🍃🌺🍃
🌱 نکات کلیدی جــــزء چهارم قرآن کریم👇
✨1- از تفرقه دوری کنید و دین را محور وحدت قرار دهید. (آل عمران: 103)
✨2- مردم را به خوبی سفارش کنید و از زشتی باز دارید تا خوشبخت شوید.(آل عمران: 104)
✨3- سفره دلتان را پیش دشمن باز نکنید که آنها آرزو دارند همیشه در سختی باشید. (آل عمران: 118)
✨4- در حال رفاه و سختی از حال نیازمندان غافل نشوید. (آل عمران: 134)
✨5- خشن و تند خو نباشید تا محبوب مردم شوید. (آل عمران: 159)
✨6- بدانید که حتماً از طریق مال و جانتان آزمایش می شوید. (آل عمران: 186)
✨7- در زندگی شخصی و اجتماعی صبور باشید و در برابر فتنه ها همبستگی تان را تقویت کنید. (آل عمران: 200)
✨8- توبه را تا دم مرگ عقب نیندازید که قبول نمی شود. (نساء: 18)
✨9- با همسرانتان خوش رفتاری کنید و در مشکلات خانوادگی فوری به فکر جدایی نیفتید.(نساء: 19)
#حدیث_روز
⚡️روزه یاد آور قیامت
قال الرضا علیه السلام:✨
🌱انما امروا بالصوم لكى یعرفوا الم الجوع و العطش فیستدلوا على فقر الاخر.🌱
☘امام رضا علیه السلام فرمود:
مردم به انجام روزه امر شده اند تا درد گرسنگى و تشنگى را بفهمند و به واسطه آن فقر و بیچارگى آخرت را بیابند.🍃
♦️وسائل الشیعه، ج 4 ص 4 ح 5 علل الشرایع، ص 10
3.mp3
1.91M
✨ دعای روز سوم و شرح و تفسیر
کوتاهی از آیت الله مجتهدی ره
✨اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ.
خدایا روزى کن مرا در آن روز هوش و خودآگاهى را و دور بدار در آن روز از نادانى و گمراهى و قرار بده مرا بهره و فایده از هر چیزى که فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترین بخشندگان
📌کفاره گناهان بزرگ
#نهج_البلاغه
▫️مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ، وَالتَّنْفِیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ
🟠 «از جمله کفاره هاى گناهان بزرگ، به فریاد بیچاره و مظلوم رسیدن و تسلّى دادن به افراد غمگین است»
📘#حکمت_24
دعای روز چهارم #ماه_رمضان 🌱✨
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : چگونه از برکات ماه رمضان به خوبی بهره مند شویم؟
_ #حجت_الاسلام_والمسلمین_نظافت _
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
قافلهای در راهَست، آری!
گنهکاران را راهی نیست.
اما پشیمانان، را میپذیرند...
-شهید آوینی
📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_هفتادوپنجم🔗
به کمک راننده پشت وانت گذاشت اولین آپاراتی پنچری را گرفتیم و دوباره راه افتادیم خاله فرشته حسابی از ما پذیرایی کرد و مجبورمان کرد برای ناهار هم بمانیم وقتی سوار موتور شد این که برگردیم غروب شده بود هر دو از شدت سردی هوا یخ زده بودیم. دست و پاهای من خشک شده بود. وقتی پیاده شدیم نمی توانستم قدم از قدم بردارم چشم هایم مثل دو تا کاسه خون سرخ شده بود هرکسی میدید فکر میکرد یک فصل مفصل گریه کردم تا حالا چنین مسیری طولانی را با موتور نرفته بودم با همه سختی این اتفاقات را دوست داشتم این بالا بلندی ها برایم جذاب بود. تعطیلات عید که تمام شد سیزده به در با خواهر و برادرهای حمید به امامزاده فلار رفتیم خیلی خوش گذشت کنار چشمه آتش روشن کردن کلی عکس انداختن و حمید با برادرهایش والیبال بازی می کرد اصلا خستگی نداشت بقیّه میرفتند بازی میکردند بعد می نشستند تا استراحت کنند ولی حمید کلا سرپا بود. دیگر داشتم امیدوار میشدم این زندگی حالا حالا روی ناخوش و دوری را نخواهد دید. هنوز چند روزی از فضای عید دور نشده بودیم که حمید گفت: «امسال قسمت نشد بریم جنوب. خیلی دوست دارم چند روزی جور بشه بریم برای خادمی شهدا. گفتم: «اگر جور بشه منم میام،چون هنوز کلاسام شروع نشده همان لحظه گوشی را برداشت و با حاج محمد صباغیان معاون ستاد راهیان نور کشور تماس گرفت. حاجی از
📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_هفتادوششم🔗
قبل حمید را می شناخت مثل همیشه خیلی گرم با همه احوالپرسی کرد وقتی هم گفت نامزد کرد و دوست دارد با من برای خادمی به جنوب بیاید که خیلی خوشحال شد. هجدهم فروردین بود که طبق هماهنگی با حاج آقا صباغیان راهی جنوب شدیم. چون داخل آمبولانسی که همراه کاروانها به مناطق میرفت نیروی امدادگر نیاز بود من قبول کردم که خادم امدادگر باشم دوست داشتم هر کاری از دستم برمیآید در راه خدمت به شهدا و زائران راهیان نور را انجام دهم مناطق دهلاویه مقتل شهید دکتر مصطفی چمران به عنوان خادم مشغول بود. هر روز اول صبح سوار آمبولانس به همراه کاروانها مناطق را دور می زدیم. این چند روز جور نشده حمید را ببینم. با توجه به شرایط آب و هوا تعداد کسانی که مریض می شدند یا به کمک نیاز داشتند زیاد بود. سخت تر از همه این زائران به این همه زائر تکانهای آمبولانس بود که تحمل آن برای من خیلی دشوار بود. نزدیک به شانزده ساعت در طول روز از این منطقه به آن منطقه در حال رفت و آمد بودیم. شب که می شد احساس میکردم استخوانهای بدنم در حال جدا شدن است. شب آخر با آمبولانس به اردوگاه شهید کلهر آمدیم. اردوگاه تقریبا روبروی دوکوهه ورودی شهر اندیمشک قرار داشت. با حمید قرار گذاشته بودم که آنجا همدیگر را ببینیم. تا نیمههای شب بیمار داشتیم و من درگیر رسیدگی به آن ها بودم. اوضاع که کمی مساعد شد از خستگی سرم را روی در آمبولانس گذاشتم. پاهایم آویزان بودآن قدر بدنم کوفته و خسته بود که متوجه نشدم چطور همان جا به خواب رفتم. نزدیک اذان صبح با صدای مناجات زیبا که در محوطه اردوگاه پخش...