eitaa logo
کنترل شهوت حیوانی حجاب عفاف مهدویت امام زمان منتظر ظهور توبه ترک گناه
117 دنبال‌کننده
592 عکس
30 ویدیو
13 فایل
کنترل شهوت حیوانی حجاب عفاف مهدویت امام زمان منتظر ظهور خودارضایی مستهجن توبه تهاجم فرهنگی قبر برزخ گناه الله جهنم استغفار ذکر دعا خدا انسان اسلام انسانیت محاسبه جهاد و تهذیب نفس سیر و سلوک شهید
مشاهده در ایتا
دانلود
ای فرزند آدم هر گونه که می خواهی باش، همانگونه که وام می دهی همانگونه نیز وام می گیری، هر کس به رزق قلیل الهی رضایت دهد خداوند عمل خوب کم او را قبول می کند و هر کس به حلال اندک، راضی باشد مؤنه او سبک خواهد شد. و کاسبی او پاکیزه خواهد شد و از حدّ و حدود گناهان خارج خواهد شد. ای فرزند آدم هر روز که می گذرد از ایام عمرت کم می گردد و تو خبر نداری و هر روز، روزی من به تو می رسد ولی تو شکر آن را به جای نمی آوری، نه به کم قانع می شوی و نه به زیاد سیر می گردی. ای فرزند آدم هیچ روز جدیدی نیست مگر اینکه از ناحیه من روزی جدیدی به تو می رسد و هیچ شبی نیست مگر اینکه ملائکه من عمل قبیحی از ناحیه تو به من گزارش می کنند، رزق مرا می خوری و نافرمانی مرا می کنی و هر وقت مرا بخوانی درخواست تو را اجابت می کنم. خیر من به سوی تو سرازیر است و حال آنکه شر تو به سوی من بالا می آید. چه خوب مولائی هستم، من و چه بد بنده ای هستی، تو. (هرگاه) از من خواسته ای داشتی به تو عطا کردم و بدی های تو را یکی پس از دیگری می پوشانم، من از تو خجالت می کشم ولی تو از من حیا نمی کنی.
🔴واکنش سعید قاسمی به تخریبگری علیه کاندیداهای جبهه انقلاب : تخریب جریان خودی مرگبار است....
مرحوم آقای بلادی فرمود یکی از بستگانم که چند سال در فرانسه برای تحصیل توقف داشت در مراجعتش نقل کرد که در پاریس خانه ای کرایه کردم و سگی را برای پاسبانی نگاهداشته بودم، شبها درب خانه را می‌بستم و سگ نزد در می‌خوابید و من به کلاس درس می‌رفتم و برمی گشتم و سگ همراهم به خانه داخل می‌شد. شبی مراجعتم طول کشید و هوا هم به سختی سرد بود به ناچار پشت گردنی پالتو خود را بالا آورده گوشها و سرم را پوشاندم و دستکش در دست کرده صورتم را گرفتم به طوری که تنها چشمم برای دیدن راه باز بود، با این هیئت درب خانه آمدم تا خواستم قفل در را باز کنم سگ زبان بسته چون هیئت خود را تغییر داده بودم و صورتم را پوشیده بودم، مرا نشناخت و به من حمله کرد و دامن پالتومرا گرفت و فورا پشت پالتو را انداختم وصورتم را باز کرده صدایش زدم تا مرا شناخت با نهایت شرمساری به گوشه ای از کوچه خزید در خانه را باز کردم آنچه اصرار کردم داخل خانه نشد به ناچار در را بسته و خوابیدم. صبح که به سراغ سگ آمدم دیدم مرده است، دانستم از شدت حیا جان داده است. اینجاست که باید هر فرد از ما به سگ نفس خود خطاب کنیم که چقدر بی حیاییم، راستی که چرا از پروردگارمان که همه چیزمان از او است حیا نمی کنیم وملاحظه حضور حضرتش را نمی نماییم. امام سجاد علیه السلام در دعای ابی حمزه می‌فرماید: ( (اَنَا یا رَبِّ الَّذی لَمْ اَسْتَحْیِکَ فِی الْخَلاءِ وَلَمْ اُراقِبْکَ فِی الْمَلاءِ اَوْلَعَلَّکَ بِقِلَّةِ حَیائی مِنْکَ جازَیْتَنی) ).  [داستان های شگفت]  دیگه بسه معصیت و نافرمانی خدا !
