#قالَ_اَمیرُالمُوْمِنینَ
✨ هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.
📚منبع : غرر الحکم٬ ج ٢ / فصل٧٧ ٬(مَن)٬حدیث۹-١۴۴٨
@taShadat
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹اَلسلام علَی الْحسَیْن
🌹وعلی علی بْن الْحسین
🌹وعلی اولادالحسین
🌹وعلی اصحاب الحسین
✨🌸✨
❣یا امام رضا(ع)❣
دلم ﻫـــﻮﺍﯼِ تو را دارد
ﺧــﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷد
که میگویند ..
"ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺭﺍﻩ دارد"
【السلام علیک یا امام رضا(ع)】
سلام صبح همگی بخیر
@taShadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
فیلم دیده نشده از بچه های گردان کمیل
که همگی عزیزان شهید شدند...
از دوستان #شهیدابراهیم_هادی
🌹یاد دلاور مردان ۸ سال دفاع مقدس و مدافعین حرم گرامی🌹
« اللهم عجل لولیک الفرج »
@taShadat
﷽
دوشنبه چهارم شهریور ماه ۹۸ :
1- روز عید بزرگ مباهله
2- سالروز بخشش انگشتر در رکوع و نزول آیه ولایت"انما ولیکم.. "
(آیه 55 مائده)
3- سالروز نزول آیه تطهیر و صدور حدیث شریف کساء در جریان مباهله
4- سالروز نزول سوره مبارکه انسان (هل اتی) در شان پنج تن آل عبا علیهم السلام می باشد.
این روز بزرگ به محضر قلب عالم امکان امام زمان ارواحنا له الفداء و شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام در سرتاسر جهان تبریک و تهنیت باد.💕
🙏أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🙏
@taShadat
#ریحانه 🍃
بانــو
اگر حجابے والاتر از چــادر
وجود داشت
حضرت زهرا 💚(س)
ڪہ سرور زنان عالم است
آن را بہ سر میڪرد
☝️یقین بدار ڪہ چــادر 💖
پوشش سروران است
#چادرفرشتهمےسازد
🌹🌹
@taShadat
[💚]
°سالِ ما با مُحَرم است
که تَحویل میشَود🏴
یارَب ،حَوِل حالِنا
به حَقِّ روضهی حُسِین°😭💔
#همهدنیامیآقا🌱
@taShadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺یه فیلم بسیار کوتاه که تفاوت حجاب و بدون حجاب رو نشون میده....👆
#خواهرم_تو_کدامی؟؟؟
@taShadat
به جایِ کوچک کردنِ دیگران ؛
خودت بزرگ شو !
به جایِ آرزویِ شکست ، برایِ افرادِ موفق ؛
خودت هم تلاش کن و موفق شو !
و به جایِ نشستن و حسرت خوردن ؛
بلند شو و برایِ آرزوهایت بجنگ
فراموش نکن ؛
کسی که توهین می کند ؛ خودش را زیرِ سوال برده ،
کسی که تحقیر می کند ؛ خودش را خوار کرده ،
و کسی که می رنجاند ؛ دیر یا زود ، تاوان خواهد داد .
نه خرافاتی ام ، نه سطحی نگر !
اما لا به لایِ این سیلِ منطق و روشنفکری ؛
به چوبِ انتقامِ خدا بدجور اعتقاد دارم ،بدجور !
@taShadat
🍃🌸درمحضر شهید
دستخط پسرمه
🔆پیکر یکی از شهدا به نام «احمدزاده» را که براساس شواهد دوستانش پیدا کرده بودیم، هیچ پلاک و مدرکی نداشت، تحویل خانواده اش دادیم.
📌 مادر او با دیدن چند تکه استخوان، مات و مبهوت، فقط می گفت: «این بچه من نیست!» حق هم داشت. او در همان لحظات، تکه پاره های لباس شهید را می جست که ناگهان چیزی توجه اش را جلب کرد.
✒دستانش را میان استخوان ها برد و خودکار رنگ و رو رفته ای را در آورد. با گوشه چادر، بدنه خودکار را پاک کرد. سریع مغزی خودکار را درآورد و تکه کاغذی را که داخل بدنه آن لوله شده بود، خارج ساخت.
📜اشک در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند که چه شده، دیدیم بر روی کاغذ لوله شده نوشته شده: «احمدزاده». مادر آن را بوسید و گفت: «این دست خط پسرم، این پیکر پسرمه، خودشه.»
