eitaa logo
تشرف‌ محضر‌ امام‌ عصر‌ عج
516 دنبال‌کننده
533 عکس
657 ویدیو
18 فایل
کپی باصلوات برای ظهور آقا مجاز.به شرط کپی آزاد بودنتون @tashaarrofat
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ کتاب "رویای نیمه شب" 🔹 بی شک داستان و ملاقات با حضرت مهدی در عصر غیبت، یکی از عوامل دلگرمی شیعیان و تقویت اعتقاد آنان به حضور حضرت است. 🔆 لحظاتی که در اوج گرفتاری و اضطرار، از او یاری میخواهی و منجی حقیقی عالم، نجاتت میدهد؛ شیرین و به یاد ماندنیست. 🔹 رمان "رویای نیمه شب" به قلم مظفر سالاری؛ ماجرای پسری سنی است که سودای عشقِ دختری شیعه را در سَر می پروراند. عشقی که او را به اعتقاد به باورهای آن دختر میرساند. 🔺 نویسنده ضمن بیانِ این داستانِ عاشقانه، ماجرای تشرف "ابوراجح" و شفا یافتن او به دست امام زمان را بیان میکند. @tashaarrofat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا❁﷽❁ا 📙 : داستان‌هایی از امام مهدی 🖋 👨‍👩‍👧‍👦مخاطب: نوجوان 📚مجموعه داستان‌های کوتاه از ماجراهای خواندنی تولد، کودکی، تشرفات و زمانه امام عصر است. داستان‌های مهدوی کمتر شنیده شده یا اگر شنیده شده جزییات زیادی نداشته است، اما محسن نعما این داستان‌ها را با جزییات خواندنی نوشته تا مخاطب نوجوان شناخت بیشتری از امام زمان پیدا کند. 🍉برشی از کتاب: دو خانم، مجلل و باشوکت، به همراه هزار زن زیبای دیگر مقابل ملیکه ایستاده‌اند. نوری عجیب همه آنان را احاطه کرده است. آن دو زن بزرگوار جلو می‌روند و به نزدیکی ملیکه می‌رسند. ملیکه با چشم‌هایی تعجب‌زده به آن دو زن و دیگر زنان نگاه می‌کند. یکی از آن دو زن رو می‌کند به طرف ملیکه و به سخن می‌آید. -من مریم هستم دخترم. مادر پیامبرت عیسی. و ایشان مادر شوهرتان، سیده زنان عالم، فاطمه زهرا هستند! حالتی مملو از اشتیاق و غم در وجود ملیکه جای می‌گیرد. زیر لب با خود می‌گوید: «مادر ابومحمد؟! مادر همان کسی که فدایش بشوم؟!» 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran ا🛒خرید از ایتا: https://pay.eitaa.com/v/?link=a9Wid ا🛒خرید از سایت: 🔗http://ketabejamkaran.ir/110007
17.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱ماجرای شنـیدنی ملاقات مرد کاشانی و دیدار با امام زمان عجل الله @tashaarrofat ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🅾 مدرسه قدیمی طلبه ای از اهالی مشهد که بسیار علاقه مند به وجود مقدس امام زمان علیه السلام و مناجات خدمت حضرتش داشت نقل میکرد در یه صبح بهاری که تازه شکوفه ها سر زده بودند... برای قدم زدن بیرون آمدم ... چون نزدیک حرم رسید ناخودآگاه درب مدرسه قدیمی تقریبا ناشناخته که بیش ۵۰ سال قدمت دارد مواجه شد...(مدرسه ای که درس برگزار نمیشود و گاهی میزبان طلاب است) چون درب باز بود بی اختیار وارد شد... خادم مدرسه پیرمردی بود که در اتاق کوچک دهلیز نشسته بود... تعدادی هم در مدرسه بودند فکر کرد من با آنها هستم پس نگاهی کرد و منم سلام کردم 👇داخل که شدم ... چند نفر بودند با لباس ها و دشداشه های سفید بوی عطری فضا را گرفته بود ... با روی خوش از من دعوت کردند یکی گفت صبحانه آماده است و سفره پهن است ... شیخ مهمان ماست... با من همراهی کرد تا سر سفره نشستیم جالب بود که نان محلی و پنیر و کنجد و گردو... داشتند !! خیلی مودب بودند و تمام آداب را رعایت میکردند‌‌‌... نوجوانی که حدود ۱۶ یا ۱۷ سال سن داشت رو به رویم نشسته بود سوالاتی پرسید که جواب قانع کننده ای نداشتم ... با تعجب گفت مگر توحید مفصل را نمیخوانی گفتم خوانده ام گفت با دقت بخوان شیخ !! جواب سوال ها آنجاست و اینها مقدمات معرفت است... تشکر کردم و برخاستم 👇 در حیاط مدرسه یکی از آنها در حال ساختن وضو بود و من در فکر فرو رفته بودم ناگهان به من گفت صدای گریه می آید... میشنوی ... دقت بیشتر کردم و حواسم جمع شد دیدم از اتاق پایین که درش نیمه باز هست صدای گریه و ناله بلند است... نزدیک شدم دیدم سیدی جلیل القدر بر زمین نشسته اند که شال سبزی بر سر انداخته که شانه هایش را پوشانده بود و بسیار بی تاب است دیدم یکی از آن جوان ها در کنارش هست و روضه حضرت قاسم (ع) را به زبان عربی میخواند... و ایشان به شدت گریه میکرد... مدتی توقف کردم و حالم دگرگون شد... احساس کردم بیشتر بمانم احساس کنند برای استراق سمع ایستاده ام و خلاف ادب باشد لذا برگشتم... گفتم فردا باز به دیدنشان می آیم... 👇فردا که آمدم کسی را ندیدم‌...رفته بودند پیرمرد خادم از رفتن زود هنگام آن ها ناراحت بود و گفت شب قبل از آنکه اینا بیایند در خواب دیده مدرسه پر از نور شده تا جایی که چشم جایی را جز سفیدی نبیند... خیلی تاسف خوردم که چرا روز گذشته بیشتر نماندم... ▪️اللهم عجل لولیک الفرج▪️ @tashaarrofat