eitaa logo
تارینو
673 دنبال‌کننده
2هزار عکس
809 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی برای خوشبختی رو پیدا کنید. نکته ناب، تلنگر، همسرانه، تربیت فرزند، حال خوب، داستانک و... 🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 💠 دیرۅز را نمۍ دانـستیݥ ۅ امرۅز شد امرۅزماݩ تمـام نشدهـ فـردا مي شۅد فردا را بہ خیر ۅ دیرۅز را بہ گذشتہ بسپاریم 💭 تـا امرۅزماݩ امروز است زندگے ڪنیم.... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊️🌲🕊️🌲🕊️🌲🕊️🌲🕊️🌲 •┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• « تاتارآ» هر شب موقع تاریکی کامل هوا، تاتارا از میان سنگ ها بیرون می آمد و آرام به درخت بلوط نزدیک می شد. مثل هر دفعه وقتی آنجا رسید اثری از کسی نبود. فقط دانه های گندم در آنجا چیده شده بودند. تاتارا بال زخمی اش را که خون روی آن لخته شده بود روی زمین کشید و آهسته آهسته دانه‌ها را خورد تا کاملاً سیر شد. بعد هم بال دیگرش را به سمت آسمان گرفت و با شرمندگی گفت : شکرت خدا، امشبم منو سیر کردی و توی این همه شلوغی منو یادت نرفت. بعد هم نفس نفس زنان با سختی زیاد خودش را به پناهگاهش رساند و به زحمت بدنش را در میان سنگ ها جا کرد. سنگ ها، او را از نگاه حیوانات وحشی دور نگه می‌داشتند و جانش حفظ میشد. روزها گذشت تا اینکه بال و پر تاتارا خوب شد. دیگر به راحتی می توانست پرواز کند. او خیلی دوست داشت بداند چه کسی این مدت غذای او را برایش فراهم می کرده، برای همین تمام روز را بر روی درخت بلوط به انتظار نشست. خسته شده بود چشم هایش را بست تا کمی بخوابد که ناگهان صدایی شنید. جوجه مرغی بود که مقوای کوچکی را با نوکش به زور می کشید. روی مقوا دانه‌های گندم چیده شده بود. پایین درخت که رسید؛ دانه ها را یکی یکی روی زمین گذاشت. بعد هم پشت درخت بلوط رفت و به سنگ های پای کوه نگاه کرد تا ببیند حال کبوتر سفید چطور است. تاتارا که این صحنه را می دید. اشک از چشم هایش سرازیر شد و خودش را به پایان درخت رساند. جوجه کوچولو از فرود آمدن ناگهانی کبوتر ترسید. ولی خیلی زود تاتارا را شناخت. لبخند زد و به او نزدیک شد. دست بر بالش کشید : خوب شدی؟ چقدر خوشحالم. تاتارا سرش را روی شانه ی جوجه کوچولو گذاشت : چقدر مهربونی! چرا با این همه سختی برای من غذا آووردی؟ جوجه کوچولو با صدایی محزون گفت: من نذر کرده بودم برای تو غذا بیارم تا خدا هم مشکل من رو حل کنه و راه نجاتی پیش روم بذاره. تاتارا با تعجب به جوجه نگاه کرد : چه کمکی؟ _پدرم رو توی حیاط قصر زندانی کردن تا برای شاهزاده سوپ مورد علاقش رو بپزن. من از خدا نجات پدرمو خواستم. تاتارا جوجه کوچولو را میان دو بالش گرفت :خوبیِ تو رو هیچوقت فراموش نمیکنم، امشب برای آخرین بار منتظر دانه های خوشمزه ی تو هستم. باشه؟ جوجه کوچولو با چشم های زیبایش به او نگاه کرد : باشه، امشبم برات غذا میارم. شب هنگام، وقتی کنار درخت بلوط رسید از تاتارا خبری نبود. دانه ها را چید و منتظر شد. ناگهان سایه عجیبی دید چیزی شبیه تاج پادشاه. وحشت کرد با ترس و لرز به پشت سرش نگاه کرد. ولی پادشاه واقعی زندگیش را دید. خروس پدر را، آن هم با بندی بر گردنش که با نوک زدن زیاد پاره شده بود. جوجه کوچولو فریاد زد : خدایا از تو متشکرم ✍️به قلم : سرکارخانم آمنه خلیلی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🕊️🌲🕊️🌲🕊️🌲🕊️🌲🕊️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 🔹“هیچگاه” به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش…👌 ⭕️چون … زمانی که آن فرد از تو دست بکشد، تو می مانی و یک …. “من” بی ارزش …! ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️﷽❤️ 🔘 بدانیم که غیر از معصومین، سایر انسان‌ها ممکن‌الخطا هستند پس: 1⃣ همسر نیز مانند هر انسان دیگر، حتما نقایصی دارد. 2⃣ لطفا و حتما همانطور که نقاط مثبت دیگران را می‌بینید نقاط "مثبت" همسرتان که زیاد هم هست را نیز ببینید زیرا اگر نقاط مثبت همسر را ببینید موجب می‌شود: اولا: رفتارهای مثبت در او تقویت و زیادتر می‌شود. ثانیا: به زندگی دلگرم شود و از بودن در کنارتان بیشتر لذت ببرد. ✍️ به قلم : مرضیه رمضان‌قاسم(رها) ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 💭امیرالمؤمنین علیه السلام: کوشش انسان، بدون توفیق الهی ثمر نمی دهد. 🎞️ تولیدگر : سرکارخانم زهرا اسحاقیان ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ✅الگویی شایسته‌ برای فرزندان‌تان باشید. ♻️کودکان با نگاه کردن به رفتار پدر و مادر از آنها می‌آموزند. 🔸اینکه الگوی رفتار مناسب، محترمانه و خوب باشید خیلی بهتر جواب می‌دهد تا اینکه بخواهید آنها را با حرف‌هایتان تربیت کنید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• 🏵️ چرا رابطه ی زوجین سرد می شود؟ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ♻️ جاماندگانِ قافله ی توحید از کاروان غدیر نیز جاماندند. ✍️ به قلم : سرکارخانم مرضیه رمضان‌قاسم 🎞️تولیدگر : سرکارخانم زهرا اسحاقیان ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁﷽❁ 💭 واقعه ی غدیر را باید گفت. 🎞️تولیدگران :آقایان عليرضا حبیبی_محمود باغی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ♻️ از غدیر هر که گذشت، از حق گذشت. ✍️ به قلم : سرکارخانم آمنه خلیلی 🎞️تولیدگر : سرکارخانم زهرا اسحاقیان ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁﷽❁ 💭 طلوع غدیر، هرگز غروبی نداشت غروب بی سرانجامی، هرگز طلوعی دیگر نخواهد نداشت این یعنی غدیر عصاره ی خلقت بود و بس ✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی 🎙️گویندگان: سرکارخانمها فاطمه زهرا صالحی _ آمنه خلیلی 🎞️تولیدگر : سرکارخانمها زهرا محمدی_ معصومه بلکامه ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• زوزه کشان و آرام از میان سرها راهی باز کرد و پیش رفت. نجواهایی از لبهای خشک مسافران به گوش می رسید. دستی گرم بر چهره های عبوس و خیس از عرقشان کشید و به راهش ادامه داد تا به کوهی از جنس زین اسب رسید. توقف کرد و به دو خورشید تابانی که بیابان را به نورشان منور کرده بودند انداخت. بی اختیار کرشمه ای کرد و سرتعظیمی فرود آورد که خاک بیابان و هوای گرم، در هم تنیدند. _ دستت را بده علی جان دایره وار به دور مشت گره کرده شان چرخید و بوسه ای گرم به آن زد و مانند الماسی در طبق رو به آسمان بالا برد. بوی عطری دل انگیز از لبهای خشک خورشید در فضا پیچید که او را سرمست و حیران در هوا چرخاند. _ به گوش همگان برسانید : من کنت مولا فهذا علی مولا. سرخوش، پیغام را در آغوش گرفت و بالای سر جمعیت اوج گرفت و در فضا پراکند تا گوشی بی خبر از خبری خوش نماند. علی را در آغوش فشرد و عرقش را پاک کرد و در گوشش تبریک ملائک را زمزمه کرد. دل به نجوای آرام پیامبر سپرد که راز دل با خدا می گفت، آن گنجینه ی دعا را چون زمردی نایاب به دست گرفت و به ملائک سپرد و زمین و زمان از شوق لبخند خدا، به سجده افتادند. ✍ به قلم : سرکارخانم فاطمه شفیعی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا