eitaa logo
ترویج نماز
142 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
287 ویدیو
13 فایل
🔹مقام معظم رهبری: 🔷یکی از موثرترین راه ها برای کاستن آسیب های اجتماعی #ترویج_نماز است☑️ 🕋ترویج نماز | همراه ما باشید @MOHAMMAD110_Dillon
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ بهترین زمان چلّه‌گیری 🔸در بین مردم، سنتی به نام اربعین یا همان چله‌ گرفتن وجود دارد. افراد 40 روز، خود را متعهد به انجام اعمالی خاص می‌کنند و هر کدام به نیتی چله می‌گیرند. 🔸یکی از بهترین زمان‌های چلّه‌گیری که از طرف علما نیز سفارش و تاکید شده است، از اول ذیقعده تا دهم ذیحجه (13 تیر الی 21 مرداد امسال) است که به "اربعین موسیِ کلیم" مشهور است. 💐 @tarvije_namaz 💐
نماز روی صندلی مشکلش چنان جدی است که نمی‌تواند نماز را ایستاده بخواند و مجبور به استفاده از صندلی است. در این صورت هنگام سجده باید سر و دست‌هایش را روی میز قرار دهد (نه اینکه مهر را بالا بیاورد)، و سر انگشت شست پا را نیز روی زمین قرار دهد (کف پا روی زمین نباشد)، ولی نیازی نیست زانوانش را روی چیزی بگذارد. 💐 @tarvije_namaz 💐
⭕️حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: هر بار که نماز به‌جا می‌آوری، ملتفت باش که چیزی به دست آوری و مطلبی بفهمی که قبلا آن را نمی‌فهمیدی. تلاوت سوره‌ها و آیات قرآن هم همین‌گونه است؛ یعنی در هر دفعه چیزی به دست بیاور، غیر از آنچه قبلا به دست آورده بودی. 📚 در محضر بهجت، ج٢، ص٢۶٩ 💐 @tarvije_namaz 💐
⭕️آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): چیزهایی که به درد شما نمی خورد را نگویید. آقای فلسفی در کتاب خود این مطلب را این گونه توضیح داده اند که مثلا در ماه رمضان شما به چه مناسبتی از دیگران سوال می کنید که روزه ای یا نه؟ این حرف بی خودی هست. زیرا اگر آن شخص روزه باشد ، شاید دلش نخواهد ریا شود و اگر روزه نباشد، شاید دلش نخواهد که شما متوجه بشوید. شاید بدلیل بیماری روزه نیست، اما دلش نمی خواهد کسی بفهمد. خیلی حرفها هست که ما می زنیم و بخاطرش نامه عملمان را سنگین می کنیم. بعضی از سوالاتی که ما از افراد می پرسیم، باعث می شود آنها یا مجبور به دروغگویی شوند یا وادار به ریاکاری بشوند. حرف‌های بیهوده را ترک کنید. به شنیده ها هم ترتیب اثر ندهید. یک ساعت هم که پیش آقای بهجت می نشستید، ایشان هیچ حرفی نمی زدند، مگر زمانی که سوالی مطرح می شد. 💐 @tarvije_namaz 💐
داستان های زیبا از نماز (ره) 💐 @tarvije_namaz 💐
وقتی قدم به بارگاه شاه گذاشت و چشمش به آن همه جلال و شکوه و عظمت افتاد، غرق در حیرت شد و ناگهان برق اندیشه درون جان تاریکش را روشن کرد، به این مساله توجه نمود، من همان جوان فقیر و آدم بدبختم، من همان خارکن مسکین و دردمندم، من همانم که مردم عادی حاضر نبودند سلامم را جواب بدهند، من همان گدای دل سوخته‌ام که از تهیه‌ی قرص نان جویی و پارچه‌ای کهنه عاجز بودم، من همان پریشان عاجز و بینوای مستمندم! آری جوان بر اساس آیات الهی به فکر فرو رفت، که من همان خارکنم که بر اثر عبادت میان تهی، و طاعت ریایی به این مقام رسیدم، آه بر من، حسرت و اندوه از من، اگر به عبادت حقیقی و طاعت خالص اقدام می‌کردم چه می‌شدم؟ در غوغای پر از آرایش ظاهری دربار، چشم دل خارکن باز شد، جمال دوست در آئینه‌ی دلش تجلی کرد. با قدم اراده و عزم استوار، پای از دربار بیرون گذاشت و از کنار آغوش آن پری‌وش کناره گرفت و به سوی نماز و عبادت واقعی و بندگی حقیقی خدا حرکت کرد. وقتی نماز ریائی و میان تهی و الفاظ بی‌معنی این گونه برای حل مشکل مدد کند، نماز واقعی و عبادات خالصانه، و طاعت بی‌ریا چه خواهد کرد ؟[۱] لطیف راشدی سرود شکفتن، ص ۱۵ [۱]. کتاب عرفان اسلامی، جلد ۵، به نقل از کتاب طاقدیس مرحوم ملا احمد نراقی. 💐 @tarvije_namaz 💐
عشق واقعی به خدا در کنار شهری خارکنی زندگی می‌کرد که فقر و فاقه او را به شدت محاصره کرده بود. روزها در بیابان گرم، همراه با زحمت فراوان و بی‌دریغ مشغول خارکنی بوده و پس از به دست آوردن مقداری خار، آن را به پشت خود بار نموده به شهر می‌آورد و به قیمت کمی می‌فروخت. روزی در ضمن کار صدای دور شو، کور شو، شنید، جمعیتی را با آرایش فوق العاده در حرکت دید، برای تماشا به کناری ایستاده دختر زیبای امیر شهر به شکار می‌رفت، و آن دستگاه با عظمت از آن او بود. در این حین چشم جوان خارکن به جمال خیره کننده ی او افتاد و به قول معروف دل و دین یکجا در برابر زیبایی خیره کننده او سودا کرد. قافله عبور کرد و جوان ساعت‌ها در اندوه و حسرت می‌سوخت. توان کار کردن نداشت، لنگ لنگان به طرف شهر حرکت کرد. به حال اضطراب افتاد، دل خسته و افسرده شده، راه به جایی نداشت، میل داشت بدون هیچ شرطی، وسیله ازدواج با دختر شاه برایش فراهم شود. دانشوری آگاه او را دید، از احوال درونش باخبر شد، تا می‌توانست او را نصیحت کرد ولی پند دانشور بی‌فایده بود و نصیحت او اثر نداشت و آنچه عاشق را آرام می‌کرد فقط رسیدن به محبوبش بود. مرد دانشور آخر به او گفت: «تو که از حسب و نسب و جاه و مال، شهرت و اعتبار و زیبائی بهره‌ای نداری و عشق خواسته تو از محالات است و اکنون که راه به بن‌بست رسیده، برای پیدا شدن چاره‌ی درد جز رفتن به مسجد و قرار گرفتن در سلک عابدین راهی نمی‌بینم. مشغول عبادت شو شاید از این راه به شهرت رسیده و گشایشی در کارت حاصل شود.» خارکن فقیر پند دانشور را به کار بست، کوه و دشت و کار و کسب خویش را رها کرد و به مسجدی که نزدیک شهر بود و از صورت آن جز ویرانه‌ای باقی نمانده بود آمد و بساط عبادت خود را جهت جلب نظر اهالی در آنجا پهن کرد. کم‌کم کثرت عبادت و به خصوص نمازهای پی‌درپی، به تدریج او را در میان مردم مشهور کرد، آهسته آهسته ذکر خیرش دهان به دهان گشت و همه جا سخن او به میان آمد. آری سخن از عبادت و پاکی و رکوع و سجود او در میان مردم آنچنان شهرت گرفت که آوازه او به گوش شاه رسید و شاه با کمال اشتیاق قصد دیدار او کرد. شاه روزی که از شکار باز می‌گشت، مسیرش به کلبه‌ی عابد افتاد برای دیدن او عزم خود را جزم کرد و بالاخره همراه با ندیمان، با کبکبه شاهی قدم در مسجد خراب گذاشت. پادشاه در ضمن زیارت خارکن فقیر و دیدن وضع عبادت او، به ارادتش افزوده شد، شاه تصور می‌کرد به خدمت یکی از اولیاء بزرگ الهی رسیده، تنها کسی که خبر داشت این همه عبادت و آه و ناله قلابی و توخالی است خود خارکن بود. در هر صورت پادشاه سر سخن را با آن جوان باز کرد و کلام را به مسأله ازدواج کشید، سپس با یک دنیا اشتیاق داستان دختر خود را مطرح کرده که ای عابد شب زنده‌دار، تو تمام سنت‌های اسلامی را رعایت کرده‌ای مگر یک سنت مهم و آن هم ازدواج است، می‌دانی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر مساله ازدواج چه تأکید سختی داشت. من از تو می‌خواهم به اجرای این سنت مهم برخیزی و فراهم آوردن وسیله‌ی آن هم با من، علاوه بر این من میل دارم که تو را به دامادی خود بپذیرم، زیرا در سراپرده خود دختری دارم آراسته به کمالات و از لطف الهی از زیبایی خیره کننده‌ای هم برخوردار است، من از تو می‌خواهم به قبول پیشنهاد من تن در دهی، تا من آن پری‌روی را با تمام مخارج لازمه در اختیار تو قرار دهم! جوان بعد از شنیدن سخنان شاه در یک دنیا حسرت فرو رفت و در جواب شاه سکوت کرده و شاه به تصور اینکه حجب و حیاء و زهد و عفت مانع از جواب اوست چیزی نگفت، از جوان عابد خداحافظی کرد و به کاخ خود رفت، ولی تمام شب در این فکر بود که چگونه زمینه‌ی ازدواج دخترش را با این مرد الهی فراهم کند. صبح شد، شاه یکی از دانشوران را خواست و داستان عابد را با او در میان گذاشت و گفت به خاطر خدا و برای اینکه از قدم او زندگی من غرق برکت شود نزد او رو و وی را به این ازدواج و وصلت حاضر کن. عالم آمد و پس از گفتگوی بسیار و اقامه و دلیل و برهان و خواندن آیه و خبر، جوان را راضی به ازدواج کرد. سپس نزد شاه آمد و رضایت عابد را به سلطان خبر داد، سلطان از این مساله آن چنان خوشحال شد که در پوست نمی‌گنجید. مأموران شاه به مسجد آمدند و با خواهش و تمنا لباس دامادی شاه را به او پوشاندند و او را مانند نگینی در حلقه گرفتند و با کبکبه و دبدبه شاهی به قصر آورند. در آنجا غلامان و کنیزان دست به سینه برای استقبال او صف کشیده بودند و امیران و دبیران و سپاهیان جهت احترام به داماد شاه گوش تا گوش ایستاده بودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شـاعر شده ام تا ڪہ قلـم بردارم از قلـب مبارڪ تو غـم بردارم "آقا" تو براے من دعا ڪن ڪہ فقط در راه رضـاے تو قـدم بردارم 💐 @tarvije_namaz 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️علامه طباطبایی(ره) گاهی بین درس دادن برمی‌گشتن به شاگردانشون می‌فرمودن: آقایون! ابد در پیش داریم... 💐 @tarvije_namaz 💐