بشنود به گوش گرگ های خبیث
مملکت مال بچه های علیست
پایان عمر دشمن ها
بسته بر پلک های سید علیست✌️
#خدا اگه میدونست که از پسش برنمیایی مشکلی رو وارد زندگیت نمیکرد...!!
پس تو میتونی... فقط کافیه خودتو باور کنی و به خدا امید داشته باشی...
به مو میرسه ولی قطع نمیشه...!!
ولی واقعا اگه سیستم خدا اینجوری بود که وقتی بهش میگفتیم خدایا ببخشید...
میگفت:
متاسفم دیگه نمیتونم ببخشمت...
چیکار میخواستیم بکنیم؟!
ممنون که انقدر مهربونی خدای جان🌸
داستان کوتاه
"قصابی" بود که هنگام کار با ساتور "دستش را بریده" بود و خون زیادی از زخمش می چکید.
همسایه ها جمع شدند و او را "نزد حکیم" باشی که دکتر شهرشان بود، بردند.
حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد "لای زخم" قصاب "استخوان کوچکی" مانده است.
می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت:
زخمت "خیلی عمیق" است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.
"از آن روز به بعد کار قصاب درآمد."
هر روز "مقداری گوشت" با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان "کار همیشگی" را می کرد، اما زخم قصاب خوب نشد که نشد.
مدتی به "همین منوال" گذشت.
تا این که روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که "پسرش" طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را "مداوا" می کرد.
آن روز هم "طبق معمول" همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه "استخوان لای زخم" شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت: به زودی زخمت "بهبود" پیدا می کند.
دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت:
"تو بهتر از پدرت مداوا می کنی.
زخم من امروز خیلی بهتر است."
پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت:
از فردا "نیازی نیست" که نزد من بیایی.
چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت. وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که "غذایش گوشت ندارد" و فقط "بادمجان و کدو" در آن است.
با تعجب گفت:
این غذا چرا گوشت ندارد؟!
همسرش گفت: تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده.
حکیم با تعجب از پسر سوال کرد:
"مگر قصاب نزد تو نیامد؟"
پسر حکیم با خوشحالی گفت:
چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی را که لای آن مانده بود، "بیرون کشیدم."
مطمئن باشید "کارم" را خوب انجام دادهام.
حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت: از قدیم گفته بودند؛
"نکرده کار، نبر به کار."
پس بگو، از امشب غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب "هر روز" نزد من آمده و مقداری گوشت برایمان بیاورد.
از آن روز به بعد درباره کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند، می گویند:
* استخوان لای زخم می گذارد…*
💕🧡💕
#بیاتاقدریکدیگربدانیم
#کهتاناگهزیکدیگرنمانیم
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند بود. یک روز او از باتلاقی که نزدیک مزرعهاش بود صدای درخواست کمکی را شنید. فورا خود را به باتلاق رساند، پسری وحشتزده که تا کمر در باتلاق فرورفته بود فریاد میزد و تلاش میکرد تا خود را آزاد کند. کشاورز با تلاش زیاد بهوسیله طناب و چوب او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.
فردای روز حادثه کالسکهای مجلل جلوی منزل محقر کشاورز توقف کرد و مرد اشرافزادهای از آن پیاده شد و به خانه پیرمرد رفت. او خود را پدر همان پسر معرفی کرد و پس از سپاسگزاری خواست که کار او را جبران کند، چون کشاورز زندگی تنها فرزندش را نجات داده بود.
کشاورز اما قبول نکرد که پولی بگیرد. در همین موقع پسر کشاورز وارد خانه شد. اشرافزاده گفت:اجازه بدهید به منظور قدردانی، فرزندتان را همراه خود ببرم تا تحصیل کند اگر همانند خودت شرافتمند و نوعدوست باشد به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار میکنی.
پس از سالها پسر کشاورز از دانشکده پزشکی فارغالتحصیل شد و همین طور به تحصیل ادامه داد تا در سراسر جهان بهعنوان الکساندر فلمینگ کاشف پنیسیلین مشهور شد. سالها بعد پسر همان اشرافزاده به ذاتالریه مبتلا شد و تنها چیزی که توانست برای بار دوم جان او را نجات دهد، داروی کشف شده توسط فرزند آن پیرمرد کشاورز بود.
