❣
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💠 صلوات خاصه حضرت #امام_رضا علیه السلام
🌹اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي
🌸الاِمامِ اتَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ عَليٰ مَنْ فَوقَ الاَرض
🌹و مَن تَحتَ الثَّريٰ الصِّديقِ الشَّهيد
🌸صَلاةً كَثيرةً تامَّةً زاكيةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفا
🌹كَأَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَليٰ أَحَدٍ مِن اَوْليائِك
🌹خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا علیه السلام، امام با تقوا و پاک و حجت تو بر هر که روی زمین است
🌸و هر که زیر خاک، رحمت بسیار و تمام، با برکت و پیوسته و پیاپی و دنبال هم، چنان بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
🇮🇷 کانال ترک گناه1
@tarkgonah1
بهترین ارباب.mp3
5.14M
#یااباصاݪحمــددے✨
یڪدمبنگرحالزارِمرا
ای تمامِ امیدم ...
فوق زیبا👌👌
#ڪربلاییحمیدعلیمی
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوالی اساسی
اگر «لااِکراهَ فِي الدّین»
هیچ اجباری در دین نیست...
پس چرا حجاب در ایران اجباریست؟
توریست های خارجی که شهروند ایران نیستن پس چرا اونا مجبورن حجاب داشته باشن؟
#پویش_حجاب_فاطمے
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
🌺در محضر آیت الله مجتهدی ره:
✳️در روایت آمده است که ارواح مردگان مومنین در شب های جمعه بر بالای پشت بام منازل خویشان سر می زنند و می گویند : آن لقمه هایی که جلوی سگان می اندازید به نیت ما خیرات کنید!
💥ما محتاج هستیم و دائم التماس می کنند...!
🔵والدین بعد از مرگ نیز باید از ما راضی باشند:
💠بیاد دارم ، زمانی که بچه سال بودم و در مغازه پدرم کار می کردم ، بعضی ها سوار بر گاری ؛ سیب قندی آورده بودند و داد می زدند ؛« خیرات مرده ها » .
♻️ شما هم برای اموات خیرات داشته باشید . اما متاسفانه الان کسی به فکر مردگان نیست ! آن وقت می گویند : آقا کار من پیچیده است و گره در زندگی دارم ؛ باید چکار کنم !؟
⚡️وقتی پدرت از تو راضی نیست، همین می شود. اگر هم بگویی پدرم تا زنده بود از من راضی بود آن مربوط به زمان حیات آن خدا بیامرز است، نه حالا که او را فراموش کرده ای !
⛔️ الان که دست او از دنیا کوتاه شده و تو برای او کار خیری نمی کنی از تو ناراضی است.
✨در روایت آمده است : بعضی از افراد هستند که در زمان حیات، والدین آنها از ایشان راضی بودند و بعد از مرگ از فرزندان خود ؛ ناراضی هستند به علت فراموش شدن توسط فرزند...
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
♡
#عمه_جانـݦ💔
روز یازدهم،روضه ی
من بمیرم که تو را سوی #اسارت بردند
#امان_از_دل_زینب😔
•🏴• روضــهے شــام بايد خوانــد
•| #سلـامعلےقلـبزینـبالصـبور
•| #بحقعـمهجـانزینبسالهےالعفو
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
نذر ڪردم تا بیایے
هر چه دارم مال تو
چشم هاے خسته ے✨
پر انتظارم مال تو
یک دل دیوانہ دارم
با هزاران آرزو✨
آرزویم هیچ،
قلـــ❤️ــب بیقرارم مال تو
(کانال ترک گناه۱)
°•| ترک گناه |🏴•°
قسمت #116رمان سجاده صبر بعد از سر راهش کنار رفت، فاطمه عصبانی در رو باز کرد و بیرون رفت، محسن هم ب
قسمت #117رمان سجاده صبر🌸🍃
تفاوتش توی این بود که این یکی ناتوانتر از بقیه بود ... از کجا معلوم اگه فاطمه هم امکانات شیدا رو داشت بدتر از
اون نمیشد...
در خونه که به صدا در اومد ضبط رو توی کیفش قایم کرد و خودش رو به خواب زد، فاطمه وارد اتاق شد و با دیدن
سهیل که خوابیده بود، رفت باال سرش و آروم تکونش داد:
-سهیل، هنوز خوابی؟ ساعت 5 ها! پاشو
اما سهیل چشماش رو باز نکرد
فاطمه از اتفاقات امروز صبح خسته بود، بعدش هم که اومد خونه و سهیلی که جز چند کلمه کوتاه باهاش حرفی نزده
بود، دوباره مجبور شده بود برای خرید خونه تنها بره بیرون و حاالم که خسته و کوفته اومده بود،باز هم سهیل خواب
بود ... به سمت کمد رفت و مشغول عوض کردن لباسهاش شد، بعد هم اومد و دوباره کنار سهیل نشست، سهیل
چشماش بسته بود و چیزی نمیدید اما میتونست حضور فاطمه رو احساس کنه، فاطمه دلش گرفته بود، خیلی زیاد ...
دلش میخواست از ته دل فریاد بزنه، اما نمیتونست، لبه تخت کنار سهیل نشسته بود و بهش نگاه میکرد ... یاد
حرفهای محسن که می افتاد تمام تنش میلرزید ... اون سهیل رو دوست داشت ... هرچی که بود ... عاشقش بود،
عاشق مهربونی هاش، عاشق خنده هاش، عاشق حرف زدناش، عاشق دل نگرونی هاش، سهیل اون بی وفا نبود، بهش
قول داده بود و سر قولش مونده بود... آروم سرش رو روی بازوی لخت سهیل گذاشت و شروع کرد به گریه کردن
... از اینکه چه کاری کرده که محسن به خودش اجازه داده در مورد سهیلش این طور حرف بزنه کالفه بود ... قطرات
اشکش که روی زیرپوش سهیل میریخت مثل آب یخی بود که روی تمام افکار سهیل ریخته میشد، نه فاطمه چیزی
میگفت و نه سهیل میخواست بگه که بیداره و گریه فاطمه رو میفهمه، فاطمه سرش رو باال آورد و لبخندی زد و آروم
زمزمه کرد:
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
بعد هم بازوی سهیل رو بوسید و از اتاق خارج شد ... سهیل چشماش رو باز کرد ... جای اشکهای فاطمه روی لباسش
رو دست زد ... نفس عمیقی کشید و چشمهاش رو بست... احساس کرد بدون هیچ اختیاری داره توی دلش گریه
میکنه، احساس کرد بار سنگینی روی قلبشه ... فاطمه رو دوست داشت ... فاطمه مال اون بود .... فاطمه ....
زنگ در خونه رو که زد چند لحظه منتظر موند، با اون لباس مبدلی که پوشیده بود تا وقتی از خونه میاد بیرون
نشناسنش حسابی خنده دار شده بود، صدای مردی بلند شد:
-بله؟
-آقای خانی؟
#طرح_اختصاصی_کانال
هرروز #ساعت10باماهمراه باشید
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