#شادی_روح_امام_و_شهدا_صلوات 🌷
┄┅┅☘☘💖☘☘┅┅┄
@taShadat
#شهیدانه
#شهید_تورجی_زاده
دلم رفاقتی میخواهد
که سربند یا زهرایم ببندد
که دلم را حسینی کند
که خاکی باشد
دلم رفاقتی میخواهد
که شهیدم کند...
@taShadat
🌸 ✨
✨
.
.
•|| #رسم_شیدایـے
.
.
.
•و قسمــ بہ چشمانٺــ]
•ڪہ بعد رفٺنٺـ.→.
.
.
°اینــ دلــ را
°بر جاے ڪفش هایٺــ
°جفٺ ڪردمــ
° تا خیالمــ.
°بیخیال اینــ شود
° ڪہ
°شاید دیگر نیایـے.]
.
.
.
.
✍ 🏻| #میم_ماهـ
📸 | #همسر_شهید
.
@taShadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 بازیگر فیلم اخراجیها در سوریه به شهادت رسید
شهید ابراهیم خلیلی تخریبچی بود و دستی در هنر هم داشت . او بازیگر فیلم «اخراجیهای1» بود ... پدر بزرگوارش و همچنین عموی ایشان در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند .
او نیز در عملیات تفحص شهدا از ناحیه یڪ پا مجروج و به درجه جانبازی نائل شده بود ،
و در سن ۳۸ سالگی در سوریه به شهادت رسید .
شهید مدافع حرم
#شهید_ابراهیم_خلیلی
#سالگرد_شهادتشان
#لبخند_های_پشت_خاکریز 😂
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت حق ندارد رانندگی کند 😓 !
یک شب داشتم میآمدم که یکی کنار جاده 🛣 دست تکان داد
نگه داشتم 😉
سوار که شد 🙂
گاز دادم و راه افتادم من با
سرعت میراندم و با هم حرف میزدیم! 😍
گفت : میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! 🙄 😒 راست میگن؟! 🤔
گفتم : فرمانده گفته! 😊
زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!! 😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ، یکی بود ، پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش میگیرند!! 😟
پرسیدم : کی هستی تو مگه؟! 🤔
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار... 😶 😰 😨 😱 😂
#فرمانده_مهدی باکری
#هدیه_به_روح_بزرگوار_شهید_صلوات
#لبخند_های_پشت_خاکریز 😂
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت حق ندارد رانندگی کند 😓 !
یک شب داشتم میآمدم که یکی کنار جاده 🛣 دست تکان داد
نگه داشتم 😉
سوار که شد 🙂
گاز دادم و راه افتادم من با
سرعت میراندم و با هم حرف میزدیم! 😍
گفت : میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! 🙄 😒 راست میگن؟! 🤔
گفتم : فرمانده گفته! 😊
زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!! 😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ، یکی بود ، پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش میگیرند!! 😟
پرسیدم : کی هستی تو مگه؟! 🤔
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار... 😶 😰 😨 😱 😂
#فرمانده_مهدی باکری
#هدیه_به_روح_بزرگوار_شهید_صلوات
#لبخند_های_پشت_خاکریز 😂
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت حق ندارد رانندگی کند 😓 !
یک شب داشتم میآمدم که یکی کنار جاده 🛣 دست تکان داد
نگه داشتم 😉
سوار که شد 🙂
گاز دادم و راه افتادم من با
سرعت میراندم و با هم حرف میزدیم! 😍
گفت : میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! 🙄 😒 راست میگن؟! 🤔
گفتم : فرمانده گفته! 😊
زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!! 😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ، یکی بود ، پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش میگیرند!! 😟
پرسیدم : کی هستی تو مگه؟! 🤔
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار... 😶 😰 😨 😱 😂
#فرمانده_مهدی باکری
#هدیه_به_روح_بزرگوار_شهید_صلوات
#لبخند_های_پشت_خاکریز 😂
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت حق ندارد رانندگی کند 😓 !
