1_208537320.mp3
11.47M
#صوت
قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🎶#حاج_محمودکریمی
🌷 تاشهادت🌷
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
#شهیدمحمداسدی🌷🍃
💠تاریخ تولد : 1364/06/30
💠محل تولد : مشهد
💠تاریخ شهادت : 1395/03/17
💠محل شهادت : جنوب حلب - سوریه
💠وضعیت تاهل : مجرد
💠محل مزار شهید : مشهد – بوستان خورشید
#سلام✋🏻
#صبحتون💐
#شـهـدایـی😇🌷
🌷 @tashadat 🌷
📸 سنگ جدید مزار شهید حججی رو نمایی شد
🌷 سنگ جدید مزار شهید محسن حججی که در طراحی آن قطعاتی از مضجع سه امام شهید استفاده شده، در شامگاه ۲۸ فروردین ۱۳۹۹ همزمان با پخش زنده مجازی مراسم دعای کمیل و مناجات شعبانیه ، رونمایی شد.
🌷 @tashadat 🌷
💍حرفهای دوستانهی یک نوعروس در روز عروسی 👆
💞شهیده بانو عصمت پور انوری
🌷 @tashadat 🌷
همیشه با او شوخی میکردم و میگفتم: اگه شربت شهادت آوردند نخوری، بریز دور! یادمه یک بار به من گفت: اینجا شربت شهادت پیدا نمیشود، چه کار کنم؟ گفتم: کاری ندارد، خودت درست کن، بده بقیه هم بخورند، خندید و گفت: اینطوری خودم شهید نمیشوم، بقیه شهید میشوند.
«شربت شهادت» یک جوری رمز بین من و آقا ابوالفضل بود، یک بار دیدم در تلگرام یک پیام از یک مخاطب آمد که من نمیشناختم! متنش این بود: ملازم، مدافع هستم، اگر کاری داشتی به این خط پیام بده هنوز هم شربت نخوردم، هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدم گوشی خانه مادرم زنگ زد، آقا ابوالفضل بود بعد از احوالپرسی گفت: این، خط دوستم است، کاری داشتی پیام بده.
دو روز قبل از شهادت آخرین تماسش بود، خیلی با هم صحبت کردیم. مثل همیشه! یادم هست که به او گفتم: ببخشید اگر زن خوبی برایت نبودم، گفت: خدا دو تا نعمت بزرگ به من داد، زن خوب، پول خوب! بعد هم زد زیر خنده.
🌷 #شهید ابوالفضل راهچمنی
🌷 @tashadat 🌷
🌺ماجرای دیدار شهید حاج قاسم سلیمانی با خانواده جوان ترین شهید مدافع حرم ارتش #شهید_مجتبی_یداللهی
✍یک شب ساعت ۱۱ شب تلفن خانه مان زنگ خورد. مردی پشت تلفن بدون اینکه خودش را معرفی کند گفت فردا با حاج آقا می خواهیم در منزل خدمتتان برسیم. فکر کردم یکی از مسئولان کشور یا رییس جمهور هستند. اصلاً ذهنم به سمت حاج قاسم سلیمانی نرفته بود. چند لحظه بعد علی رغم اینکه منزل ما آسانسور دارد دیدم حاج قاسم است که از پله ها سه طبقه با همراهانش بالا آمد تا تشریف بیاورند منزل ما...
🔹نیم ساعتی منزل ما نشستند و بعد بلند شدند که بروند بعد از من خواستند دعا کنم عاقبت شان به شهادت ختم شود. گفتم دعا می کنم شما در رکاب امام زمان (عج) شهید شوید،ایشان لبخند دیگری زد و گفت شما دعا کنید من عاقبتم به شهادت ختم شود و وقتی صاحب زمان(عج) آمدند مجدد در رکاب ایشان بجنگم و دوبار به شهادت برسم. راستش بازهم دلم نیامد به دعایشان آمین بگویم و دوباره گفتم انشاءالله در رکاب امام زمان باشید...
ـــــــــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــــــــــــ
🌷 @tashadat 🌷
شوخ طبعی
او هیچ گاه از ماموریت های سخت کنار نمی کشید وهمیشه آماده ماموریت بود✌️
او در ورزش کوهنوردی توان بالایی داشت وهمیشه در همه لحظات با لبخند جلو می آمد و خاطرات زیبایی برای بچه ها به یادگار می گذاشت🍃
سنگین ترین مشکلات برایش چیزی نبود وهمیشه به مشکلات و مصائب صبورانه نگاه می کرد
مایوس و ناراحت نمی شد و لبخند از لبش نمی افتاد☺️
او در کار نه تنها گروهان خودش را اداره می کرد، بلکه به گروهان های دیگر نیز کمک می کرد
ما بعضی مواقع اورا آزمایش می کردیم.
