•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_56🌹
#محراب_آرزوهایم💫
قبل از اینکه جست و جوهای گسترهمون رو شروع کنیم، طبق دستور رئیس یک سر اداره میرم تا کمی دربارهی پرونده باهم حرف بزنیم.
پرونده زرد رنگ روی میزش رو سمتم میگیره و نقشه جدید رو کامل برام توضیح میده.
- حاجی یک جلسه دیگه با بچهها بزارم؟
از لیوان روی میزش جرعهای آب میخوره و حرفم رو تأیید میکنه.
- به مرتضی گفتم که تا بعدازظهر بچهها رو جمع کنه.
- پس با اجازتون من برم یک سری کار دارم باید هرچه زودتر رسیدگی کنم.
سرش رو به نشونهی تأیید تکون میده و اجازه رفتن میده.
- مرخصی.
تا از جام بلند میشم و به سمت در خروج قدم برمیدارم با صداش متوقفم میکنه.
- راستی علی آقا.
سمتش برمیگردم و منتظر میمونم تا فرمان بده.
- بله رئیس؟
- مرتضی میگفت هنوز ذهنت درگیر کیف قاپهست.
تا میخوام اطلاعات جدیدم رو بگم صدای در بلند میشه و حاجی اذن ورود میده که یکدفعه با چهره نگران مهدیار روبهرو میشیم...
☞☞☞
چشمهام رو به سختی باز میکنم، سرم به شدت درد میکنه و انگار کل دنیا دور سرم میچرخه. تا یادم میافته چه اتفاقی افتاد با ترس به اطرافم نگاه میکنم.
داخل یک اتاق کوچیک هستم که چوبهای ضخیم و باریکی دور تا دورش رو احاطه کردن، درست مثل یک کلبه قدیمی. زمین با کاههای خشک شده پر شده. کل اتاق با یک فانوس قدیمی، کمی نور به خودش میگیره.
ضربان قلبم به قدری بالا میره که درد عجیبی رو سمت چپ سینهم احساس میکنم. عرق سردی روی پیشونیم میشینه. تا میخوام از جام بلندشم متوجه دستهام میشم که با تناب بسته شده، تناب رو که دنبال میکنم به یک ستون چوبی بزرگی میرسم که درست وسط اتاق علم شده و پایه سقف چوبی بالای سرم شده که بعضی از جاهاش از بین رفته و ستارهها، بالای سرم چشمک میزنن. دوباره نگاهم رو به دستهام میدم، بهخاطر سختی و ضخیمی تناب مچهای دستم زخم شده.
لحظه به لحظه ترسم بیشتر میشه و هر آن امکان سرازیر شدن اشکهام وجود داره. مدام این سوالها داخل ذهنم مانور میدن "من کجام؟ اینجا کجاس؟ قراره چه بلایی سرم بیاد؟"
بدون اینکه به هیچ چیزی توجه کنم شروع میکنم بیمحابا به جیغ و داد کردن. با تمام توان جیغ میزنم و تقاضای کمک میکنم که باعث خراشیده شدن حنجرم میشه و به سرفههای پیدرپی میافتم.
بدنم از شدت ترس و سرما به لرزه میافته، تا مرز قالب تهی کردن میرسم اما در باز میشه و قامت یک مرد توی چارچوب در نمایان میشه. از ابروهای گره خوردهش میترسم و خودم رو روی زمین میکشم تا بتونم از دستش فرار کنم اما دستهای بسته شدم متوفقم میکنن.
نزدیکم میشه و جلوی پام میشینه، تا دستش رو بالا میاره سریع دستهام رو جلوی صورتم دفاع قرار میدم تا دستش به صورتم نخوره.
پوزخند مشمئز کنندهای میزنه و میگه:
- شناختی؟
با احتیاط کمی دستهام رو کنار میکشم تا بتونم صورتش رو ببینم، نور که به صورت کریهش میخوره خاطرات اون شب توی ذهنم تداعی میشه و مثل بید شروع میکنم به لرزیدن.
- گفتم تو برگ برندهی مایی!
- مـ...مـ...نظورت...چـ...چیه؟
از لکنت زبونم خندهش میگیره و درحالی که ازجاش بلند میشه میگه:
- بزودی میفهمی، فعلا سعی کن زنده بمونی.
در انتها پوزخندی میزنه، از اتاق خارج میشه و در روهم پشت سرش قفل میکنه. صدای بادی که از بیرون میاد و با در برخود میکنه ترسم رو دو چندان میکنه.
توی خودم جمع میشم و انقدر اشک میریزم که از خستگی و کوفتگی بدنم بیهوش میشم...
☞☞☞
با تعجب به صورت مهدیار نگاه میکنم و میگم:
- چی شده؟!
- هانیه زنگ زد گفت ملیحه خانم حالشون بد شده بردنش بیمارستان. بهنظرم سریع جمع کن بریم پیداشون کنیم.
کمی توی فکر میرم و تصمیم میگیرم که از کجا کارمون رو شروع کنیم.
- آدرس خونه دوستشون رو از خانمت بگیر، من تا چند دقیقه دیگه میام.
تا میخوام از رئیس خداحافظی کنم طلبکار سرجاش میایسته و بهم میگه:
- نمیخوای بگی چی شده؟
- نرگس خانم از دیروز خونه نیومده و حدس میزنم کار همون کیف قاپهست...
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه |🏴•°
🌱◆#تفسیر [سوره بقره آیــه۸۷] 🎙◆#استادقرائتی ✨◆#پیشنهاددانلود ⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆ ☜ ت
02.Baqara.088.mp3
1.12M
🌱◆#تفسیر
[سوره بقره آیــه۸۸]
🎙◆#استادقرائتی
✨◆#پیشنهاددانلود
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
از شیخ انصاری پرسیدند :
چگونه میشود یک ساعت فکر کردن
برتر از هفتاد سال عبادت باشد؟
فرمودند :
فکری مانند فکر جنابحُر در روز عاشورا...!
مداحی_آنلاین_احترام_حُر_به_حضرت_زهرا_حجت_الاسلام_علیرضا_پناهیان.mp3
4.42M
خدایا محبت مارو تو دل حسین(علیه السلام) بنداز مثل حُرّ
#پیشنهاددانلود
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
19.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگذریم از تن، میگذریم از سر
مثل حبیب، مثل زهیر، شبیه حرّ بشیم عاقبتبخیر...
#مهدی_رسولی
#امام_حسین ؛ #محرم
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
کانال ترک گناه1 ایتا_۲۰۲۴_۰۶_۱۳_۰۷_۵۶_۲۱_۷۵۲.mp3
709.3K
#صلوات_خاصه
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضاع
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
#صلوات_حضرت_زهرا
#السلام_علیک_یا_فاطمة_الزهرا_س ✋🏻🖤
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ
بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
33.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
■ماجرای شنیدنی از معجزه حضرت رقیه (س)-
حاج غلامرضا سازگار
#محرم
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
قصه های کربلا.mp3
1.89M
🏴داستان اسب تیزپایی که سوارش را نجات نداد!
#قصه_های_کربلا
#پادکست
#محرم1446
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1