✨﷽✨
🌼سه حدیث مبارک از حضرت پیامبر اکرم علیه السلام
✍️حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله: نماز، از آيينهاى دين است و رضاى پروردگار منان، در آن است. و آن راه پيامبران علیهم السلام است. براى نمازگزار، محبت فرشتگان، هدايت، ايمان، نور معرفت و بركت در روزى است.
📚خصال، ص522، ح11
حضرت پيامبر صلی الله عليه و آله: خداوند متعال فرمودند: هرگاه بنده بگويد: بسم اللّه الرحمن الرحيم، خداى متعال مىگويد: بنده من با نام من آغاز كرد. بر من است كه كارهايش را به انجام رسانم و او را در همه حال بركت دهم.
📚عيون اخبار الرضا، ج2، ص269، ح59
حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله: هرگاه سفره پهن مىشود، چهار هزار فرشته در اطراف آن گرد مىآيند. چون بنده بگويد: بسم اللّه، فرشتگان مىگويند: خداوند منان به غذايتان بركت دهد! سپس به شيطان مىگويند: اى فاسق! بيرون شو. تو بر آنان، راه تسلّط ندارى.
📚اصول كافى، ج6، ص292، ح1
#اعمال #ماه_شعبان
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
🍃🔸🍃🔸🍃
29.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 این کار رو انجام بده، خدا برات
کم نمیزاره ...
🎙 حجتالاسلام استاد مسعود عالی
12.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
√ بیا ببینم، چکار کردی با خودت؟
(تا حالا این جمله باعث شده ترمز کنی و جلوتر نری؟)
#استاد_شجاعی #
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥من برای نفرین نیامدم
👤حجت الاسلام مسعود عالی
#کلامبزرگان 🌱
علامه حسن زاده آملی :
_
بيشتر فرياد دوزخيان از"فردا فردا كردن" است ،
توبه امروز را به فردا نندازید..
_
#دارفانی ⚠️
🚩 {ترک گناه1} 🏴
📖کتاب رمان یادت باشد... #پارت_چهاردهم🔗 چهره اش زیاد مشخص نبود به جز چشم هایش که از آنها نجابت می ب
📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_پانزدهم🔗
زیاد برایم مهم نبود. فقط برای اینکه جوّ صحبت هایمان از این حالت جدّی و رسمی خارج بشود، پرسیدم: «اون وقت چقدر پس انداز دارین؟» گفت: «چیز زیادی نیست، حدود شش میلیون تومن.» پرسیدم: « شما با ۶ میلیون تومان میخوای زن بگیری؟!» در حالیکه میخندید، سرش را پایین انداخت و گفت: « با توکل به خدا همه چی جور میشه.» : « بعد ادامه داد بعضی شب ها هیئت میرم، امکان داره دیر بیام.» گفتم: « اشکال نداره، هیئت رو میتونین برین، ولی شب هر جا هستین برگردین خونه؛ حتی شده نصفه شب.» قبل از شروع صحبتمان اصلاً فکر نمی کردم موضوع این همه جدی پیش برود. هرچیزی که حمید میگفت مورد تایید من بود و هر چیزی که من می گفتم حمید تایید می کرد. پیش خودم گفتم: « اینطوری که نمیشه، باید یه ایرادی بگیرم حمید بره. با این وضعی که داره پیش میره باید دستی دستی دنبال لباس عروس باشه!» به ذهنم خطور کرد که از لباس پوشیدنش ایراد بگیرم، ولی چیزی برای گفتن نداشتم. تا خواستم خورده بگیرم، ته دلم گفتم: « خب فرزانه! ت که همین مدلی دوست داری.» نگاهم به موهایش افتاد که به یک طرف شانه کرده بود، خواستم ایراد بگیرم، ولی باز دلم راضی نشد، چون خودم را خوب می شناختم؛ این سادگی ها برایم دوست داشتنی بود. وقتی از حمید نتوانستم موردی به عنوان بهانه پیدا کنم، سراغ خودم رفتم. سعی کردم از خودم یک غول بی شاخ و دم درست کنم که حمید کلا از خواستگاری من پشیمان شود، برای همین گفتم : «من آدم عصبی ای هستم، بداخلاق، صبرم کمه.
🌺@TARKGONAH1
📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_شانزدهم🔗
امکان داره شما اذیت بشی.» حمید که انگار متوجه قصد من از این حرف ها شده بود، گفت: « شما هر چقدر هم عصبانی بشی من آرومم،خیلی هم صبورم. بعید می دونم با این چیز ها جوش بیارم.» گفتم: «اگه یه روزی برم سرکار یا برم دانشگاه، خسته باشم، حوصله نداشته باشم. غذا درست نمرده باشم، خونه شلوغ باشه، شما ناراحت نمیشی؟» گفت: «اشکال نداره. زن مثل گل می مونه، حساسه. شما هر چقدر هم که حوصله نداشته باشی، من مدارا میکنم.» خلاصه به هر دری زدم حمید روی همان پله اول مانده بود. از اول تمام عزمش را جزم کرده بود که جواب بله را بگیرد. محترمانه باج می داد و هر چیزی میگفتم قبول می کرد! حال خودم هم عجیب بود. حس می کردم مسحور او شده ام. با متانت خاصی حرف می زد. وقتی صحبت می کرد از ته دل محبت را از کلماتش حس میکردم. بیشترین چیزی که من را درگیر خودش کرده بود، حیای چشم های حمید بود. یا زمین را نگاه می کرد یا به همان نمکدان خیره شده بود. محجوب بودن حمید کارش را با خوبی جلو می برد. گویی قسمتم این بود که عاشق چشم هاش بشوم که از روی حیا به من نگاه نمی کرد. با این چشم های محجوب و پر از جذبه می شد به عاشق شدن در یک نگاه اعتقاد پیدا کرد؛ عشقی که اتفاق می افتد وآن وقت یک جفت چشم می شود همه ی زندگی. چشم هایی که تا وقتی می خندید همه چیز سر جایش بود. از همان روز عاشق این چشم ها شدم. آسمان چشم هایش را دوست داشتم؛ گاهی خندان و گاهی خیس و بارانی! نیم ساعتی از صحبت های ما گذشته بود که موتور حمید حسابی گرم شد.
🌺@TARKGONAH1