یک شب داشتم میآمدم که یکی کنار جاده 🛣 دست تکان داد
نگه داشتم 😉
سوار که شد 🙂
گاز دادم و راه افتادم من با
سرعت میراندم و با هم حرف میزدیم! 😍
گفت : میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! 🙄 😒 راست میگن؟! 🤔
گفتم : فرمانده گفته! 😊
زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!! 😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ، یکی بود ، پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش میگیرند!! 😟
پرسیدم : کی هستی تو مگه؟! 🤔
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار... 😶 😰 😨 😱 😂
#فرمانده_مهدی باکری
#هدیه_به_روح_بزرگوار_شهید_صلوات
@taShadat
🌺#پارت۵🌺
پسرک فلافل🌭 فروش
راوی یکی از جوانان🙎♂ مسجد
كار فرهنگي مسجد موسي ابن جعفر (علیه السلام) بسيار گسترده شده بود. سيد
علي مصطفوي برنامه هاي ورزشي و اردويي زيادي را ترتيب ميداد.
هميشه براي جلسات هيئت يا برنامه هاي اردويي فلافل مي خريد. مي گفت
هم سالم است هم ارزان.
يك فلافل فروشي به نام جوادين(علیهما السلام) در خيابان پشت مسجد بود كه از آنجا
خريد ميكرد.
شاگرد اين فلافل فروشي يك پسر با ادب بود. با يك نگاه مي شد فهميد
اين پسر زمينه ي معنوي خوبي دارد.
بارها با خود سيد علي مصطفوي رفته بوديم سراغ اين فلافل فروشي و با اين
جوان حرف مي زديم. سيد علي مي گفت: اين پسر باطن پاكي دارد، بايد او را
جذب مسجد كنيم.
براي همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين
برنامه ي فرهنگي و ورزشي داريم. اگر دوست داشتي بيا و توي اين برنامه ها
شركت كن.
حتي پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداري، در برنامه ي فوتبال بچه هاي
مسجد شركت كن. آن پسرك هم لبخندي ميزد و مي گفت: چشم. اگر
فرصت شد، مي يام.
رفاقت ما با اين پسر در حد سلام و عليك بود. تا اينكه يك شب مراسم
يادواره ي شهدا در مسجد برگزار شد. اين اولين يادواره ي شهدا بعد از پايان
دوران دفاع مقدس بود.
در پايان مراسم ديدم همان پسرك فلافل فروش انتهاي مسجد نشسته! به
سيد علي اشاره كردم و گفتم: رفيقت اومده مسجد.
سيد علي تا او را ديد بلند شد و با گرمي از او استقبال كرد. بعد او را در
جمع بچه هاي بسيج وارد كرد و گفت: ايشان دوست صميمي بنده است كه
حاصل زحماتش را بارها نوش جان كرده ايد!
خلاصه كلي گفتيم و خنديديم. بعد سيد علي گفت: چي شد اينطرفا
اومدي؟!
او هم با صداقتي كه داشت گفت: داشتم از جلوي مسجد رد ميشدم كه
ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم.
سيد علي خنديد و گفت: پس شهدا تو رو دعوت كردن.
بعد با هم شروع كرديم به جمع آوري وسايل مراسم. يك كلاه آهني
مربوط به دوران جنگ بود كه اين دوست جديد ما با تعجب به آن نگاه
مي كرد. سيد علي گفت: اگه دوست داري، بگذار روي سرت.
او هم كلاه رو گذاشت روي سرش و گفت: به من مي ياد؟
سيد علي هم لبخندي زد و به شوخي گفت: ديگه تموم شد، شهدا براي
هميشه سرت كلاه گذاشتند!
همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويي شهدا
در همان مراسم انتخاب كردند.
پسرك فلافل فروش همان هادي ذوالفقاري بود كه سيد علي مصطفوي او
را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوي بچه هاي مسجدي شد.
🍃🌺 @taShadat 🌺🍃
🍃🌸پارت۶🌸🍃
جوادین
راوی:(پیمان عزیز🌹)
توي خيابان شهيد عجب گل پشت مسجد مغازه ي فلافل فروشي داشتم. ما
اصالتاً ايراني هستيم اما پدر و مادرم متولد شهر كاظمين مي باشند. براي همين
نام مقدس جوادين (علیهما السلام) را كه به دو امام شهر كاظمين گفته مي شود، براي
مغازه انتخاب كردم.
هميشه در زندگي سعي مي كنم با مشتريانم خوب برخورد كنم. با آنها
صحبت كرده و حال و احوال مي كنم.
سال 1383 بود كه يك بچه مدرسه اي، مرتب به مغازه ي من مي آمد و
فلافل مي خورد.
