❌ چگونه می توان با تمنّا یا امید کاذب در امر انتظار مقابله کرد؟
✅ برای مقابله با این آسیب باید افراد منتظر را به تامل و تدبر در آیات و روایاتی که سلامت اعمال و رفتار را بیان می کنند و معیار های عمل صالح را گوشزد می نمایند، متنبه کرد.
📙آسیب شناسی جامعه منتظر/ص160
🌷 @tashadat 🌷
💠معرفی شهیده نجمه قاسم پور
🍃نام: نجمه
🍃نام خانوادگی: قاسم پور صادقی
🍃تاریخ تولد: ۱۳۵۷/۱۲/۱۱
🍃 تاریخ شهادت:۱۳۸۷/۱/۲۴
🍃سن: ۳۰
🍃علت شهادت: بمب گذاری گروهک های تروریستی
🍃مکان شهادت:حسینیه سیدالشهدای شیراز
#خصوصیات_برجسته✨
پایبندی زیاد به حجاب و نماز اول وقت ،
دائم الوضو بودن،
احترام به والدین در تمامی شرایط،
اهل تهجد و نماز شب ،
بسیار فعال و پرتلاش و متنفر از غیبت و ...
3⃣
@tashadat
#زندگینامه✨
شهیده کربلایی،نجمه قاسمپور صادقی
در سال ۱۳۵۷ در خانوده ای ساده زیست و صمیمی و مذهبی متولد شد .
لقمه ی حلالی که پدر با کوشش بسیار به دست می آورد
در فرزندان اثر کرده و آنها را به خصوص فرزند دومش را پیرو مکتب #اهل_بیت بار آورده بود.
در بحبوحه ی انقلاب و تظاهرات
نجمه با عشق به نماز و #شهدا بزرگ میشد
و روز به روز سعی می کرد
🍂#عشق به عبودیت و شهادت را در خود رشددهد.🍂
ازهمان کودکی #حیا در او دیده میشد و هرچه می گذشت حساسیتش به این امر بیشتر میشد و مراقبتش را افزون تر می کرد.
نجمه پس از اتمام دروس متوسطه دیپلم خود را گرفت ،
تصمیم او بعد از اتمام دوره ی متوسطه بر این شد که به دانشگاه علوم قرآنی غدیر برود تاعطش تمام نشدنی روحش را با کلام وحی در رشته ی امام شناسی برطرف کند.🌸
4⃣
@tashadat
#به_نقل_از_دوست_شهید✨
اگر کل زندگی نجمه را مرور کنیم، #بارزترین ویژگی او حجاب و حیا و عفاف اوست.
این ویژگی در او، از زمان کودکی تا شهادت، مشهود بود🌾
🔷چیزی که همیشه از او به خاطر دارم، صفای درون و #خوش_رویی و خوش برخوردی او بود.
اگر برای اولین بار با او صحبت می کردی، انگار که سال هاست تو را می شناسد.
تو را حسابی تحویل می گرفت و انرژی مثبت می داد.🌷
🔷همیشه #دائم_الوضو بود.
یک بار ازش پرسیدم چرا اصرار داری که همیشه وضو داشته باشی؟
می گفت:
وضو یک آرامش خاص به آدم می ده. این آرامش را می شد از وجود نجمه لمس کرد.
آرامش خاصی داشت
و لبخند ملیحی که خستگی بچه ها را از تن بیرون می کرد:)🌱
لبش همیشه خندان بود و از هیچ کس ناراحت نمی شد. مصداق بارز سخن آن عارف بزرگوار بود که می گفت: (مرنجان و مرنج).
🔷نجمه اغلب می گفت:
زندگی را نه بر تخت پادشاهی، بلکه در نمازهای#عاشقانه_و_عارفانه
باید جستجو کرد.
نجمه #سحرخیز بود.
بیشتر اوقات، #نماز_شب می خواند.
همیشه سعی داشت نمازش را اول وقت بخواند؛
می گفت:
نماز، اول وقتش خوبه.
عادت کرده بودیم نجمه را ده دقیقه قبل از اذان سر سجاده ببینیم.
