فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچهی ما کاش گذر داشته باشد....
صبحتون مهدوی 💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
با یک سلام پَر زده قلبم به کربلا!
از راه دور شد حرمت آشیانه ام
دوری کربلا به خدا می کُشد مرا
با لطفِ خود به سوی حرم کن روانه ام
💚اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ
💚وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ
صبحتون حسینی ♥️🌤
🌹@tarigh3
♡
و #خُدا تمام ناگفته های قلبت را می شنود! تمامِ تمامت را ❤
#سلام_روزتون_سرشار_از_مهربانی
🌹@tarigh3
-مؤمنگاهیدچار هوسگناه میشود..
دچارو سوسههای شیطان میشود..
مؤمنگاهیدچارخطامیشود..
اما؛
اگردیدی خطا کاریهایت دارد
توراازگردونه خارج میکند و
وضع معنویت دارد بدمیشود..
بهحدیکهدیگر با خدا ارتباط نداری!
اولینکاریکهبایدبکنیایناستکه: [نمازترادرستکنی]
بهخودتبگو:
معلوماستکه مندارم بدنماز میخوانم...
_استادپناهیان
#تلنگر
🌹@tarigh3
خدایا
اون کلید قشنگ رو برسون که از هجوم این همه قفل به ستوه اومدیم...
🌹@tarigh3
4_5769225330136977298.mp3
2.44M
از همین جوونی دل بدید به امام عصر...
همه رو از دلت بیرون کن!
شیفته و عاشق او بشو بعد ببین چطور حضرت بهت عنایت میکنه!!
حجتالاسلامسیدحسینهاشمینژاد
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| یار همیشگیمی، خیلی کریمی، شاه عبدالعظیمی...خیلی دوست دارم 💚
ولادت حضرت عبدالعظيم(ع) مبارك باد💐
💚
💠 دو تصویر جالب!
- قلب اروپا: یه چایی بخوریم!
- هروقت احساس کردی خیلی بی خاصیتی به گنبد آهنین فکر کن!
😂😂😂
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راوی قرآن تویی...مظهر ایمان تویی...کوکب شهرری و قبله تهران تویی
#یا_سیدالکریم
ولادت حضرت عبدالعظيم(ع) مبارك باد💐
🌹@tarigh3
#حدیث
🔹یکی از اهالی ری خدمت امام هادی(ع) مشرف شد؛ حضرت پرسید: کجا بودی؟
"آن مرد گفت" عرض کردم: به زیارت امام حسین(ع) رفته بودم.
▫️حضرت فرمود: بدان که اگر قبر عبدالعظیم در شهرتان را زیارت کنی، همچون کسی باشی که حسین بن علی علیهماالسلام را زیارت کرده باشد.
میلاد حضرت سیدالکریم(ع) مبارک باد🌹
💚💚💚💚💚💚💚
یروزی از همین روزها امام زمان ظهور میکنه و ما سرمون پایینه جلوی حضرت. بخاطر اینکه دیدیم رشادت های سربازان اسلام رو و شاهد شهادتِ مردان بزرگی بودیم ولیکن چسبیدیم به روزمرگی های خودمون و ترسیدیم بخاطر رضای خدا یکم از منفعت خودمون بگذریم ...
#خدایا_شکرت بابت پاهایی که ایستادن رو یادش دادی،قلبی که امید رو در دلش انداختی و صبری که ساعات بیقراری رو تاب بیاره. . .🌱
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استراتژی استکبار برای تسخیر ایران کانون جهان اسلام
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسیو داری تو زندگیت که مث جلیلی نگاهت کنه؟
🌹@tarigh3
.
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 بی آرام / ۴ برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی روایت زهرا امینی
🍂
🔻 بی آرام / ۵
برای سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
روایت زهرا امینی
بقلم، فاطمه بهبودی
•••━🌼🍃━━━━━━━━•••━
اواخر شهریورماه یک روز اسماعیل آمد و گفت: «دختردایی! مرخصی گرفتم، میخوام ببرمت مشهد" کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. بلیت قطار گرفت و مسافر شدیم.
توی کوپه با حاج آقا و حاج خانم میان سالی هم سفر شدیم حاج آقا پیش نماز مسجدی در مشهد بود. از اسماعیل خوشش آمده بود و میگفت: «مث اولادم خاطرت رو می خوام. پسر نداشتهمی. الان هم باید بیایید خونه ما.» هر چه اسماعیل میگفت: «نه» حاج آقا و حاج خانم میگفتند: «چرا نه! پسر ما بیاد مشهد و بره مسافرخونه جا بگیره» تنها زندگی میکردند. دخترهایشان را عروس کرده و سر خانه و زندگی خودشان بودند. یکی از اتاق هایشان را به ما دادند. حاج خانم وقت ناهار برایمان وعده ظهر می چید و وقت شام غذای دیگری می آورد. آن قدر شرمنده مان کردند که مانده بودیم چرا قصد ده روزه کرده ایم. وقت خداحافظی هم ما را مدیون کردند که هر بار به مشهد سفر کردیم حتماً به خانه آنها برویم. آن ده روز انگار هیچ نگرانی نداشتم.
وقتی از توی بازار عبور میکردیم تا به حرم برویم، و هیچ اثری از جنگ نمی دیدم، دلم قرص می شد که جنگ به زودی از جنوب کشور می رود و ما هم می توانیم بدون دغدغه زندگی کنیم. وقتی با اسماعیل به زیارت می رفتم، انگار دنیا مالِ من بود. سفر مشهد که اولین سفر مشترک ما بود به شیرینی عسل گذشت؛ دقیقاً همان که میگویند ماه عسل.
مدتی بعد، خانواده حاج خانم به اهواز آمدند و ماندگار شدند.
دیگر فشارهای "از اهواز برو" از روی من برداشته شد. بعد از عملیات طریق القدس، رزمنده ها برگشتند اما خبری از امیر نبود. حاج خانم مدام میرفت به خانه خانواده پاژنگی و می پرسید که آیا از امیر خبر دارند و آن ها هم میگفتند هیچ خبری نداریم. زنگ خانه که به صدا در می آمد، دلمان می ریخت. میگفتیم حتماً خبر شهادت برایمان آورده اند! همان روزها نسرین خانم به آلمان رفت. بعد از یک دوره طولانی درمان، در بیمارستان مصطفی خمینی و سوانح سوختگی تهران، مدام میگفت: "صورتم میخاره" میگفتند استخوانهای زیر گونه اش عفونت کرده است. نسرین خانم خبر داد که در آلمان می خواهند برایش فک و دندان مصنوعی بگذارند.
پنج ماه از بارداری ام میگذشت و چهل روز بود از امیر بی خبر بودیم که پیکر بدون سر و دست او را آوردند. شهادت پسر هفده ساله همه ما را داغ دار کرد. آمدن پیکر بدون سر پسر شوخ و شنگ خانواده کم دردی نبود. اصلاً فکرش را هم نمیکردیم به این زودی از دستمان برود. طفلک امیر او را به خاطر قد و بالایش برای شلیک آرپی جی انتخاب کرده بودند. حاج خانم هر دو پایش را توی یک کفش کرد که خودش پیکر امیر را دفن کند. پارچه روی پیکر شهید را کنار زد، شریانهای دلمه بسته اش را بوسید و بعد او را به خاک سپرد. همه مانده بودند که این زن چه قدرتی دارد!
( پیکر شهید سر نداشت. دوروبری ها تلاش میکردند مادر شهید پیکر را نبیند. اما ایشان اصرار داشت که فرزندش را ببیند. صحنه دلخراشی بود اما واکنش ایشان که برگردن بدون سر پسر شهیدش بوسه زد و او را به خاک سپرد چنان تأثیرگذار بود که بعد از آن نام فرجوانی را در اهواز بر سر زبانها انداخت. صادق آهنگران در این باره در خاطراتش گفته است "این صحنه را برای حبیب الله معلمی شاعر تعریف کردم و او نوحه ای سرود که من خواندم، "بیا ای مهربان مادر"، یا "ای قهرمان پرور که در صحرای خوزستان" )
وقتی پیکر امیر را تشییع میکردیم، حاج خانم تا بهشت آباد سخنرانی کرد و غم به دلش راه نداد که دشمن شاد نشود. شهادت پسر کوچک خانواده انگار وظیفه اسماعیل را سنگین کرده بود. موتور خدابیامرز امیر را سوار شد و دنبال کارهای مراسم کفن و دفن و برنامه های دیگر بود. مراسم ختم در حسینیه اعظم برگزار شد. مردم از دور و نزدیک آمده بودند و شلوغ بود. بعد از ختم، اسماعیل گفت: «تو با مامان اینا برو خونه میبینمت.» گفتم: «نه، من با تو می آم.» گفت: "تو با این وضعیتت چطور میخوای با موتور بیایی» گفتم: «نمی دونم ولی این رو میدونم که فقط با خودت میآم" حاج خانم ناراحت شد و گفت: «هوا سرده به فکر خودت نیستی به فکر بچه باش!» جفت پایم را توی یک کفش کردم که من با اسماعیل بر می گردم. دل مهربان پسر عمه باز هم با من همراه شد.
خیلی از حسینیه دور نشده بودیم که موتور قارقاری کرد بعد انگار یک نفر من را گرفت و پیچاند و پرت کرد روی زمین.
🌹@tarigh3
این که گناه نیست 03.mp3
6.59M
#این_که_گناه_نیست 3
مــراقب قلبتون باشین❗️
✅ افکار، رفتار، انتخابها و ارتباطات شما، در حال شکل دادن به قلبِ تون هستند...
💢برای قلبتون هم، مثل بدنِـتون
بهترین خــوراک رو تهیه کنید
🌹@tarigh3