chera-gereftarim.darestani.mp3
2.07M
📀چرا گرفتاری؟
🗣 #استاد_احمد_دارستانی
@tarkgonah1
میزنم سبزه گره تا گره ای واگردد
سالمان سال ظهور گل زهراگردد
میزنم سبزه گره نیّتم اینست خدا
یوسف گمشدۂ ارض و سما برگردد
تعجیل در ظهور پنج صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج🌾
🌿🌸🌿
🔸فَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاكَ الْبَحْرَ...🔸
☑️ما با امید زنده ایم
و یک عمر انتظار تو را کشیده ایم
این روز ها
بیشتر از همیشه
منتظریم ؛ در انتظار آمدنت ،
تویی که وارث #موسی و منجی دنیایی ...
به دریا رسیده ایم
بیا و عصایی بلند کن !
و یقین کن که او خواهد آمد
و عصایش را به آب میزند؛
یاران از دریا میگذرند
و منافقان و فرعونیان غرق
خواهند شد ! .
📚#الشعرا_۶۳
#ظهور_نزدیک_است
❀ اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج ❀
@tarkgonah1
🌿🌸🌿
🔘درسالروز درگذشت پدر امام
علی علیهما افظلالصلاهوالسلام
کمی از مقام والای ابوطالب ع بگوییم
✔️توضیحات ابتدایی :
ابوطالب عمران پسر عبدالمطلب
عبدمناف پسرعبدالمطلب پـــسر
هاشم پسر عبد مناف پسر قصی
پسر کلاب۹۰ - ۳ پیش از هجرت ،
رئیس قبیله بنیهاشم و پدر علی
علیه السلام بود.
🔷نام پدر : عامر
🔹نام : عمران (عبدمناف)
🔻زاده : مکه _حجاز_شبه جزیرعربستان
🔻تولد:۸۷پیش از هجرت
🔶همسر : فاطمه بنت اسد
🔷فرزندان:
عقیل
جعفر
🔆علی علیه السلام
فاخته بنت ابیطالب
🔸پدر امام علی علیه السلام
عموی پیامبر صلوات الله علیه واله
◾️وفات : سه سال قبل از هجرت
محل جنت المعلی (مکه)
🔘 #تسلیت
🔴 @tarkgonah1
🍃🌸
دو کیلو قند و یک کیلو زعفران را
شبــ بگـــــذارید کــــنار پیتـ نفتـــ،
صبح که شد دیگر نمیشود از آنها
استفاده کرد!
#همنـــشین_بد هم این گونه برای
انسان ضرر دارد...
پنبه را بگذارید کنار آتش و بگویید
نسوز! مــــــگر مــــــــیشود...؟!
| از آدمهای منفی دوری کنید تا زندگی بهتری رو داشته باشید. |
↶【به ما بپیوندید 】↷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@tarkgonah1
4_971445306556153912.mp3
1.56M
🔊#فایل_صوتی
هر یک گناه =عقب انداختن ظهور‼️
🎤#استاد_رائفی_پور🌹
°•| ترک گناه |🏴•°
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_73 با رفتن سهیل شیدا با عصبانیت نفسی بیرون داد و گفت: پسره لج باز یک د
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_74
-پاشو، پاشو که میدونم واسه در آوردن لج اون بنده خدا ناهار درست نکردی، پاشو بریم از بیرون غذا بگیر که گناه داره
-برو بابا، غذا بگیر چیه؟ من تازه امروز ناهار میخوام بیام خونه شما
-شرمنده، از پذیرش هرگونه مهمانی معذوریم
-خونه داداشمه به تو چه
بعد هم بلند شد و در حالی که کیفش رو برمیداشت بلند گفت: راستی ناهار چی دارین؟
-قیمه
-اااااااااه، تو چرا اینقدر قیمه درست میکنی! اصلا نخواستم بیام، میرم خونه مامان اینا، ایش.
-فاطمه خندید و گفت: امروز که ماشین دست منه، هیچ جایی جز جلو در خونتون پیادت نمی کنم
-عجب دوره زمونه ای شده ها، آقا ما بخوایم با شوهر خودمون قهر کنیم به کسی ربطی داره؟
فاطمه داشت میخندید که یکهو مثل مجسمه خشکش زد، کسی از جلو در رد شده بود که حتی تصورش رو هم
نمیکرد، سها که پشت به در ایستاده بود، برگشت اما کسی رو ندید، با تعجب گفت: چی شد؟ چرا سکته زدی یکهو؟
فاطمه خودش رو جمع و جور کرد و سعی کرد نشون بده که همه چیز عادیه و گفت: هیچی، بیا بریم.
بعد هم به سمت در رفت و با احتیاط نگاهی انداخت،خیلی دور بودند، فورا دست سها رو گرفت وکشید و به سمت در خروجی حرکت کردند، سها گفت: چته تو، منو میرسونی خونه مامان اینا یا نه بالاخره؟
-میرسونمت، فقط زود بیا که دیرم شده.
-تا همین الان داشتی اینجا هرهر و کرکر میکردیا ... نکن بابا دارم میام دیگه.
فاطمه و سها به سرعت از در خارج شدند.
شیدا و برادرش که چندین سال بود در زمینه صنایع دستی کار میکردند به کارگاه نقش جهان اومده بودند که با
بستن قرار دادی بتونند همکاری کارگاه خودشون رو با این کارگاه بیشتر کنند. فاطمه هم با دیدن شیدا شوکه شده
بود. اما شیدا متوجه فاطمه نشد و با برادرش گرم صحبت بود.
-سلام، سلام شاهین جان، سلام خانم، خیلی خوش اومدید، بفرمایید تو...
ادامه دارد...
#طرح_اختصاصی_کانال
هرروز #ساعت10باماهمراه باشید
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹
گفتم گرفتارم خدا گفتی که آزادت کنم
گفتم گنه کارم خدا گفتی که عفوت میکنم
گفتم خطا کارم خدا گفتی که می بخشم خطا
گفتم جفا کارم خدا گفتی وفایت میدهم
گفتم صدایت میکنم گفتی جوابت می دهم
گفتم ز پا افتاده ام گفتی بلندت میکنم
گفتم نظر بر من نما گفتی نگاهت می کنم
گفتم بهشتم می بری؟ گفتی ضمانت می کنم
گفتم که من شرمنده ام گفتی که پاکت می کنم
گفتم که یارم می شوی گفتی رفاقت میکنم
گفتم ندارم توشه ای گفتی عطایت میکنم
گفتم دردمندم خدا گفتی مداوایت کنم
گفتم پناهی نی مرا گفتی پناهت می دهم