بزرگی از علمای اعلام و سلسله جلیله سادات که شاید از ذکر نام شریفش راضی نباشد نقل فرمود: وقتی پدر علامه‌ام را در خواب دیدم، پرسشهایی از ایشان نمودم و پاسخهایی شنیدم: ۱ ارواحی که در عالم برزخ معذبند عذاب و سختیهای آنها چگونه است؟ در پاسخ فرمود: آنچه برای تو که هنوز در عالم دنیا هستی می‌توان بیان کرد به طور مثال آن است که هرگاه در درّه ای از کوهستان باشی و از چهار سمت کوههای بسیار مرتفعی که هیچ توانایی بر بالا رفتن از آنها نباشد و در آن حال گرگی هم تو را دنبال کند و هیچ راه فراری از او نباشد. ۲ آیا خیراتی که در دنیا برای شما انجام داده‌ام به شما رسیده و کیفیت بهره مندی شما از خیرات ما چگونه است؟ در پاسخ فرمود: بلی تمام آنها به من رسیده است و اما کیفیت بهره مندی از آنها را هم به ذکر مثالی برای شما بیان می‌کنم: هرگاه در حمام بسیار گرم پر از جمعیتی باشی که در اثر کثرت تنفس و بخار و حرارت، نفس کشیدنت سخت باشد در آن حال گوشه درب حمام باز شود و نسیم خنک به تو برسد چقدر شاد و راحت و آزاد می‌شوی؟! چنین است حال ما هنگام رسیدن خیرات شما. ۳ چون بدن پدرم را سالم و منور دیدم و تنها لبهای او زخمدار و آلوده به چرک و خون بود از آن مرحوم سبب زخم بودن لبهایش را پرسیدم و گفتم اگر کاری از دست من برمی آید برای بهبود لبهای شما، بفرمایید تا انجام دهم؟ در پاسخ فرمود: تنها علاج آن به دست علویه مادر شما است ؛ زیرا سبب آن اهانتی بود که در دنیا به او می‌نمودم و چون نامش سکینه است هروقت او را صدا می‌زدم خانم سکو می‌گفتم و او رنجیده خاطر می‌شد و اگر بتوانی اورا از من راضی کنی امید بهبودی است.
صاحب فضیلت تقوا و ایمان، مرحوم دکتر احمد احسان که سالها مقیم کربلا بود و چند سال آخر عمرش مجاور قم بود و در همانجا مرحوم و مدفون گردید تقریبا در ۲۵ سال قبل در کربلا نقل فرمود که روزی جنازه ای را دیدم که جمعی اورا به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به قصد تبرک و زیارت می‌برند، من هم همراه مشیعین رفتم، ناگاه دیدم روی تابوت، سگی سیاه وحشت انگیز نشسته است، حیران شدم برای اینکه بدانم آیا دیگری هم می‌بیند یا تنها من این امر غریب را مشاهده می‌کنم، از شخصی که سمت راست من حرکت می‌کرد پرسیدم پارچه ای که روی جنازه است چیست؟ گفت شال کشمیری است. گفتم به روی پارچه چیز دیگری می‌بینی؟ گفت نه. همین سؤ ال را از آنکه سمت چپ من بود کردم و همین پاسخ را شنیدم، دانستم که جز من کسی نمی بیند، تا درب صحن رسیدیم ناگاه آن سگ از جنازه جدا شد تا وقتی که جنازه را از حرم مطهر و صحن شریف برگرداندند، باز در خارج صحن آن سگ را با جنازه دیدم همراهش به قبرستان رفتم ببینم چه می‌شود، در غسالخانه وتمام حالات، سگ را دیدم که به جنازه متصل است تا وقتی که میت را دفن کردند آن سگ هم در همان قبر از نظرم محو گردید.  [داستان های شگفت] 
پیش از سی سال قبل روضه خوانی بود به نام ( (شیخ حسن) ) که چند سال آخر عمرش به شغل حرامی سرگرم بود، پس از مردنش یکی از خوبان او را در خواب می‌بیند که برهنه است و چهره اش سیاه و شعله‌های آتش از دهان و زبان آویزانش بالا می‌رود به طوری وحشتناک بود که آن شخص فرار می‌کند. پس از گذشتن ساعاتی و طی عوالمی باز او را می‌بیند لکن در فضای فرحبخش در حالی که آن شیخ، چهره سفید و با لباس و روی منبر و خوشحال است نزدیکش می‌رود و می‌پرسد شما ( (شیخ حسن) ) هستید، گوید بلی؟ می‌پرسد شما همان هستید که در آن حالت عذاب و شکنجه بودید؟ گوید بلی آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را می‌پرسد، می‌گوید آن حالت اولی در برابر ساعاتی است که در دنیا به کار حرام سرگرم بودم و این حالت خوب در برابر ساعاتی است که از روی اخلاص یاد حضرت سیدالشهداء علیه السّلام می‌نمودم و مردم را می‌گریاندم وتا اینجا هستم در کمال خوشی و راحتی می‌باشم و چون آنجا می‌روم همان است که دیدی. به او گفت: حال که چنین است از منبر پایین نیا و آنجا نرو، گفت نمی توانم و مرا می‌برند. شاهد صدق این رؤ یا آیه شریفه: (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ) می‌باشد ؛ یعنی هرکس هموزن ذره کار نیکی بجای آورد آن را می‌بیند و هرکه هموزن ذره شری انجام دهد آن را خواهد دید. ناگفته نماند که این حالت برزخی اوست تا وقتی که استحقاق عذاب ساعات گنهکاریش تمام شود یا اینکه به شفاعت اهل بیت علیهم السّلام نجات یابد و چون ایمان داشته و دلش از محبت خالی نبوده سرانجام اهل نجات و خوشی پیوسته خواهد بود.  [داستان های شگفت] 
شهید اشرفی دائم در فکر و اندیشه بود، ذاکری بود که بیشترین فکرش سبحان اللّه و لا اله الا اللّه بود. او سخت به نماز اول وقت همّت می‌گذارد و بارها می‌فرمود: اول الوقت رضوان اللّه و اخرالوقت غفران اللّه است. بارها به فرزندش توصیه می‌کرد که نماز را باید سروقت خواند چرا که نماز تکلیفی است که باید انجام شود پس چرا سر وقت انجام نگردد؟ او همیشه یک روز زودتر به پیشواز ماه رمضان می‌شتافت، بسیاری از ایام ماههای رجب و شعبان را حتی بدون صرف سحری، روزه می‌گرفت و به خواندن قرآن همّت می‌گماشت. او در ماه رمضان حتماً یک ختم قرآن را می‌خواند، آنگاه آن را به اهل البیت هدیه می‌فرمود. یک شب نماز شبش ترک نشد. در زمستانهای سخت و طوفانی قم برای خواندن نماز شب گاه با شکستن یخ ۳۰ سانتی، آب را از حوض مدرسه فیضیه تهیه می‌کرد تا بتواند نماز شب اش را بخواند. او نماز شب را از سن ۱۳ سالگی ادامه داده بود، حتی در مسافرتها از خواندن نماز شب غافل نمی شد. او در سپیده هر فجری، قبل از اذان صبح به حرم مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشرف می‌یافت، آنگاه با دعا و زیارات صبح را به روز می‌آورد. تلاش می‌کرد در تحجّدهای شبانه اش، مزاحمتی برای دیگران پدید نیاورد. او مقید بود که هر روز صبح زیارت عاشورا را به طور کامل بخواند. او زیارت عاشورا را هر روز در تنهایی می‌خواند و بر مصائب آن حضرت اشک می‌ریخت. وی نسل بعد خویش را به شدت بر خواندن مداوم زیارت عاشورا توصیه می‌کرد و آن را حلّال بسیاری از مشکلات می‌دانست. او در میان زیارات به خواندن زیارت عاشورا سخت همّت می‌گماشت...
برخورد با همسایه خاطره ای از رحیم ارباب سالی بود که در اصفهان بارندگی بسیار شد و خانه‌های زیادی خراب و یا در شرف خراب شدن بود. آقا همسایه ای داشتند که آنقدر هم مذهبی نبود و چند بچه داشت، آقا به عیالشان فرموده بودند بروید در خانه همسایه و ببینید در چه وضعی هستند، همسرشان آمده و دیده بود که زن و بچه همسایه گریه می‌کنند و اتاق آنها مشرف به خراب شدن بود و موضوع را برای آقا نقل کرده بود. آیت اللّه ارباب فوراً آنها را به منزل خود برده بودند نکته ای که جالب توجه است اینکه آقا یک اتاق و پس اتاق بیشتر نداشتند و فرموده بودند شما در اتاق زندگی کنید، من و همسرم در پس اتاق. پس از قطع بارندگی و مرمت خانه، همسایه قصد رفتن به منزل خود را نمود در آن حال آقا فرموده بودند من باید ببینم اتاق قابل زندگی هست یا نه و بعد از آن بروید، پس از تحقیق دیده بودند که منزل او قابل سکونت است سپس فرموده بودند حالا مختارید می‌خواهید بمانید یا بروید اختیار با شماست، نظایر این طور رفتار و صفات فراوان داشتند که ما به همه آنها واقف نیستیم. [۱] ---------- [۱]: ۱۵. همان: به نقل از حجةالاسلام والمسلمین جوادی، صص ۲۳ - ۲۲.  [حدیث خوبان: حکایت های اخلاقی و کرامات مشاهیر تخت فولاد اصفهان]  ❤️