زن باحجاب مثل گوهــر در صدفه😍
و به وسیلـه ی #فرشتـه ها از نگاههای
آلوده محافظت میشه
گفت : زندگی مثه نخ کردنه سوزنه!
یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدوزی،
ولی چشات انقد خوب کار میکنه که
همون بار اول سوزن رو نخ میکنی،
اما هر چی پخته تر میشی، هر چی
بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی،
چجوری پینه بزنی، چجوری زندگی کنی،
تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن.
گفتم : خب یعنی نمیشه یه وقتی
برسه که هم بلد باشی بدوزی، هم
چشات اونقد سو داشته باشن که
سوزن رو نخ کنی؟
گفت: چرا، میشه، خوبم میشه
اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه.
گفتم چطور مگه؟
گفت : آخه مشکل اینجاست، وقتی
که هم بلدی بدوزی، هم چشات سو داره،
تازه اون موقع میفهمی
نه نخ داری، نه سوزن ...
💕💜💕
ای درد !
اگر تو نماینده خدایی
که برای آزمایش من قدم
بر زمین گذاشته ای،
تو را می پرستم،
در آغوش می گیرم و شکوه نمی کنم...
#شهید_مصطفی_چمران🌷
Shab05Ramazan1400[01].mp3
9.04M
#شب_هفتم
#مناجات_با_خدا
خودم را بین آغوش تو می بینم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوای مدافع حرم در حرم "حضرت زینب" سلام لله علیها
#ابد ولله یا زهرا ما ننسی العقیلة
هوایی میکنه آدمو مگه نه؟!
چه آرامش قشنگی توشه...
یه فکری به حال این مَنیَتت بکن
دوست ندارم چون #من...
بدم میاد چون #من...
نمیرم معذرت خواهی کنم چون #من...
چرا با #من اینطوری حرف زد....
کجا داری میری با این همه منیّت؟!
#من یا #خدا؟!
تو منیت خودت نمون، پاشو مچشو بخوابون،
نزنی زمین یه جا کار دستت میده
شیطونم من من کرد...خدا بهش گفت برو نمیخوام ببینمت!
تو به چیِ خودت مینازی؟! راه افتادی من من میکنی....
تو قد خودت می ارزی، قد حالی که توش هستی
دیگری هم قد خودش می ارزه، قد حالی که توش هست.
تو منیت ها گیر کنی اسیر میشی آدم اسیر نه پر پرواز گیرش میاد نه پای رفتن میمونه تو باتلاق خودش و حال و احوال خودش و خودش و خودش....
وقت انجام کارهای خونه،
ظرف شستن...
تمیز کاری و...
گوشیو بذارید رو صوت قران و به کارتون برسید!
وقت مرتب کردن اتاق یا کارای شخصی دیگه...
تو ماشین، تو مسیری که پیاده میرید...
یا اداره یا مطبی که باید منتظر بشینید!
حتی مشاورین مذهبی کودک میگن:
بذارید نوزاد با صدای قران خوابش ببره...
حتی اگه گریه میکنه بذارید صدای گریه اش با قران یکی بشه!!
یا خودتون براش قران بخونید..
برای همین حتی تاکید شده در زمان بارداری هم مادر مرتب قران گوش کنه که هم برای خودش مفیده هم جنین...
حقِ گوش، شنیدن حرفای خوبه!
حقشو بهش بدیم بذاریم فردای قیامت برامون شهادت بده...
15.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انگاری هیئت پر ویروسه
روضه ناقله و شفا تو جاده چالوس ه
ایول الله به جناب رمضانی مداح اهل رفسنجان.
عزیزانم طاعاتتون مقبول درگاه حق موقع افطار وسحرگاهان مارااز دعای خیرتان بی نصیب نزارید متشکرم🌹🙌
کسی که دلش گرفته، چرا سراغ این سخن خدا نمیرود؟!
لَّا إِلَه إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنىِّ کُنتُ مِنَ الظَّالِمِین
انبیاء/۸۷
که این به #ذکر_یونسیه مشهور است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب روضه ای...!!
السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین (ع)
خدایا...
توان بده برای تمام ادعاهایی که راحت بر زبان جاری میکنم اما نَفسَم ظرفیت اجرای آن را ندارد!
عشق و محبت دائمی خدا رو بیادمون میاره...
فَبِایِ آلاءِ رَبِکُما تُکَذِبَان...
کدوم یک از نعمت های خدا رو تکذیب میکنی؟!
یادت رفته تموم اینا برای خودِ خودته؟!
یه جاش میگه همه این چیزایی که گفتیم یه روز از بین میره!
اونی که باقی میمونه خودِ خودِ #خداست...
همه میرن! همه تموم میشن...
پدر و مادر....
همسر و بچه....
ولی وقتی همه رفتن و تو تنها شدی و هیچ رفیقی نداشتی، منِ خدا برات میمونم!
ابداً تنهات نمیذارم...
#رمضان
«دهان روزه دار پيش من
از مشك خوشبوتر است»
آیت الله جوادی آملی:
خداوند به حضرت موسي وحي فرستاد، كه چرا با من مناجات نميكني؟ عرض كرد: خدايا روزه دارم و در حال روزه، دهان خيلي معطر نيست. خداوند فرمود: اي موسي! بوي دهان روزه دار پيش من از مشك خوشبوتر است.
از امام صادق علیه السلام نقل شده كه، اگر كسي در روز گرمي روزه بگيرد و تشنه شود، خداي سبحان هزار فرشته را موكّل ميكند تا چهرهٴ او را مسح كنند و تا هنگام افطار به او بشارت دهند و هنگام افطار خداوند (عزّ وجلّ) ميفرمايد: «ما أطيب ريحُك وروْحك! يا ملائكتى أشهِدوا أنّى غفرت له» عجب معطري و چه بوي خوبي داري! فرشتگان من شاهد باشيد كه من او را آمرزيدم.
🌹
باطن روزه انسان را به آنجا ميرساند كه مخاطب خدا قرار ميگيرد، اگر تا كنون ميگفت «يا الله» از آن به بعد، خداوند ميفرمايد:
یاعبدی
12155_274.mp3
20.16M
بازهم پشت درت بار گناه آوردم...💔
بندهغم زدهرا گوشهیچشمیکافیست😔
که دل خسته به امید نگاه آوردم..💔
بار سنگین گناه است هر آنچیز که من
بر در لطفت از این عمر تباه آوردم😭
دیدید بعضیا خیلی نورانی هستن هم باطن نورانی دارن، هم ظاهر نورانی...
اینا خیلی خوب امام حسین(ع) رو تو دلشون جا دادن...
هرجا گناهی به پستشون خورده گفتن:
این دل فقط جای حسین است و بس!
مواظب حسینه ی دلامون باشیم
خدا را دوست دارم، به خاطر این که تلفنش همیشه آنتن می دهد
خدا را دوست دارم، به خاطر این که هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند
خدا را دوست دارم، به خاطر این که آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند
خدا را دوست دارم، به خاطر این که وسط حرف زدن نمی گوید،
وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم
خدا را دوست دارم، به خاطر این که من را برای خودم می خواهد، نه خودش
خدا را دوست دارم، به خاطر این که همیشه وقت دارد
حرف هایم را بشنود
خدا را دوست دارم، به خاطر این که فقط وقت
بی کاریش یاد من نمی افتد
خدا را دوست دارم، به خاطر این که می توانم
از یکی دیگر پیشش گله کنم، بگویم که ….
خدا را دوست دارم، به خاطر این که همیشه پیشم می ماند
و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است
خدا را دوست دارم، به خاطر این که می توانم احساسم
را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش
میتواند نگفته، حرف ام را بخواند
خدا را دوست دارم، به خاطر این که به من می گوید
دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که تنها کسی است
که می توانی جلوش بدون این که خجل بشوی گریه کنی،
و بگویی دلت براش تنگ شده
خدا را دوست دارم، به خاطر این که می گذارد
دوستش داشته باشم، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم
خدا را دوست دارم به خاطر این که از من می پذیرد
که بگویم : خدا را دوست دارم.