eitaa logo
تارینـــو (حال و حیاتی نو)
676 دنبال‌کننده
2هزار عکس
834 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی و حال خوب برای خوشبختی رو پیدا کنید🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
♻️وقتی از دست همسرتون عصبانی هستین 🔸دو راه دارین: ☝️اول اینکه برید مستقیم قضیه رو باهاشون در میون بذارین و یه جوری حل و فصلش کنین... ✌️و دوم اینکه ببخشیدش و کلا قضیه رو فراموشش کنین... 👋ولی معمولا ما هیچ کدوم از این دو تا کار رو انجام نمیدیم! ♦️بلکه شروع میکنیم تو ذهنمون صد بار قضیه رو تکرار میکنیم و بارها تو ذهنمون با طرف مقابل دعوا میکنیم! ✔️و نتیجه این میشه که پر میشیم از خشم و کدورت و ناراحتی... 👈حالا یا یه روزی میترکیم و خشم مون رو روی طرف خالی میکنیم!! 👈یا اینکه این ناراحتی میمونه تو دلمون و در بلند مدت میشه کینه از طرف مقابل و افسردگی برای خودمون! ــــــــــــــــ (تاری‌نو_نوایی‌نو_ مسیری‌نو) ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅حکایتی هارون‌الرشید و بهلول دانا 🔸روزی هارون رشید تصمیم میگیرد تا در بین مردم شهر خود مسابقه ای به نام هرکس بزرگترین دروغ را برای من بگوید دخترم را به او خواهم داد . روز اول چند نفر پیش او می آیند وهرکس دروغی میگوید : یکی میگوید :(من کره زمین را روی دست هایم چرخانده ام ) نفر دیگر میگوید :(من در یک راه که راهزن داشت همه را کشتم و بقیه رو نجات دادم ) هارون رشید گفت همه راست است روز پنجم به پادشاه خبر آوردند وگفتند بهلول میگوید بزرگترین دروغ را برای پادشاه اورده ام اما دروغ نمی توانداز در ورودی شهر داخل شود باید به بیرون شهر بیایید هارون گفت باشد قبول است وقتی به بیرون رسیدند بهلول گفت این سبد بزرگ دروغ من است هارون گفت دروغت را برایمان بگو : 💥بهلول گفت :پدر شما در زمانی که این قصر را ساخت از پدر من ۱۰۰۰۰سکه طلا گرفت وگفت بعدا از پسرم سکه ها را بگیرید هارون گفت این دروغ است بهلول گفت پس من باید با دختر شما ازدواج کنم هارون گفت این سخن راست است بهلول گفت پس باید سکه های من را بدهید 😉 ــــــــــــــــ (تاری‌نو_نوایی‌نو_ مسیری‌نو) ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/joinchat/1481703603C5cfc0c80a6 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❁﷽❁ با سلام و عرض احترام ✅️میلاد با سعادت فخر عالم، پدر امت، عصاره ی خلقت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بر همگی شما مبارک و فرخنده باد.🌹🌹 ✍️ به قلم: سرکار خانم آمنه خلیلی 🎙گوینده : سرکار خانم زهرا بهرامی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرسلات مدیا
🔺🔻 👨🏻‍💻 بخوانید 📍تولیدی-استوری ✍️ به قلم: سرکار خانم آمنه خلیـــــــــلی ✰﷽✰❀ زانوهایش را در بغل گرفت و به سنگ کوچکی تکیه داد. فقط به خانه کعبه نگاه می‌کرد هرزگاهی از گوشه چشمش قطره اشکی سر میخورد و میان شن‌ها میچکید و خیلی زود گم می‌شد از زمین برخاست، نفس عمیقی کشید.چند قدم پیش رفت که ناگهان متوجه زنی شد که مضطرب و نفس نفس زنان به سوی خانه خدا می‌آید ایستاد تا او برسد صدای ناله زن شنیده می‌شد گویی درد شدیدی را تحمل می‌کرد. دستش را دراز کرد و خودش را به گوشه دامن آن زن گره زد و به دنبالش تا کنار خانه رفت. زن تا رسید سر به دیوار کعبه گذاشت. از فرزندش می‌گفت و چیزی می‌خواست. موکیو حالش منقلب شد او هم شروع به زمزمه‌هایی همراه مویه و اشک کرد غرق در غم و غصه هایش بود که حس کرد زیر پایش می‌لرزد فریاد زد: بیا بریم زلزله شده از بدن زن بالا رفت: زود باش. بسه دیگه. دست روی شکم بزرگ او گذاشت: سالمه. نگران نباش بیا بریم. جهان داره به آخر ... هنوز حرفش تمام نشده بود که دیوار کعبه از هم شکافت. موکیو وحشت زده از زن دور شد و تا رسیدن به جایی امن دوید. بعد از طی کردن مسیر زیادی برگشت تا ببیند چه بلایی سر زن آمده است ولی تنها چیزی که دید گوشه عبای او بود که خبر از ورودش به داخل خانه می‌داد باورش نمی‌شد. در تمام عمرش ندیده بود کسی این گونه وارد خانه خدا شود حتی از اجدادش هم چنین چیزی را نشنیده بود. روی زانوهایش افتاد: خدایا اون که چیزی نگفت نگران بچش بود. مثل من... اون که گناهی نداشت تعداد زیادی از مردم بهت زده و متعجب دور خانه جمع شده بودند، عده ای تلاش می‌کردند از در خانه وارد شوند ولی قفل در باز نمی‌شد. شکاف دیوار هم بعد از ورود آن زن کاملاً بسته شد موکیو سه روز پشت در خانه خدا رفت و به خدا از نگرانی‌اش گفت: این زن غذا و آبی برا خوردن نداره. سپس آهی کشید: چه مرگ بدی!!! خدایا از یه مادر درمونده این همه غضبناک نشو... موکیو درحال صحبت کردن بود که کبوتر سفیدی کنارش نشست: به خاطر اون ناراحتی یا خودت؟ _معلومه اون لبخندی بر لب کبوتر نشست: اون تو خونه ی خداس. تو فکر خودت باش.اون جاش اَمنه پرواز کرد، رفت و روی پرده کعبه نشست. با نوکش به دور تا دور پرده ضربه زد. کمی بعد آمد و زیر سایه خانه خدا نشست : هر وقت ببینم خاشاکی، کاهی یا حتی تار مویی روی پرده بشینه میام تمیزش میکنم موکیو نگاهی پر معنا به کبوتر کرد: چه کار قشنگی، چه حس خوبی گفتگویشان تازه داغ شده بود که دوباره موکیو همان لرزش ها را احساس کرد. دیوار خانه از همان جایی که شکافته شده بود باز شد. این بار دیگر موکیو فرار نکرد، ایستاد تا ببیند چه اتفاقی برای آن زن مهربان افتاده است او در عین ناباوری دید آن زن با لباس سفید و کودکی نورانی که در آغوش خوابیده بود خارج شد موکیو از خوشحالی نمی‌توانست جلوی اشک‌هایش را بگیرد به سرعت از سر پوش بلندی که روی سر زن بود بالا رفت. میان پارچه ی دور بدن کودک قرار گرفت و آرام صورتش را روی صورت کودک گذاشت: مادرت چقدر نگرانت بود. خوش اومدی. از میان تعداد افراد زیادی که دور خانه ایستاده بودند مردی که از همه بیشتر بی قراری می کرد به سمت او آمد: فاطمه جان مبارک باشه. اون مولود کعبست و شروع به خندیدن و بلند بلند این جمله فریاد زدن کرد. زن لبخندی زد و گفت نامش علیست. خدا اسمش رو علی گذاشته شکاف آرام آرام بسته شد. موکیو که قلبش به شدت از عشق کودک می‌تپید سر در کنار گوش کودک برد: علی جان دختر بیماری تو خونه دارم دعاش کن. من فقط یه مارمولک دل شکستم و تو کسی که خدا تو آغوش خودش تو رو به دنیا آورد دعاش کن. یه ساله زیر درخت خرمای کنار چاه نشسته تا پاهاش که خوب شد بره از اون خرما بچینه. قول میدم خوب شد بهش بگم اولین خرما رو برای تو بیاره همه دور زن حلقه زدند. موکیو از شلوغی میترسید چون ممکن بود زیر دست و پا له شود. برای همین سریع از دست مردی که کودک را با شوق میگرفت بالا رفت و از پشت کمرش خودش را به زمین رساند و از انجا دور شد. شب هنگام که صدای شادی و هلهله تمام مکه را پر کرده بود. زنی آرام کنار مادر کوک نشست. دست مشت شده اش را باز کرد و با تعجب گفت: این دو دونه خرما رو کی تو دست پسرتون گذاشته؟ چه خرمایی بیا بخور، ببین چقدر تازست ــــــــــــــــ (تاری‌نو_نوایی‌نو_ مسیری‌نو) 📎 📎 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه 🌀 «دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان » ⬇️ لینک زیر را جهت معرفی به اشتراک بگذارید. https://eitaa.com/morsalatmedia🔰 🔺🔻
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 الســــــــلام علیکـــــــ یا زینب کبــــــ💔ــــری (سلام الله علیها) 🔔کودکان خود را با بانوی بی نظیر کربلا آشنا کنید👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻 ــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/1481703603C5cfc0c80a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زنـــدگـــی را ... گــر توانستی به کـام یک نفر شیرین کنی .. یـا تـوانستی زمین تشنه ای را سـرخــــوش از بــاران کنــی ... گــر تــوانستی تــو یک مرغ گرفتار از قفس بیــرون کنــی ... یاتوانستی که دیوار اسارت ازبنا ویران کنی گـــر تــوانستــی بـــه خــوان رنگـی‌ات یک رهگــذر مهمــان کنــی ... یــا تـوانستی بــدون حـاجتی هــم ذکــر آن یـزدان کنــی ... گــر تــوانستی لبــاس بــی ریــای عــاشقــی بــر تــن کنــی ... میتوانی آن زمـــان فـــریاد انسان بــودنت را بـــر ســر هـــر کــوی و هـــر بــرزن زنـــی ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ➿️➿️➿️➿️➿️➿️➿️ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا