eitaa logo
°•| ترک گناه |🏴•°
2.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
7.7هزار ویدیو
119 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 قبل از اینکه جست و جوهای گستره‌مون رو شروع کنیم، طبق دستور رئیس یک سر اداره میرم تا کمی درباره‌ی پرونده باهم حرف بزنیم. پرونده زرد رنگ روی میزش رو سمتم می‌گیره و نقشه جدید رو کامل برام توضیح میده. - حاجی یک جلسه دیگه با بچه‌ها بزارم؟ از لیوان روی میزش جرعه‌ای آب می‌خوره و حرفم رو تأیید می‌کنه. - به مرتضی گفتم که تا بعدازظهر بچه‌ها رو جمع کنه. - پس با اجازتون من برم یک سری کار دارم باید هرچه زودتر رسیدگی کنم. سرش رو به نشونه‌ی تأیید تکون میده و اجازه رفتن میده. - مرخصی. تا از جام بلند میشم و به سمت در خروج قدم برمی‌دارم با صداش متوقفم می‌کنه. - راستی علی آقا. سمتش برمی‌گردم و منتظر می‌مونم تا فرمان بده. - بله رئیس؟ - مرتضی می‌گفت هنوز ذهنت درگیر کیف قاپه‌ست. تا می‌خوام اطلاعات جدیدم رو بگم صدای در بلند میشه و حاجی اذن ورود میده که یکدفعه با چهره نگران مهدیار روبه‌رو می‌شیم... ☞☞☞ چشم‌هام رو به سختی باز می‌کنم، سرم به شدت درد می‌کنه و انگار کل دنیا دور سرم می‌چرخه. تا یادم می‌افته چه اتفاقی افتاد با ترس به اطرافم نگاه می‌کنم. داخل یک اتاق کوچیک هستم که چوب‌های ضخیم و باریکی دور تا دورش رو احاطه کردن، درست مثل یک کلبه قدیمی. زمین با کاه‌های خشک شده پر شده. کل اتاق با یک فانوس قدیمی، کمی نور به خودش می‌گیره. ضربان قلبم به قدری بالا میره که درد عجیبی رو سمت چپ سینه‌م احساس می‌کنم. عرق سردی روی پیشونیم می‌شینه. تا می‌خوام از جام بلندشم متوجه دست‌هام میشم که با تناب بسته شده، تناب رو که دنبال می‌کنم به یک ستون چوبی بزرگی می‌رسم که درست وسط اتاق علم شده و پایه سقف چوبی بالای سرم شده که بعضی از جاهاش از بین رفته و ستاره‌ها، بالای سرم چشمک می‌زنن. دوباره نگاهم رو به دست‌هام میدم، به‌خاطر سختی و ضخیمی تناب مچ‌های دستم زخم شده. لحظه به لحظه ترسم بیشتر میشه و هر آن امکان سرازیر شدن اشک‌هام وجود داره. مدام این سوال‌ها داخل ذهنم مانور میدن "من کجام؟ اینجا کجاس؟ قراره چه بلایی سرم بیاد؟" بدون اینکه به هیچ چیزی توجه کنم شروع می‌کنم بی‌محابا به جیغ و داد کردن. با تمام توان جیغ می‌زنم و تقاضای کمک می‌کنم که باعث خراشیده شدن حنجرم میشه و به سرفه‌های پی‌درپی می‌افتم. بدنم از شدت ترس و سرما به لرزه می‌افته، تا مرز قالب تهی کردن می‌رسم اما در باز میشه و قامت یک مرد توی چارچوب در نمایان میشه. از ابروهای گره خورده‌ش می‌ترسم و خودم رو روی زمین می‌کشم تا بتونم از دستش فرار کنم اما دست‌های بسته شدم متوفقم می‌کنن. نزدیکم میشه و جلوی پام می‌شینه، تا دستش رو بالا میاره سریع دست‌هام رو جلوی صورتم دفاع قرار میدم تا دستش به صورتم نخوره. پوزخند مشمئز کننده‌ای می‌زنه و میگه: - شناختی؟ با احتیاط کمی دست‌هام رو کنار می‌کشم تا بتونم صورتش رو ببینم، نور که به صورت کریه‌ش می‌خوره خاطرات اون شب توی ذهنم تداعی میشه و مثل بید شروع می‌کنم به لرزیدن. - گفتم تو برگ برنده‌ی مایی! - مـ...مـ...نظورت...چـ...چیه؟ از لکنت زبونم خنده‌ش می‌گیره و درحالی که ازجاش بلند میشه میگه: - بزودی می‌فهمی، فعلا سعی کن زنده بمونی. در انتها پوزخندی می‌زنه، از اتاق خارج میشه و در روهم پشت سرش قفل می‌کنه. صدای بادی که از بیرون میاد و با در برخود می‌کنه ترسم رو دو چندان می‌کنه. توی خودم جمع میشم و انقدر اشک می‌ریزم که از خستگی و کوفتگی بدنم بی‌هوش میشم... ☞☞☞ با تعجب به صورت مهدیار نگاه می‌کنم و میگم: - چی شده؟! - هانیه زنگ زد گفت ملیحه خانم حالشون بد شده بردنش بیمارستان. به‌نظرم سریع جمع کن بریم پیداشون کنیم. کمی توی فکر میرم و تصمیم می‌گیرم که از کجا کارمون رو شروع کنیم. - آدرس خونه دوستشون رو از خانمت بگیر، من تا چند دقیقه دیگه میام. تا می‌خوام از رئیس خداحافظی کنم طلبکار سرجاش می‌ایسته و بهم میگه: - نمی‌خوای بگی چی شده؟ - نرگس خانم از دیروز خونه نیومده و حدس می‌زنم کار همون کیف قاپه‌ست... 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
از شیخ انصاری پرسیدند : چگونه میشود یک ساعت فکر کردن برتر از هفتاد سال عبادت باشد؟ فرمودند : فکری مانند فکر جناب‌حُر در روز عاشورا...!
مداحی_آنلاین_احترام_حُر_به_حضرت_زهرا_حجت_الاسلام_علیرضا_پناهیان.mp3
4.42M
خدایا محبت مارو تو دل حسین(علیه السلام) بنداز مثل حُرّ ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
19.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می‌گذریم از تن، می‌گذریم از سر مثل حبیب، مثل زهیر، شبیه حرّ بشیم عاقبت‌بخیر... ؛ ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
✋🏻🖤 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد. ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
33.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شنیدنی از معجزه حضرت رقیه (س)- حاج غلامرضا سازگار ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
قصه های کربلا.mp3
1.89M
🏴داستان اسب تیزپایی که سوارش را نجات نداد! ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا