🌟 اطلاعنگاشت | مطالبات رهبر انقلاب در زمینه توجه به قرآن:
۱- تلاوت هنری قرآن با رعایت دقت و توجه به تفهیم معانی
۲- توجه به باطن قرآن با تدبر در آن و توجه به کلمات و مفاهیم
۳- افزایش جلسات قرآنی در خانهها، مساجد و حسینیهها
۴- افزایش جلسات تفسیر قرآن و انس با معارف آن. ۹۸/۲/۱۶
🌙 @tarvije_namaz 🌙
#داستان_هایی_از_نماز
نتیجه عبادت بدون اخلاص
مردی بود که هر کار میکرد نمیتوانست اخلاص خود را حفظ کند و ریاکاری نکند، روزی چاره اندیشی کرد و با خود گفت: در گوشهی شهر مسجدی متروک هست که کسی به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمیکند، خوبست شبانه به آن مسجد بروم تا کسی مرا ندیده خالصانه خدا را عبادت کنم در نیمه های شب تاریک، مخفیانه به آن مسجد رفت، آن شب باران میآمد و رعد و برق و بارش شدت داشت. او در آن مسجد مشغول عبادت شد در وسطهای عبادت، ناگهان صدائی شنید با خود گفت: حتماً شخصی وارد مسجد شد، خوشحال گردید که آن شخص فردا میرود و به مردم میگوید این آدم چقدر خداشناس وارستهای است که در نیمههای شب به مسجد متروک آمده و مشغول نماز و عبادت است. او بر کیفیت و کمیت عبادتش افزود و همچنان با کمال خوشحالی تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتی که هوا روشن شد و به آن کسی که وارد شده بود، زیر چشمی نگاه کرد دید آدم نیست بلکه سگ سیاهی است که بر اثر رعد و برق و بارندگی شدید، نتوانسته در بیرون بماند و به مسجد پناه آورده است. بسیار ناراحت شد و اظهار پشیمانی میکرد و پیش خود شرمنده بود که ساعتها برای سگ عبادت میکرده است خطاب به خود کرد و گفت: ای نفس، من فرار کردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا در عبادت خود، اَحدی را شریک خدا قرار ندهم، اینک میبینم سگ سیاهی را در عبادتم شریک خدا قرار دادهام، وای بر من چقدر مایهی تأسف است که این حالت را پیدا کردهام .[۱]
[۱]. منتخب قوامیس الدرّر، ص ۱۴۴.
🌙 @tarvije_namaz 🌙
5cc1c971463260de0dc882b0_7479238035474616146.mp3
3.96M
#تحدیر (تندخوانی) جزء دوم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایی
زمان : 33دقیقه
🌙 @tarvije_namaz 🌙
🔸در ماه رمضان چند جوان، پیر مردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا میخورد.
به او گفتند: ای پیرمرد مگر روزه نیستی؟
پیرمرد گفت: چرا روزهام، فقط آب و غذا میخورم.
جوانان خندیدند و گفتند: واقعا؟
🔹پیرمرد گفت:
بله، دروغ نمیگویم، به کسی بد نگاه نمیکنم، کسی را مسخره نمیکنم، با کسی با دشنام سخن نمیگویم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم به مال کسی ندارم و...
ولی چون بیماری خاصی دارم متأسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم.
🔸بعد پیرمرد به جوانان گفت: آیا شما هم روزه هستید؟
یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمیخوریم !!!
#پندانه
🌙 @tarvije_namaz 🌙
#حدیث_تارک_الصلاة
کاهلى در نماز
قال الباقر – علیه السلام ـ : لا تقم الى الصلوه متکاسلا و لامتناعسا و لامتثاقلا فانها من خلل النفاق ؛
با حال مستى و خواب آلوده و کاهلانه نماز را به جا نیاور، که اینها از روزنه هاى نفاق است .
(میزان الحکمه ، ج ۵، ص ۳۹۸.بحارالانوار، ج ۸۴، ص ۲۳۱)
🌙 @tarvije_namaz 🌙
نعمت دل نشین
امام خامنه ای: نماز یک فرصت و یک نعمت است. اگر نماز برما واجب نمی شد، بیم آن بود که در دریای غفلت محض غرق شویم.
🌙 @tarvije_namaz 🌙
#داستان_هایی_از_نماز
اذان نیمه شب
در زمان «معتضد»، بازرگان پیری از یکی از سران سپاه مبلغ زیادی طلبکار بود به هیچ وجه نمی توانست آن را وصول کند. ناچار تصمیم گرفت به خود خلیفه متوسل شود; اما هر وقت به دربار می آمد، دستش به دامان خلیفه نمی رسید; زیرا دربانان و مستخدمان درباری به او راه نمی دادند. بازرگان بیچاره از همه جا مأیوس شده بود که شخصی او را به نزد خیاطی فرستاد و گفت: «این خیاط می تواند گره از کار تو باز کند.» بازرگان پیر در حالی که مطمئن بود او نیز نمی تواند کاری انجام دهد; به نزد خیاط رفت، زیرا در جایی که افراد سر شناس شهر نتوانسته بودند او را یاری دهند، پس چگونه یک خیاط ساده می توانست چنین کند. اما وقتی ماجرا را برای خیاط تعریف کرد، او با خونسردی گفت: «برو به آن سپاهی بگو، اگر پولم را ندهی، خیاط از تو شکایت می کند.» تاجر درمانده حال فکر کرد که خیاط بیهوده سخن می گوید; ولی برای آنکه آخرین در را هم زده باشد، پیش مرد سپاهی رفت و جمله خیاط تکرار کرد. بر خلاف انتظارش، رنگ مرد پرید و فوری پول او را داد. این ماجرا بازرگان پیر را در شگفتی فرو برد و پیش خیاط برگشت و با اصرار زیاد از او خواست تا علت را بگوید. او نیز چنین تعریف کرد: «شبی از خیابان عبور می کردم و افسری از سپاه عثمانی را دیدم که مست از شرابخواری عربده می کشید و فحش می داد. در همین وقت زنی از خیابان می گذشت که افسر مست راهش را بست. زن با التماس و فریاد از رهگذران کمک خواست. ولی مردم از ترس، جرأت نداشتند جلو بروند. من پیش رفتم و با نرمی از او خواستم تا از سر راه زن کنار برود. او با چماقش به من حمله کرد و دوستانش را هم فرا خواند تا مرا دور کنند. جمعیت از ترس متفرق شد و من هم ناچار شدم برای حفظ جانم در برابر آن سربازان مست از آنجا دور شوم. ولی فکر زن بیچاره لحظه ای رهایم نمی کرد و با خود می اندیشیدم که چطور او را یاری دهم. یکدفعه فکری به ذهنم رسید. فوراً به مسجد رفتم و از بالای مناره با صدای بلند اذان گفتم. ناگهان دیدم فوج سربازهای سواره و پیاده به خیابان ها ریختند و همه پرسیدند: «این کسیت که در این وقت شب اذان می گوید؟» من وحشت زده خودم را معرفی کردم. گفتند: «زود پایین بیا که خلیفه تو را خواسته است.» مرا نزد خلیفه بردند. اوکه منتظر من بود، علت اذان گفتنم را پرسید. من هم جریان را از اول تا آخر برایش نقل کردم. او فوری دستور داد آن افسر را باز داشت کنند. از آن پس، من هر گاه با چنین مظالمی رو به رو می شوم، همین برنامه را اجرا می کنم، یعنی اذان می گویم. از آن به بعد، تمام افسرها از من حساب می برند.»
🌙 @tarvije_namaz 🌙