« نماز جماعت »
اگر نماز جماعت از ده نفر بيشتر باشند ، ثواب آن غير قابل شمارش است.
اگر تمام درختان قلم شوند و اگر تمام آبهاى درياها جوهر شوند و اگر تمام ملائك نويسنده شوند ، نمى توانند ثواب يك ركعت نماز جماعت را بنويسند.
(مستدرک الوسائل، ج ۱ ص ۴۸۷)
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گره های زندگی...
استاد مسعود عالی
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
برکت و روزی:
💠 #بسم_الله
🔹 از امام حسن عسکری علیه السلام درباره "بسم الله الرحمن الرحیم" پرسیدند.
حضرت فرمود: بسم الله یعنی هنگامی که به او پناه برده می شود، او کمک دهنده است و هنگامی که صدا زده شود، اجابت کننده است.
رحمان کسی است که روزی بر ما می گستراند.
رحیم کسی است که در دین، دنیا و آخرت به ما مهربانی می کند.
📚 منهاج البراعه/ج1/ص253
#دریافت_روزانه_حدیث
#افزایش_برکت_و_روزی
#ترک_گناه
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
«🌸✨»
#تلنگر..
ازآیتاللٰھبھجتپرسیدن
آیاادمگنــاهکارهممیتونہامامزمانشروببینه؟!
جوابدادند:
شمرهمامامزمانشودیدامــانشناخت....!
اللٰھمعرفنۍحُجَتّک.....!
🍃¦#اللهمعجللولیڪالفرج
♥️¦#امام_زمان
°•| ترک گناه |🏴•°
#من_میترا_نیستم #قسمت_پانزدهم انگار کربلا برپا شده بود من و بچه هایم کنار اهل بیت بودیم. زینب فعا
#من_میترا_نیستم
#قسمت_شانزدهم
زینب بعد از انقلاب بنا به سفارش حضرت امام به جوان ها، دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه می گرفت. خودش خیلی مقید به انجام برنامههای خود سازی بود ولی دوست داشت توصیه های اخلاقی آقای مطهر را هم بداند و به آنها عمل کند.
آقای مطهر به شاگرد هایش برنامه خودسازی داده بود و از آنها خواسته بود که نماز شب بخوانند زیاد به مرگ فکر کنند پرخوری نکنند روزه بگیرند و برای خدا نامه بنویسند و حواسشان به اخلاق و رفتار شان باشد.
وقتی مینا و مهری به خانه می آمدند زینب رو به رویشان می نشست و به حرفهای آنها گوش میکرد زینب بعد از انجام برنامه های خودسازی آقای مطهر به خودش نمره میداد و نموداری می کشید تا ببیند در انجام برنامههای خود سازی پیشرفت داشته یا نه.
بعضی مواقع مهری و مینا زینب را با خودشان به جلسات سخنرانی میبردند خانواده کریمی هم بعد از انقلاب بیشتر فعالیت میکردند زهرا خانم مرتب به بچهها کتابهای دکتر شریعتی و استاد مطهری را میداد زینب با علاقه کتابها را میخواند.
من که میدیدم بچههایم هر روز بیشتر به خدا نزدیک میشوند شکر میکردم به خاطر عشقی که به امام و انقلاب داشتند و همیشه از فعالیتهای دخترها حمایت میکردم
بعضی وقت ها بابای مهران از رفت و آمد دخترها عصبانی میشد ولی من جلویش می ایستادم.
یادم هست که یک سال بعد از انقلاب سیل آمد مهری و مینا برای کمک به سیل زده ها رفتند بابای مهران صدایش در آمد که دخترای من چی کار هستند که واسه کمک به سیل زده ها میرن؟
او با مهری دعوای سختی کرد، ولی من ایستادم و گفتم :دخترام واسه خدا کار می کنن تو حق نداری ناراحتشون کنی. کمک به روستا های سیل زده ثواب داره.
نباید جلوی اونا رو بگیری
بعد از انقلاب در مدارس آبادان معلم ها دو دسته شدند. گروهی طرفدار انقلاب و باحجاب، و گروهی که حجاب نداشتند و مخالف بودند. زینب روسری و چادر می زد و بعضی از معلم های مدرسه راهنمایی شهرزاد که هنوز حجاب را قبول نداشتند و با انقلاب همراه نشده بودند به امثال زینب نمره نمیدادند و آن ها را اذیت می کردند....