ولی او همیشه بشاشیت و خنده رویی از لبانش نمی افتاد و روحیه شاد و شوخ طبعی خود را به همراه داشت😄
در دل بچه ها جا داشت و هیچ وقت از کارهای سخت و مشکل فرار نمی کرد
حتی سخت ترین ماموریت ها را او قبول می کرد وفداکاری و ایثار شاخصه بارز رفتار او بود👌
شهید مدافع حرم علیرضا صفر پور🌹
🌷 @taShadat 🌷
🔴 چند #نکته قابل تامل در مورد #حجاب ‼️📢
⬅️ هیچ کس با نام «آزادی» دیوار خانهء خود را برنمی دارد و شبها در حیاطش را باز نمیگذارد.‼️😳
گوهر عفاف و پاکی، کمارزشتر از پول و جواهرات نیست.🤔
کسی که «کودک عفاف» را جلوی صدها گرگ گرسنه میبرد و به تماشا میگذارد، روزی هم پشت دیوار ندامت، اشک حسرت بر دامن پشیمانی خواهد ریخت.😔
⬅️ حجاب همچون یک توری، مانع ورود حشرات نگاههای مسموم است.🕷🐜🐌 کسی که راه نگاههای مزاحم را میبندد خود را بیشتر «مصون» ساخته است تا «محدود».✅☺️
⬅️ اگر به دختران میآموختند که خوببودن ارزشمند است، نه داشتن ظاهر، فکر میکنم آنها میتوانستند تعریف بهتری از خودِ واقعیشان ارائه کنند. 🙄
اگر درک میکردند که بدنشان به همین شکلی که هست، مشکل ندارد و آنچه آنها را منحصر به فرد میکند شخصیت آنهاست،از دختر بودن خود #احساس_رضایت بیشتری داشتند ☺️
#خوشگلی دختر ملاک نیست بلکه خوش عقلی اوست که او را بالا میبرد و باعث برتری او بر دیگران میشود.👍✅
اللہم عجل لولیڪ الفـرج
🌷 @tashadat 🌷
_
استاد سرکار گذاشتن بچه ها بود. روزی از یکی از برادران
پرسید: «شما وقتی با دشمن روبه رو می شوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه
می گویید؟» آن برادر خیلی جدی جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص برمی گردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمی کند.
اولا باید وضو داشته باشی، ثانیا رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: اللهم ارزقنا ترکشة ريزا بدستنا
یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتك يا ارحم الراحمین» طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتما حديث است» اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و
گفت :«اخوی غریب گیر آورده ای؟»😅
💠خاطرات طنز جبهه😅
🌷@tashadat🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعی #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_پانزدهم 🔹امتحان خدا یا ...؟ - آقا نم
﷽
#براساس_داستان_واقعی
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_شانزدهم
🔹نامه های بی شاید ...
- با خودت فکر نکردی ... اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ ...
ترسیدم جواب بدم ... دوباره یکی، یه چیز دیگه بگه ... اما سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... یهو یاد حرف حضرت علی افتادم که روی دیوار مدرسه نوشته بودن ...
- آقا ما اونقدر از شما ... چیزهای باارزش یاد گرفتیم که بنده شما بشیم ... حقی از ما وسط نیست ... نمره علوم رو ثلث آخر هم میشه جبران کرد ... اما ...
دیگه نتونستم حرفم رو ادامه بدم ... و سرم رو انداختم پایین... دوباره دفتر ساکت شد ...
- برو ... در رو هم پشت سرت ببند ...
کارنامه ها رو که دادن ... علوم 20 شده بودم ... اولین بار بود که از دیدن نمره 20 اصلا خوشحال نشدم ... کارنامه ام رو برداشتم و رفتم مسجد ... نماز که تموم شد ... رفتم جلو ... نشستم کنار امام جماعت ...
- حاج آقا یه سوال داشتم ...
از حالت جدی من خنده اش گرفت ...
- بگو پسرم ...
- حاج آقا ... من سر امتحان علوم تقلب کردم ... بعد یاد حرف شما افتادم که از قول امام گفتید ... این کار حق الناس و حرامه و بعدا لقمه رو حرام می کنه ... منم رفتم گفتم ... اما معلم مون بازم بهم 20 داده ... الان من هنوز گناه کارم یا نه؟... پولم حروم میشه یا نه؟ ...
خنده اش محو شد ... مات و متحیر مونده بود چه جوابی به یه بچه بده ... همیشه می گفت ...
- به جای ترسوندن بچه ها از جهنم و عذاب ... از لطف و رحمت و محبت خدا در گوششون بگید ... برای بعضی چیزها باید بزرگ تر بشن و ...
حالا یه بچه اومده و چنین سوالی می پرسه ... همین طور دونه های تسبیحش رو توی دستش بالا و پایین می کرد ...
- سوال سختیه ... اینکه شما با این کار ... چشمت مال یکی دیگه رو دزدیده ... و حق الناس گردنت بوده ... توش شکی نیست ... اما علم من در این حد نیست که بدونم ... آینده شما چی میشه ... آیا توی آینده تو تاثیر می گذاره و لقمه ات رو حرام می کنه ... یا نه ...
اما فکر کنم وظیفه از شما ساقط شده ... چون شما گفتی که این کار رو کردی ... و در صدد جبران براومدی ...
ناخودآگاه ... در حالی که سرم رو تکان می دادم ... انداختمش پایین ...
- ممنون حاج آقا ... ولی نامه عمل رو ... با فکر کنم و حدس میزنم و ... اما و اگر و شاید ... نمی نویسن ...
و بلند شدم و رفتم ...
تا شنبه دل توی دلم نبود ... سر نماز از خدا خجالت می کشیدم ... چنان حس عذابی بهم دست داده بود ... که حس می کردم اگر الان عذاب نازل بشه ... سبک تر از حال و روز منه ...
شنبه زودتر از همیشه از خونه اومدم بیرون ... کارنامه به دست و امضا شده ... رفتم جلوی دفتر ... در زدم و رفتم تو ...
نویسنده: #شهید سید طاها ایمانی
🌷 @taShadat 🌷