اين پسر نامش هادي و عاشق سس فرانسوي بود. نوجوان خنده رو و شاد و
پرانرژي نشان مي داد.
من هم هر روز با او مثل ديگران سلام و عليك مي كردم.
يك روز به من گفت: آقا پيمان، من مي تونم بيام پيش شما كار كنم و
فلافل ساختن را ياد بگيرم. گفتم: مغازه متعلق به شماست، بيا.
از فردا هر روز به مغازه مي آمد. خيلي سريع كار را ياد گرفت و استادكار
شد.
چون داخل مغازه ي من همه جور آدمي رفت و آمد داشتند، من چند بار او
را امتحان كردم، دست و دلش خيلي پاك بود.
خيالم راحت بود و حتي دخل و پول هاي مغازه را در اختيار او مي گذاشتم.
در ميان افراد زيادي كه پيش من كار كردند هادي خيلي متفاوت بود؛
انسان کاري، با ادب، خوش برخورد و از طرفي خيلي شاد و خنده رو بود.
كسي از همراهي با او خسته نميشد.
با اينكه در سنين بلوغ بود، اما نديدم به دختر و ناموس مردم نگاه كند. باطن
پاك او براي همه نمايان بود.
من در خانواده اي مذهبي بزرگ شده ام. در مواقع بي کاري از قرآن و
نهج البلاغه با او حرف مي زدم. از مراجع تقليد و علما حرف مي زديم. او هم
زمينه ي مذهبي خوبي داشت. در اين مسائل با يكديگر هم كلام مي شديم.
يادم هست به برخي مسائل ديني به خوبي مسلط بود. ايام محرم را در هيئت
حاج حسين سازور كار ميكرد.
مدتي بعد مدارس باز شد. من فكر كردم كه هادي فقط در تابستان
مي خواهد كار كند، اما او كار را ادامه داد! فهميدم كه ترك تحصيل كرده.
با او صحبت كردم كه درس را هر طور شده ادامه دهد، اما او تجديد آورده
بود و اصرار داشت ترك تحصيل كند.
كار را در فلافل فروشي ادامه داد. هر وقت مي خواستم به او حقوق بدهم
نمي گرفت، مي گفت من آمده ام پيش شما كار ياد بگيرم. اما به زور مبلغي را
در جيب او مي گذاشتم.
مدتي بعد متوجه شدم كه با سيد علي مصطفوي رفيق شده، گفتم با خوب
پسري رفيق شدي.
هادي بعد از آن بيشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پيش ما رفت و در
بازار مشغول كار شد.
اما مرتب با دوستانش به سراغ ما مي آمد و خودش مشغول درست کردن
فلافل مي شد.
بعدها توصيه هاي من كارساز شد و درسش را از طريق مدرسه ي دكتر
حسابي به صورت غير حضوري ادامه داد.
رفاقت ما با هادي ادامه داشت. خوب به ياد دارم که يك روز آمده بود
اينجا، بعد از خوردن فلافل در آينه خيره شد مي گفت: نمي دانم براي اين
جوش هاي صورتم چه كنم؟
گفتم: پسر خوب، صورت مهم نيست، باطن و سيرت انسان ها مهم است كه
الحمدلله باطن تو بسيار عالي است.
هر بار كه پيش ما مي آمد متوجه ميشدم كه تغييرات روحي و دروني او
بيشتر از قبل شده.
تا اينكه يك روز آمد و گفت وارد حوزه ي علميه شده ام، بعد هم به نجف
رفت.
اما هر بار كه مي آمد حداقل يك فلافل را مهمان ما بود.
آخرين بار هم از من حلالیت طلبيد. با اينكه هميشه خداحافظي مي كرد، اما
آن روز طور ديگري خداحافظي كرد و رفت ...
🍃🌺 @taShadat 🌺🍃
🌹🕊🌹🕊🌹
🇮🇷 فــــرازےازوصیتنـــــامہ 🇮🇷
◽️اگر بخواهید در زمان ظهور شرمنده امام
عصر(عج) نشوید، پشتیبان ولایت فقیه و تابع
فرامین ایشان باشید و این سید مظلوم را تنها
نگذارید که اگر خدای ناخواسته در این زمینه
کوتاهی کنید، قطعاً در روز ظهور پشیمان
هستید و آنوقت دیگر قابل جبران نخواهد بود.
#مدافـــــع_حـــــرم
#شهید_عمـــــار_بهمنـــــی
@taShadat