حق سادات روزی بعد از پایان درس آیةاللّه حاج آقا رحیم ارباب در پشت سر ایشان نشسته بودم برای اقتداء نماز جماعت. بعد از نماز ظهر مردی خدمت ایشان رفت و بعد از سلام دستمالی که پر از پول بود جلو ایشان گذارد آقا فرمودند: اهل کجا هستی؟ عرض کرد: اهل دستگرد: آقا فرمودند: مگر در محل شما سادات فقیر نیستند. آن مرد گفت من آنها را نمی شناسم. آقافرمودند: مؤمن مشکل دو تا شد چگونه می‌شود مسلمانی ازحالات و زندگی سادات محل خود بی خبر باشد وآنها را نشناسد، همین الآن برخیز و پولها را ببر و به سادات محله ات بپرداز. آن مرد با تعجب و حیرت زده عرض کرد: نماز عصر را بخوانم و بروم. آقا فرمودند: نه نماز عصر وقتش وسیع است ولی حق سادات را باید به سرعت به آنها رسانید و آنان را از گرفتاری نجات داد. آن مرد دستمال پول را برداشت و حیرت زده از مسجد خارج شد. [۲] ---------- [۲]: ۶۷. همان: صص ۲۲۵ - ۲۲۴.  [حدیث خوبان: حکایت های اخلاقی و کرامات مشاهیر تخت فولاد اصفهان] 
مرحوم استاد همائی درباره استادش علّامه فقیه زاهد آیةاللّه سید مهدی درچه ای برادر آیت اللّه سید محمد باقر درچه ای می‌گوید: «این مرد در علم و تقوی و امانت و صداقت نسخه ثانی برادر بود... از جلوه‌های تقوی و زهد آن بزرگ یکی آن که در اوائل ایام قحط و مجاعه سال ۱۳۳۵ تا سال ۱۳۳۷ ق. که مصادف بود با جنگ بین الملل اول، ده بیست من آرد در خانه داشت، و عائله سنگینی هم داشت. به محض این که آثار گرانی نمودار شد مرحوم آسید مهدی آن ده بیست من آرد را فروخت. و چون به او گفتند لازم بود که شما احتیاط می‌کردید و حتی مقدار دیگری هم می‌خریدید، جواب داد ترسیدم شبهه احتکار داشته باشد. خدا بزرگ است». [۱] ---------- [۱]: ۷۹. مختاری: سیمای فرزانگان، ص ۳۶۹.  [حدیث خوبان: حکایت های اخلاقی و کرامات مشاهیر تخت فولاد اصفهان] 
تاثیر سخن در حیوان آقای مقدادی می‌نویسد: مرحوم پدرم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی فرمودند: در یک زمستان سخت که برف زیادی باریده بود، یک شب به حاجی (منظور حاج محمد صادق تخت فولادی است که از عرفای بزرگ و استاد مرحوم شیخ حسن علی نخودکی اصفهانی بوده است) عرض می‌کنند روباهی پای دیوار تکیه [ مادر شاهزاده ]ایستاده و از سرما می‌لرزید. می‌فرماید گوش او را بگیرید و این جا بیاورید می‌روند روباه را می‌آورند. مرحوم حاجی خطاب به روباه می‌فرمایند: در این جا اتاقی هست که چند مرغ و خروس از ما در آنجاست تو هم می‌توانی شبها بیایی و در آن اتاق با آن حیوانات بمانی و صبح که شد دنبال کارت بروی! سپس به خدمتکارشان می‌فرمایند: روباه را ببرید در اتاق مرغها جای دهید. از آن پس، روباه هر شب می‌آمد و مستقیم به اتاق مرغها می‌رفت و تا صبح پهلوی آنها بود صبح که می‌شد از تکیه بیرون می‌رفت. بعد از مدتی یکی از مرغها را می‌خورد و صبح زود هم طبق معمول از تکیه خارج می‌گردد اما شب که برمی گردد دیگر داخل تکیه نمی شود و بیرون تکیه پای دیوار می‌خوابد. جریان را به حاجی عرض می‌کنند. می فرمایند: بروید روباه را بیاورید. روباه را می‌آورند حاجی رو به او کرده می فرمایند. تو تقصیری نداری طبع روباهی تو غلبه کرد و بر خلاف تعهدت عمل نمودی، حالا برو جای هر شب بخواب ولی شرط کن دیگر خطا نکنی. می فرمودند: دو ماه دیگر روباه هر شب می‌آمد و صبح می‌رفت بدون این که دیگر متعرّض این حیوانات بشود تا این که زمستان تمام شد. [۱] ---------- [۱]: ۲۸۳. باقرزاده بابلی: کرامات علما، ج۲، صص ۲۰۸ - ۲۰۷.  [حدیث خوبان]