ادامه دارد....
°•| ترک گناه |🏴•°
#من_میترا_نیستم #قسمت_شانزدهم زینب بعد از انقلاب بنا به سفارش حضرت امام به جوان ها، دوشنبه ها و
#من_میترا_نیستم
#قسمت_هفدهم
شهلا هم در همان مدرسه بود او بک روز برای ما تعریف می کرد که معلم علوم زینب، وقتی میخواست ستون فقرات را درس بدهد دست روی کمر زینب گذاشت و توضیح داد.
زینب آنقدر لاغر بود که بچههای کلاس میگفتند از زینب میشه تو کلاس علوم استفاده کرد.
زینب بعد از انقلاب تصمیم گرفت به حوزه علمیه برود و طلبه بشود به رشته علوم انسانی و درسهای دینی، تاریخ و جغرافیا علاقه زیادی داشت و می گفت ما باید دینمون رو خوب بشناسیم تا بتونیم از اون دفاع کنیم.
در آن زمان زینب 12 سال داشت و نمی توانست حوزه برود قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد به حوزه علمیه قم برود.
شاید یک علت این تصمیم زینب وجود کمونیستها در آبادان بود. بچه های مذهبی باید همیشه خودشان را آماده میکردند تا با آنها بحث کنند و کم نیاورند.
زینب به همه آدمهای اطرافش علاقه داشت یکی از غصه هایش کمک به آدم های گمراه بود.
خواهرهایش به او میگفتند تو خیلی خوش بینی به همه اعتماد می کنی فکر می کنی همه آدما رو میشه اصلاح کرد.
این حرفها روی زینب اثر نداشت و بیشتر از همه بچهها به من و مادربزرگش محبت میکرد دلش میخواست مادرم همیشه پیش ما بماند از تنهایی او احساس عذاب وجدان می کرد.
یک سال از انقلاب گذشته بود که بیماری آسم من شدت گرفت خیلی اذیت شدم نمی توانستم نفس بکشم تابستان که هوا گرم و شرجی میشد بیشتر به من فشار می آمد.
دکتر به بابای مهران تاکید کرد که حتماً چند روز من را از آبادان بیرون ببرد تا حالم بهتر شود. بعد از بیست و چند سال که با جعفر عروسی کرده بودم برای اولین بار پایم را از آبادان بیرون گذاشتم و به شهر مشهد رفتیم.
از بچه ها فقط زینب و شهرام را با خودمان بردیم در مدتی که سفر بودیم مادرم پیش بقیه بچهها بود.
از دوران بچگی آتش کربلا توی جانم رفته و هنوز خاموش نشده بود زیارت امام رضا را مثل رفتن به کربلا میدانستم.
بعد از عروسی با جعفر آرزو داشتم که ماه محرم و صفر در خانه خودم روضه حضرت عباس و امام حسین و علی اکبر بگذارم و خانه ام را سیاه پوش کنم.
سال های سال مستاجر بودیم و یک اتاق بیشتر دستمان نبود بعدش هم که خانه شرکتی به ما دادند بابای بچه ها راضی به این کارها نمیشد.
جعفر حتی از اینکه من تمام ماه محرم و صفر را سیاه میپوشیدم ناراحت بود من هرچه به او می گفتم که نذر کرده امام حسین هستم و تا آخر عمر در محرم و صفر باید سیاه پوش باشم او با نارضایتی می گفت مادرت نباید این نذر رو می کرد من دوست ندارم همیشه لباس سیاه تنت باشه.
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایت تورا رها نکرده.....
#کلیپ_استوری
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش به حالت که شیعه هستی....!!
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
پیامبر اڪرم(ص)فرمودند:
دَرِ بهشت به روى يكى از مسخره كنندگان باز مى گردد و به او گفته مى شود : بيا. او با غم و اندوه جلو مى رود و چون نزديك شد، در به رويش بسته مى شود.
سپس در ديگرى به رويش گشوده مى گردد··· اين كار مرتّبا تكرار مى شود تا جايى كه در به رويش باز مى گردد و گفته مى شود: بيا، بيا؛ اما او ديگر جلو نمى رود.
📒منبع:(كنز العمّال : ۸۳۲۸)
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1