بعد از نماز صبح، *سجده های طولانی* داشت.🌼
5⃣
@tashadat
#ادامه....✨
🔷نجمه خیلی نسبت به #غیبت کردن، حساس بود.
هر وقت می دید کسی داره پشت سر کسی غیبت می کنه،
ناراحت می شد و بحث را عوض می کرد.
گاهی با شوخی کردن، جو را طوری جمع و جور می کرد که به کسی برنخورد.
بسیاری از اقوام و آشناها
با اخلاق نجمه آشنا بودند و جلوی او غیبت نمی کردند.
🔷نجمه همه را دوست داشت اما به چیزی #دلبستگی نداشت و از تعلق،
آزاد بود.
این بی تعلقی و آزاد بودن، آرامشی را برایش آورده بود که نجمه را دوست داشتنی تر کرده بود🌹
#دفترچه_درددل✨
🔷نجمه یک دفترچه داشت که داخل آن پر از درد دل با #خدا بود…
علاوه بر این،
دفتر *حساب و کتاب اعمالش* نیز بود. همیشه این دفتر را در کیفش داشت.
یک بار به من گفت:
🔺یک دفتر درست کن و بعضی چیزها را داخل آن بنویس، تا بعد از مدتی بفهمی اشتباهت چیست و آن را ترک کنی🔺.
این دفترچه تا شب 24 فروردین و لحظه #انفجار با نجمه بود.
اما بعد از انفجار، هیچ ردی از این دفترچه باقی نماند!🍃 …
6⃣
@tashadat
#لحظه_عروج✨
حدود ساعت 21:15 دقیقه بود که
سخنرانی حاج آقا انجوی، تمام شد
و مجلس برای مداحی آماده شد.
خیلی ها این نوا را از یاد نبرده اند:
🌷به مشبک ضریحت،
دلم گره خورده….
به خدا قسم
این گدا رو ولش کنی مرده…
بی تو ای صاحب زمان….
بیقرارم هر زمان….
از غم هجر تو من دل خسته ام….
همچو مرغی بال و پر بشکسته ام….
کی شود آیی🌷
اینجا بود که صدای انفجار،
مجلس را به هم ریخت…
نجمه بعد انفجار
در حالی که دیگر رمقی نداشت، به زمین افتاد.
صبح آن روز حوالی ساعت 8
نجمه #آسمانی شد🦋
7⃣
@tashadat
#نهمین_مزار✨
سه یا چهار روز مانده به واقعه،
نجمه خواب دیده بود که فردی در دارالرحمه،
هشت قبر و مزار را به او نشان می دهد و می گوید:
قبر نهم #خالی است.
شهیده دقیقا در نهمین مزار از مزار شهدای کانون،
درون همان مزار خالی که در خواب دیده بود
به خاک سپرده شد...🍂
8⃣
@tashadat
#دعا_های_شهیده_بزرگوار✨
(از دست نوشته ها)
خدایا ما را #فاطمی كن...
خدایا ما را قدر دان اسلام و قرآن قرار ده
توفیق عمل و #خلوص نیت به همه ی ما كرامت فرما
انوار محبت و معرفت خودت را در دل های ما قرار بده
خدایا ما را راضی به رضای خودت فرما
نور محبت و #معرفت پیغمبر و آل پیغمبر را در دلهای ما بتابان
اموات ما را مشمول عنایت و رحمت خودت قرار بده...🥀
9⃣
@tashadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پادکست✨
روایتی از زندگی شهیده نجمه قاسم پور
💯پیشنهادی
1⃣0⃣
@tashadat
#شهیدان_زنده_اند✨
به نقل از خواهر شهید:
بعد از شهادت نجمه تصمیم گرفتیم مادرم را به #کربلا ببریم.
چون نجمه همیشه در کنار مادر بود
و نبودنش برای مادرم خیلی سخت بود.
روز اول قرار شد استراحت کنیم و ساعت دو نیمه شب به حرم برویم.
خیلی خسته بودم به بچه ها گفتم
شما بروید من خودم میام
خواب دیدم در می زنند؛
در عالم رؤیا در را باز کردم.
با تعجب دیدم نجمه پشت در ایستاده؛
با همان چادر سفیدش که برای نماز استفاده می کرد.
