فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🖤🥺]
همه حزن محرم به کنار ماندهام
من به خدا با داغ رقیه چه کنم؟!
#محرم/#حضرت_رقیه
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
[🖤🥺]
گر دخترکی پیـش پدر ناز کند
گره کربوبلای همه را باز کند
گاهگاهی من هوایی میشوم
غرق نور و کبریایی میشوم
با خودم آهسته میگویم زیر لب
یا رقیه کربلایی میشوم؟!
#محرم/#حضرت_رقیه
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه |🏴•°
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_52🌹 #محراب_آرزوهایم💫 مجلس که تموم میشه، نفس عمیقی میکشم و با د
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_53🌹
#محراب_آرزوهایم💫
از تعجب چشمهام گرد میشه اما از شرم سرم رو پایین میندازم و میگم:
- خواهرم هستن.
بهخاطر اشتباهش لبخندی میزنه و عذرخواهی میکنه.
- متأسفم! فکر کردم همسرتونن، به هر حال هرچه زودتر بهتر.
بدون هیچ حرفی تمام چیزهای داخل نسخه رو تهیه میکنم و برمیگردم. نزدیک یک ساعت روی صندلی انتظار میشینم و صبر میکنم تا سرمشون تموم بشه و برگردیم خونه. اونقدر خستهم که توان نگه داشتن چشمهام رو ندارم، فردام صبح زود باید پیش آقای علوی برم. همینطور که با خودم غر میزنم در اتاق باز میشه و با پرستار بیرون میان. قبل از رفتنمون پرستار روبه هردومون میگه:
- حداقل تا سه_چهار روز نباید چیز سنگین بلند کنه، زیاد نباید راه بره و تا حدا الامکان از پله بالا و پایین نره.
بعد از تشکر و خداحافظی کوتاه به سمت ماشین میریم...
☞☞☞
اینبار به دلیل آروم شدن دردم راحت تر سوار میشم. کمی که میگذره با منومن بالاخره لب باز میکنم.
- ببخشید...اسباب زحمتتون شدم... ممنونم.
آروم اما با منومن جوابم رو میده.
- خواهش میکنم...وظیفهست.
انگار همش منتظر یک موقعیتیه تا چیزی رو ازم بپرسه اما جلوی خودش رو میگیره، در آخر دلش رو به دریا میزنه و لب باز میکنه.
- ببخشید، میتونم یک سوال بپرسم؟
- بفرمایید.
- میشه دیشب رو با تمام جزئیاتش تعریف کنین؟ درست از وقتی که اون مرد دنبالتون افتاد.
لحظهای از سوالش جا میخورم. چشمهام رو میبندم، با یادآوری دیشب دوباره تنم به لرزه میافته.
- داشتم برمیگشتم...دیدم خیابون رو دارن تعمیر میکنن...مجبور شدم از کوچه پس کوچهها برم...یکدفعه صداش رو از پشت سرم شنیدم...دقیقا یادم نمیاد چی گفت، چون خیلی ترسیده بودم اما جوری صحبت میکرد که انگار میشناسم...اول بهش توجهی نکردم و خواستم به راهم ادامه بدم اما دنبالم کرد...وقتی که برگشتم دیدم چاقو گرفته سمتم...یادم نیست ولی فکر کنم گفت من برگ برنده شونم...تهدید کردم که جیغ و داد میکنم اما گفت بیهوشم میکنن.
به اینجا که میرسم صدام لرزون میشه و بغض گلوم رو میگیره.
- خیلی ترسیده بودم، بهخاطر همین پا به فرار گذاشتم اما پام به سنگ گیر کرد و افتادم...اگه شما نمیرسیدین معلوم نیست الآن چه بلایی سرم میاومد.
تنها ممنونی ریز لب میگه و با عصبانیت به جلو خیره میشه.
به خونه میرسیم، در رو باز میکنه و خودش رو عقب میکشه تا اول من برم داخل و بعد خودش. به محض حضورم میبینم که همه وسط حیاط جمع شدن و با حالت مضطرب و نگرانی بهمون نگاه میکنن. مامان سمتم پا تند میکنه و محکم بغلم میکنه.
- چی شده؟ حالت خوبه عزیزدلم؟
از خودم جداش میکنم و با لبخندی جوابش رو میدم.
- چیزی نیست! حالم خوبه، فقط یک زمین خوردن ساده بود که زحمت کشیدن و بردنم درمانگاه.
حاجی چند قدم جلو میاد و با نگرانی میگه:
- اگه میخوایی دخترم بیا پیش مادرت بمون.
با نگاه مهربونی بهش نگاه میکنم.
- نیازی نیست، بالا راحت ترم.
