eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🌷 @taShadat 🌷
توجه به بیت المال 🌷 ♧ وقتی ساعتی را به تنهایی درمحاصره حرامیان داعش مقابله کردم تو اون شلوغی صدای چند نفر رو شنیدم :ابراهیمی ..کجایی⁉️ بچه ها دنبال من اومده بودند .فریاد زدم :من اینجام. از چند طرف منو به رگبار بستن . چاره ای نداشتم باید به سمت بچه ها میدویدم .تا اونجایی که تونستم تجهیزات نظامی (دوتا آرپی جی- چند تا قبضه اسلحه) برداشتم. یاعلی گفتم و به طرف بچه ها دویدم.🏃‍♂🏃‍♂ دیدم فرمانده با دو تا از بچه ها با یک تویوتا که یه دوشکا روش در حال آتیش ریختن بود دنبالم اومده بودن . خودم رو به پشت تویوتا انداختم. - اینا چیه با خودت اوردی. -[سلاحه دیگه. بیت الماله ، نمیخواستم دست اون حرومیا بیفته ....]😊 🌹شهید اسدالله ابراهیمی ●شهادت:۲۶خرداد۹۵- معراته حلب ---------------------------------------------- ♧ محمود و تعدادی از همرزمانش در منطقه ای حائل میان دو جبهه داعش و النصره قرار گرفتنه اندو تا آخرین لحظات زیر آتش سنگین دشمن ایستادگی میکنند✌️، هنگامی که فرمان عقب نشینی تاکتیکی می آید، ایشان به سمت اسلحه ای که بر روی زمین افتاده بود میرودو به دوستش میگوید: [نمی خواهم اسلحه ای که با هزینه بیت المال تهیه شده به دست تکفیریهای ملعون بیفتد❗️] در همین اثنا مورد اصابت گلوله تک تیرانداز دشمن قرار می گیرد و شربت شهادت را می نوشد. 🌹شهید محمودمراد اسکندری ●شهادت: ۱۲ بهمن ۹۴- نبل و الزهراء 🌷 @taShadat 🌷
به شوخی به یکی از دوستانم گفتم: من ٢٢ ساعت متوالی خوابیده ام! گفت: بدون غذا؟! همین سخن را به دوست دیگرم گفتم: گفت: بدون نماز؟! و این گونه خدای هرکس را شناختم... 🌷 @taShadat 🌷
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂ بار خدایا با کوله باری پر از گناه و دلی آکنده و تیره به سوی تو می‌آیم تا شاید این بنده گناهکار را قبول کنی، بار الهی من تو را به یگانگی قبول کرده‌ام و از روزی که تو را شناختم و به دین تو روی آوردم و به فرمان امام لبیک و کلمه «لا اله الا الله» را بر لب دارم و پیرو دین اسلام شدم، خدایا مرا راهنمایی کن تا بتوانم در راه تو و برای دین تو جهاد کنم و این وظیفه‌ای که برگردنم است انجام دهم تا این‌که اسلام عزیز به صاحب اصلی آن تحویل دهم. خدایا پیام امامم به گوشم خورد که فرمود: تمام جوانان ما باید در مقابله با کفر بپا خیزند و من هم لبیک گفتم و به پیام امام به جبهه روی آوردم و حال که در حال انجام ماموریت هستم، مرا یاری ده و کمک کن. #شهید_کرامت_بهشتی ولادت : ۱۳۴۶/۳/۹ جیرفت ، کرمان شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۴ ام‌الرصاص @tashadat
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷شهيدان سيد محمدحسن حسينى (سيدحكيم) و احمد مكيان🌷 در اوج راحت و امنیم در حصار شما خدا کند که نباشیم شرمسار شما😔 طلایه دار ظهورید و چشم منتظران نشسته است پریشان در انتظار شما @tashadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعی #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_صدوپنج 🔹 عناصر آزاد درگیریش با من عل
══🍃🌷🍃══════ 🔹 برده به زحمت، خودش رو کنترل کرد ... - نه من که طبیعی بودم ... ولی راست می گید ... شاید طراحش خورده بوده ... و اشکان ول کن نبود ... ـ احتمالا اولش حسابی خورده ... پشت سرش هم حسابی ... خورده ... آخه اونجا هر کی یه اشتباه کوچیک کنه ... به شکر خوردن می اندازنش ... ـ آره احتمالا تو هم اونجا بودی ... داشتی کنار طرف، شکر می خوردی ... تا یه چی میشه اونجا این طوری ... اونجا اینطوری ... تو تا حالا پات رو از حوزه استحفاضیه استان بیرون گذاشتی؟ ... کنترل اوضاع، حسابی داشت از دستش خارج می شد ... دو بار با خودکار زد روی میز ... - بسه دیگه ... ساکت ... تا مودبانه ازتون می خوام ... حواستون جمع باشه ... و بعد رو کرد به من و خندید ... - تو هم مخی هستی ها ... اشتباهی ایران به دنیا اومدی... باید * به دنیا می اومدی ... محکم زل زدم توی چشماش ... ـ شما رو نمی دونم ... ولی من از نسل اون ایرانی هایی هستم که وقتی صدام دکل نفتی * رو زد ... و همه دنیا گفتن فقط بزرگ ترین مهندس های امریکایی می تونن اون فاجعه رو مهار کنن ... یه گروه کارگر ایرانی رفتن جمعش کردن ... ایرانی اگر ایرانی باشه ... یه موی کارگر بی سوادش شرف داره به هیکل هر چی خارجیه ... برده روحش آزاده، جسمش در بند ... اما ما مثل احمق ها ... درگیر بردگی فکری شدیم ... برده فکری ... دیر یا زود خودش ... با دست خودش ... به دست و پای خودش غل و زنجیر می بنده ... کلاس یه لحظه کپ کرد ... اون مهران آرام و مودب ... که حرمت بداخلاق ترین دبیرها رو حفظ می کرد ... جلوی اون ایستاده بود ... سکوت کلاس شکست ... صدای سوت و تشویق بچه ها بلند شد ... و ورق برگشت ... از اون به بعد هر بار که حرفی می زد ... چشم بچه ها برمی گشت روی من ... تایید می کنم یا رد می کنم یا سکوت می کنم ... و سکوت به معنای این بود که رد شد ... اما دلیلی نمی بینم حرفی بزنم ... جای ما با هم ... عوض شده بود ... و من هم صادقانه ... اگر نقدی که می کرد، صحیح بود ... می پذیرفتم ... و اگر درباره موضوع، اطلاعاتم کم بود ... با صراحت می گفتم ... ـ باید در موردش تحقیق کنم ... نویسنده: سید طاها ایمانی📝 🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعی #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_صدو_شش 🔹 برده به زحمت، خودش رو کنترل ک
══🍃🌷🍃══════ 🔹 حادثه بی خبر نیست توی راهرو بهم رسیدیم ... با سر بهش سلام کردم و از کنارش رد شدم ... صدام کرد ... ـ از همون روز اول ازت خوشم نیومد ... ولی فکر نمی کردم از یه بچه اینطوری بخورم ... فکر می کردم اوجش دهن لقی و خبرچینی کنی ... خندیدم ... - که بعدش ... بچه مذهبی کلاس بشه خبرچین و جاسوس... لو بره و همه بهش پشت کنن؟ ... خنده اش کور شد ... ـ خیلی دست کم گرفته بودمت ... مکث کوتاهی کرد و با حالت خاصی زل زد توی چشمم ... ـ می دونی؟ ... زمان انقلاب و جنگ ... امثال تو رو می کشتن ... دستش رو مثل تفنگ ... آورد کنار سرم ... ـ بنگ ... یه گلوله می زدن وسط مخش ... هنوزم هستن ... فقط یهو سر به نیست میشن ... میشن جوان ناکام ... و زد تخت سینه ام ... ـ جوان هایی که یهو ماشین توی خیابون لهشون می کنه ... یا یه زورگیر چاقو چاقوشون می کنه ... حادثه فقط بعضی وقت هاست که خبر نمی کنه ... ناخودآگاه، بلند از ته دلم خندیدم ... ـ اشکال نداره ... شهدا با رجعت برمی گردن ... حتی اگه روی سنگ شون نوشته شده باشه ... جوان ناکام ... خدا موقع رجعت به اسامی بنیاد شهید کار نداره ... برو اینها رو به یکی بگو که بترسه ... هر کی یه روز داغ می بینه ... فرق مرده و شهید هم همینه ... مرده محتاج دعاست ... شهید دعا می کنه ... و راهم رو کشیدم و رفتم سمت دفتر ... بعد از مدرسه ... توی راه برگشت به خونه ... تمام مدت داشتم به حرف هاش فکر می کردم ... و اینکه اگه رفتنی بشم ... احدی نمی فهمه چه بلایی و چرا سرم اومد ... و اگه بعد من، بازم سر کسی بیاد چی؟ ... به محض رسیدن ... سریع نشستم و کل ماجرا رو نوشتم ... با تمام حرف هایی که اون روز بین ما رد و بدل شد ... و زنگ زدم به دایی محمد ... و همه چیز رو تعریف کردم ... ـ شما، تنها کسی بودی که می تونستم همه چیز رو بهت بگم ... خلاصه اگر روزی اتفاقی افتاد ... همه اش رو نوشتم و تاریخ زدم، امضا کردم ... توی یه پاکته توی کتابخونه سومی... عقایدش که به سازمان مجاهدین و ... ها می خوره ... اگه فراتر از این حد باشه ... لازم میشه ... نویسنده: سید طاها ایمانی📝 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻جوونا گاهی منو" بابا کابلی" یا "عمو رحیم" هم صدا میزدند .. 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ ۸_به_وقت_امام_هشتم🕗 تاخراسان راهی نیست...✋ دست بر سینه و عرض ادب 🌷بسم الله الرحمن الرحیم ‌‌‌‌🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام... به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری.... 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا 🌷 @taShadat 🌷