با چهره ای زیبا و نورانی به من نگاه کرد و گفت:
مگر نمیای بریم حرم؟
ساعت از دو گذشت!!
من با حالت تعجب نگاهش می کردم گفتم مگه شما #شهید نشدی؟…
نجمه فقط لبخند می زد…
گفت:
زودتر برویم
همه رفتند حرم فقط من و شما ماندیم…
در این سفر احساس می کردم نجمه در کنار ماست.
او به #زیارت آمده بود و حضورش را کنارمان حس می کردیم🌸
1⃣1⃣
@tashadat
شهــدا صدایت زده اند
دست دوستی دراز ڪردهاند
بـہ سویت
همراهی با شهـدا سخت نیست
یاعلی ڪـہ بگویی خودشان دستت را میگیرند
تردیـد نڪن
شهدا دستگیرند🌹🌹🌹🌹
#معرفی_کتاب 📚
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹 #کتاب_بچههای_حاج_قاسم 🌹
این کتاب مجموعه ناگفته هایی از رشادت ها و حماسه های جانباز گرانقدر، سردار سرتیپ دوم پاسدار حسین معروفی، در هشت سال جنگ تحمیلی و دوران اسارت است. به گفته سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی، وی کم سن و سال ترین فرمانده گردان لشکر 41 ثارالله در طول دوران دفاع مقدس بود
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌷 @taShadat 🌷
و اینگونه روزنامهی اصلاحات شرافت خود را میفروشد... 😏
عکس رهبر انقلاب که درمورد مبارزه با فساد هشدار میدن رو گذاشته و بالای اون تیتر زندگی در قفس که مربوط به یک خبر دیگه است رو زده!😳
حالا جالبه که طرح زندگی در قفس هم پیشنهاد دولت متبوع خودشونه نه مجلس!😄
اصلاحات نقشهی راه این یکسالش رو تعیین کرده؛
"فرار از مسئولیت و انداختن تقصیرها به گردن رهبری"😡
تا اخرین قطره ی خون مدافع رهبریم
اللهم احفظ قائدنا😍❤️🌷🌹🍃
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
#نسل سوخته قسمت صد و چهل و دوم: مرده متحرک با سرعت از پله های اتوبوس رفتم پایین ... چشم چرخوندم تو
#نسل سوخته
قسمت صد و چهل و سوم: امثال تو
صدام خسته و خواب آلود ... از توی گلوم در نمی اومد ...
- به داداش ... رسیدن بخیر ...
رفت سر کمد، لباس عوض کردن ...
- امروز هر کی رسید سراغ تو رو گرفت ... دیگه آخر اعصابم خورد شد ... می خواستم بگم دیوونه ام کردید ... اصلا مرده... به من چه که نیومده ...
غلت زدم رو به دیوار ... که نور کمتر بیوفته تو چشمم ...
- مخصوصا این پسره کیه؟ ... سپهر ... تا فهمید من داداش توئم ... اومد پیله شد که مهران کو ... چرا نیومده ...
راستی دکتر هم اینقدر گیر داد تا بالاخره شماره ات رو دادم بهش ...
ته دلم گفتم ...
ـ من دیگه بیا نیستم ... اون یه بار رو هم فکر کردم رضای خدا به رفتن منه ...
و چشم هام رو بستم ...
نیم ساعت بعد، سعید هم خوابید ... اما خواب از سر من پریده بود ... هنوز از پس هضم وقایع هفته قبل برنیومده بودم... نه اینکه از چنین شرایطی توی اجتماع خبر نداشته باشم، نه ... پیش خودم گیر بودم ... معلق بین اون درگیرهای فکری ... و همه اش دوباره زنده شد ...
فردا ... حدود ظهر ... دکتر زنگ زد ... احوال پرسی و گله که چرا نیومدی ... هر چی می گفتم فایده نداشت ... مکث عمیقی کردم ...
- دکتر ... من نباشم بقیه هم راحت ترن ...
سکوت کرد ... خوشحال شدم ... فکر کردم الان که بیخیال من بشه ...
ـ نه اتفاقا ... یه مدلی هستی آدم دلش واست تنگ میشه... اون روز، حسابی من رو بردی توی حال و هوای اون موقع... شاید دیگه بهم نیاد ولی منم یه زمانی رفته بودم جبهه ...
و زد زیر خنده ... من، مات پای تلفن ... نمی فهمیدم کجای حرفش خنده داره ...
آدم جبهه رفته ای که خون شهدا رو دیده ... اما بعد از جنگ، اینقدر عوض شده ... بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت ...
ـ دیروز به بچه ها گفتم ... فکر نمی کردم دیگه امثال تو وجود داشته باشن ... نه فقط من، بقیه هم می خوان بیای ... مهرت به دل همه افتاده ...
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
#نسل سوخته قسمت صد و چهل و سوم: امثال تو صدام خسته و خواب آلود ... از توی گلوم در نمی اومد ... -
#نسل سوخته
قسمت صد و چهل و چهارم: این آیات کتاب حکیم است
تلفن رو که قطع کرد ... بیشتر از قبل، بین زمین و آسمون گیر افتاده بودم ... بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم ...
نشستم توی صحن ... گیج و مبهوت ...
- آقا جون ... چه کار کنم؟ ... من اهل چنین محافلی نیستم... تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن ... اونم که از ...
گریه ام گرفت ...
ـ به خدا ... نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو ...
دلم گرفته بود ... فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف ... نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه ... و معلق موندن بین زمین و آسمون ...
می ترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه ... اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم ... یا اینکه تمام اینها حرف هاش شیطان برای سست کردنم باشه ...
سر در گریبان فرو برده ... با خدا و امام رضا درد می کردم ... سرم رو که آوردم بالا ... روحانی سیدی با ریش و موی سفید... با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود ... دعا می خوند ... آرامش عجیبی توی صورتش بود ... حتی نگاه کردن به چهره اش هم بهم آرامش می داد ... بلند شدم رفتم سمتش ...
ـ حاج آقا ... برام استخاره می گیری؟ ...
سرش رو آورد بالا و نگاهی به چهره آشفته من کرد ...
ـ چرا که نه پسرم ... برو برام قرآن بیار ...
قرآن رو بوسید ... با اون دست های لرزان ... آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش ... آیات سوره لقمان بود ...
ـ بسم الله الرحمن الرحیم ... الم ... این آیات کتاب حکیم است ... مایه هدایت و رحمت نیکوکاران ... همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات می پردازند و به آخرت یقین دارند ... آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند ...
از حرم که خارج شدم ... قلبم آرام آرام بود ... می ترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه... می ترسیدم سقوط کنم ... از آخرتم می ترسیدم ... اما بیش از اون ... برای از دست دادن خدا می ترسیدم ... و این آیات ... پاسخ آرامش بخش تمام اون ترس ها بود ...
ـ حسبنا الله ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ...
🌷 @taShadat 🌷
تو با شرافتی اگر
آبروی دیگران را مانند
آبروی خودت محترم بدانی
تو آزادی، اگر
خودت را کنترل کنی، نه دیگران را
تو مهربانی، اگر
وقتی دیگران مرتکب اشتباهی میشوند،
آنها را ببخشی
تو ثروتمندی، اگر
بیش از آنچه نیاز داری نداشته باشی
و دوست داشتنی هستی، اگر
دردهایت تو را از دیدن دردهای دیگران کور نکرده باشد
اگر چنین است
تو یک انسان بزرگ هستی💐
🌷 @taShadat 🌷
┄┅═✼✿✵♥️✵✿✼═┅┄
تعریف میکنݩ↯
بعد شهادت آیت الله بهشتے از امام پرسیدݩ؛
حالا دانشگاه ها و کارا چے میشن؟
امام فرمودن؛
- آ #سیدعلے آقا هستݩ ..
بعد عزل بنے صدر پرسیدݩ
حالا اوضاع چے میشه؟
امام فرمودن؛
- آ #سیدعلے آقا هستن ..
بعد قضیه منتظرے پرسیدن
کی قراره رهبر بشه؟
امام فرمودن؛
- آ #سیدعلے آقا هستن ..
#اللهماحفظقائدناامامخامنهاۍ
#رهبرمسیدعلے❤️
🌷 @taShadat 🌷