بدون اینکه بهشون چیزی بگم لنگلنگان به سمت پلهها میرم، صدای امیرعلی رو میشنوم که حرفهای دکتر رو برای مامان و خاله بازگو میکنه و مامانم ازش تشکر میکنه...
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_54🌹
#محراب_آرزوهایم💫
برای دانشگاه حاضر میشم. دوباره عهدی رو که با خودم بستم مرور میکنم و با اطمینان چادرم رو سر میکنم. با اینکه میدونم قراره امروز روز سختی رو پشت سر بزارم اما یک لحظه هم جا نمیزنم، حتی مسر تر از قبل حاضرم این راه رو پیش رو بگیرم.
کیفم رو از کنار تخت برمیدارم و بعد از خداحافظی از خاله یک راست به سمت دانشگاه میرم. به محض ورودم نازی رو میبینم که مثل همیشه با حرص به سمتم میاد اما قبل از اینکه لب به غرغر باز کنه با دیدن چادرم تعجب میکنه، چهرهی جمع شدهش نشون از این میده که از تیپ جدیدم خوشش نیومده.
- این چیه انداختی سرت؟
تمام عزمم رو جذب میکنم و با افتخار میگم:
- چادر!
با لحن تمسخر آمیزی بهم تیکه میپرونه.
- آهان، نمیدونستم! خوب شد که گفتی.
خودم رو برای تمام این حرفها آماده کردم اما حرف بعدی که قراره از دهنش خارج بشه بدجوری حالم رو خراب میکنه و توقع ندارم چنین حرفی رو ازش بشنوم.
- واقعا میخوایی با این قیافه کنار من راه بری؟!
دستهام رو مشت میکنم تا بتونم عصبانیتم رو کنترل کنم، تنها کاری که میکنم نگاهم رو در حلقه میچرخونم و بدون هیچ حرفی به سمت کلاس میرم. دلهره و ترس عجیبی در وجودم رخنه میکنه. به کلاس که میرسم، تمام نگاهها به سمتم میچرخه. بعضی از نگاهها مهربون تر شده اما یک عده نگاهشون از زخم زبون هم دردناک تره!
هرطور که شده اون کلاس رو زیر نگاه سنگین نازنین میگذرونم اما اینبار از نگاه ناپاک پسرهای کلاس در امانم که این موضوع کمی آرومم میکنه.
به محض اینکه کلاس تموم میشه بدون اینکه ثانیهای منتظرش باشم کیفم رو برمیدارم و به سمت بوفه دانشگاه میرم، روی یکی از میز و صندلیهای دونفرهی پلاستیکی میشینم و سعی میکنم خودم رو آروم کنم. نازی رو از دور میبینم که به سمتم میاد، با حرص روی صندلی روبهروم میشینه و بدون هیچ مقدمهای شروع میکنه.
- چت شده نرگس؟ دو_سه روز پیش که همش توی فکر بودی، بعدم که گوشیت قطع بود و جواب نمیدادی، به هانیه زنگ میزنم میگه پاش ضربه خورده دکتر گفته باید استراحت کنه. حالا میای با این قیافه؟ نرگس ما چهار ساله باهم دوستیم، من دوستت دارم نمیخوام ببینم الکی خودت رو از زندگی محروم میکنی!
از حرفهاش خندم میگیره، اما جدیتم رو حفظ میکنم.
- نگران من نباش، خودم رو محروم نمیکنم. توام اگه من رو دوست داری من همینم از این به بعد؛ بودی هستم، نبودی خداحافظ!
قبل از اینکه لب باز کنه یکی از بچههای کلاس میاد و از ادامهی بحث جلوگیری میکنه. نازنین تا میبینش سریع از جاش بلند میشه، بهش دست میده که باعث میشه چشمهام دوبرابر معمول گرد بشه و بهم میگه:
- ایشون آقای مهندس ماهرن که دربارهشون بهت گفته بودم. من برم یک چیزی بگیرم دورهم بخوریم.
با رفتن نازنین جاش رو میگیره و با تکبر روبهروم میشینه اما نگاهم رو به زیر میندازم تا باهاش چشم تو چشم نشم.
- سلام نرگس خانم.
با ابروهای گره خورده جوابش رو میدم.
- علیک سلام.
با استایل خاصی روی صندلی جابهجا میشه و پا روی پا میزاره. ابرویی بالا میندازه که مشخصه توقع این برخورد رو نداره اما با حرفی که از دهنش خارج میشه مشخصه همه چیز رو به خواست خودش برداشت میکنه.
