که از صد تا عراقی بدتری! باید همین الان تکلیفم را با تو معلوم کنم. بیا جلو، اگر مردی بیا، پدرسوخته بیا، بی همه چیز، نمک نشناس، ستون پنجمی، همان، عراقی هستی که این کارها را می‌کنی. نشخوارگر، غارت گر بیت المال، حیف آن همه شکلات اهدایی و کوفت و زهرمار که تو شکم کارد خورده تو ریختم، بی احساس، بی عاطفه، بیا تا بفرستمت ور دست رفیق‌هایت. بیا تا یکی دیگر هم حواله ات کنم ابله نادان ناکس وقيح. نارفيق. به خودم می آیم و می‌بینم با سرنیزه دارم پالان مگیل را سوراخ سوراخ می‌کنم. اگر همان چند واحد از درس روانشناسی را پاس نکرده بودم هم، قابل تشخیص بود که این حرکات من معنی خوبی ندارد. اگر امکانش بود باید حتماً نزد یک مشاور می رفتم. یک روانشناس خوب که بتواند کارهای مرا تجزیه و تحلیل کند. اما مگیل چی؟ او عقلش سر جایش است؟ به نظر من او هم به یک مشاوره نیازمند است. مشاور حیوانات یک مهتر درست و حسابی که با شلاق حالش را جا بیاورد! بعد هم بیندازش تو خط امامزاده داوود تا روزی چند بار آن گردنه های خطرناک را برود و بیاید و دهها کیلوبار را جابه جا کند تا بفهمد دنیا دست کیست؟ اینجا خورده و خوابیده پُررو شده تقصیر رمضان و طویله داری لشکر است. اعصابم از دست مگیل حسابی خُرد شده این حرفها هم برای همین وگرنه من بهتر از هرکس دیگر می‌دانم که آن حیوان زبان بسته تقصیر ندارد. مشکوک می‌شوم نکند او هم چشمش آسیب دیده؟ خوب باید راست جاده را می گرفت و می‌رفت. دلیلی نداشت که از جاده خارج شود.   🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜🔹 اگه کسی زندگی دنیایی سختی داشته باشه، ولی خوب بندگی کنه و دلش گرم باشه به اینکه زندگی جاودانه‌ی اون دنیا رو برای خودش، خوش و خرّم درست کرده، با سختی‌های این دنیا راحت‌تر کنار می‌یاد. اما... می‌دونی این وسط، از همه بدبخت‌تر کیه؟ ⚜🔹 🌱 پيامبر خـدا صلی‌الله‌علیه‌وآله أشقَى الأشقياءِ مَنِ اجتَمَعَ علَيهِ فَقرُ الدُّنيا و عَذابُ الآخِرَةِ. بدبخت‌ترين بدبخت‌ها، كسى است كه فقر دنيا و عذاب آخرت در او جمع شود. 📚 كنز العمّال، حدیث ۱۶۶۸۳ ⚜🔹 کسی که سختی زندگی دنیا رو تحمل می‌کنه و کاری هم ازش برنمی‌یاد، ولی لااقل تلاش نمی‌کنه جوری زندگی کنه که آخرت خوبی داشته باشه! به این می‌گن «خَسِرَ الدنیا و الآخرة»! 🌹@tarigh3
📚 ازدواج به سبک شهدا💙🌱 باور داریم که شهادت با شهیدانه زیستن محقق می‌شود؛ و تشکیل یک زندگی مشترک از مهمترین بخش‌های زیستن است..🌻 👈پس دعوت می‌کنیم از شما خاطرات کوتاه اهل تقوا را بخوانید و با رسم و رسوم مردم مختلف آشنا شوید و بعد از آن، رسم شهیدان را با آنها مقایسه کنید.🍃 از مراسم عقد و عروسی تا جهیزیه و مهریه را بخوانید و بنگرید که چقدر علاقه ما به شهدا در تصمیمات کوچک و بزرگمان تاثیر گذاشته است؟🌱 چقدر شبیه شاهدان صدق آسمان‌ایم؟ و چقدر با بهشت فاصله داریم؟🔍 ✍🏻نویسنده:حسین کاجی ▫️ناشر:حماسه یاران ▫️قالب کتاب:داستان کوتاه 🌹@tarigh3