- از جوابت خوشحال شدم. فهمیدم که دختر عاقلی هستی! آخه عادت ندارم منت کشی کنم ولی اگه بخوای با خانواده صحبت میکنم که بیان و یک خواستگاری صوری داشته باشیم. با این قیافه امروزت هم مشکلی ندارم چون به نظر من اینها اصلا مهم نیست، مهم این عشق تو به من و علاقه من به تویه که خیلی ارزش داره! بقیه چیزها به مرور زمان حل میشه.
در تمام مدت از داخل حرص میخورم و از شدت عصبانیت داغ میشم. هرکاری میکنم جلوی خودم رو بگیرم اما آخر از کوره در میرم و با ضرب از جام بلند میشم که تمام چشمهای داخل حیاط دانشگاه سمتم میچرخه.
- کی همچین چرت و پرتی به شما گفته؟
در عین تعجب اخمهاش توهم گره میخوره، با نگاه تیزی از جاش بلند میشه و با صدای محکم و عصبیای میگه:
- دوستت، نازنین!
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه |🏴•°
🌱◆#تفسیر [سوره بقره آیــه۸۶] 🎙◆#استادقرائتی ✨◆#پیشنهاددانلود ⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆ ☜ ت
02.Baqara.087.mp3
1.4M
🌱◆#تفسیر
[سوره بقره آیــه۸۷]
🎙◆#استادقرائتی
✨◆#پیشنهاددانلود
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت عشق رقیه در خرابه جان سپرد و ...
#صابر_خراسانی
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
کانال ترک گناه1 ایتا_۲۰۲۴_۰۶_۱۳_۰۷_۵۶_۲۱_۷۵۲.mp3
709.3K
#صلوات_خاصه
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضاع
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
#صلوات_حضرت_زهرا
#السلام_علیک_یا_فاطمة_الزهرا_س ✋🏻🖤
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ
بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نذر مادر برای آبروی پسرش!
روایت خاص مرتضی امینیتبار، بازیگر
سریال زخم کاری، از نذری مادرش، در
قسمت چهارم "از سرگذشت...
#محرم /#امام_حسین
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه |🏴•°
*🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹* ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
*🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹*
ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
🌹محب اهلبیت
سرباز امام زمان🌹
🌹وان شاءالله شهادت 🍃🍃😍
*امشب هدیه میکنیم 10 صلوات و یا بیشتر به روح مطهرشهید والا مقام 🥀🕊️🥀*
*❤️ #شهید_میثم_علیجانی❤️*
💚💚💚💚💚💚💚
💞💞ان شاءالله #شهید_میثم_علیجانی*
دعاگویی تک تک ما باشد 🤲🏻❤️
*اجرتون باشهدا ان شاءالله❤️*
*#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع*
*#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَجبحقزینبکبرے*
*مشمولدعایشهداءباشید*
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
😴 #اعمال وقت خوابیدن 😴
وضو گرفتن 👈 ثواب شب زنده داری
💢 برابر با هزار رکعت نماز، به گفته مولاء علی 💢
⤵️ يفْعَلُ اللّه ما يَشاءُ بِقُدْرَتِه، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه 🔸سه مرتبه🔸
↩️ سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق علیه السلام فرمود، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد.
🌷✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨🌷
💠ألْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ💠
🎁 هدیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در روز تولدش در هنگام خواب این بود که حضرت فاطمه (س) فرمودند این بهترین هدیه تمام عمرم بود.🎁
1⃣ سه مرتبه خواندن سوره توحید (قل هو الله احد... ) برابر با ختم قرآن است.
2⃣ صلوات بر من و پیامبران پیش از من سبب شفاعت خواهد شد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین)
🔸یک مرتبه🔸
3⃣ استغفار برای مومنین سبب خشنودی آنها از تو خواهد شد اللهم اغفرللمومنین والمومنات
🔸یک مرتبه🔸
4⃣ ذکر (سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) 👈 ثواب حج و عمره را دارد.
🔸یک مرتبه🔸
التـــــماس دعــــ❤️ــــــا
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
4_5987713494760308023.ogg
2.12M
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی✋🏼🌱
قرار هرشب مون🌸
『بِســـمِاللهالرَحمــنِالرَحیــم』
📿 اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفاءُ، وَ انْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَ انْقَطَعَ الرَّجاءُ وَ ضاقَتِ الاْرْضُ، وَ مُنِعَتِ السَّماءُ و اَنتَ الْمُسْتَعانُ، وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْهُوَ اَقْرَبُ؛ يامُحَمَّدُ ياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين🤲🏼
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
@madahi - حاج امیر کرمانشاهی.mp3
16.93M
🎧 #زمینه | #دوطفلان_زینب
📔 رسد از حرم صدایی دو شیر...
🎤 #حاج_امیر_کرمانشاهی
🏴 #شب_چهارم_محرم
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
May 11