با حضوری فعال در کلاس های اوقات فراغت و جلسات فرهنگی مذهبی شرکت و با حضور مداوم در مسجد و نماز جماعت پیرامون تقویت این رکن اساسی دین اقدام کردم✋
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
به مدت 30 ماه فرماندهی پایگاه را به عهده داشتم و در طی این مدت پیرامون جذب و آگاه سازی جوانان محل نسبت به قداست بسیج و دین اسلام فعالیتهای درخشانی داشتم 🌹
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
در تاریخ 28 تیرماه سال 1380 ازدواج کردم که ثمره ی این ازدواج یک دختر چهارساله به نام محدثه و یک پسر به نام محمد صالح هست❤️❤️به عنوان بازویی برای روحانیون اعزامی از طرف سازمان تبلیغات اسلامی محسوب میشدم و در سازمان دهی و برگزاری کلاسهای تابستانه به عنوان مسئول برگزاری طرح همکاری صمیمانه داشتم🌹
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
🍃6⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
از اسفندماه سال 80 وارد نیروی انتظامی شدم و پس از گذراندن سه ماه دوران آموزشی با درجه گروهبان یکمی به خدمت در نیروی انتظامی مشغول شدم✋
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
ابتدا در ایست و بازرسی رامشه، سپس در دایره ی مبارزه با مواد مخدر و کلانتری 12 مشغول به کار شدم و سپس به سمت افسر پست کلانتری 11 منصوب شدم✋
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
به روایت از همسر بزرگوارم :
هر سال ظهر تاسوعا پدر شهید طبق نذرشان سفره ی امام حسین (ع) دارند و از هیئت حضرت ابوالفضل (ع) دعوت می کردندو با احترام و اکرام از آنان پذیرایی می کردند👇👇👇
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
شهید هم طبق نذری که داشت مسئولیت توزیع غذا را به عهده می گرفت. در ظهر تاسوعا قبل از توزیع غذا مقداری از نذر را جدا و تاکید کردندکه میخواهم شام برای همکاران و پرسنل وظیفه ببرم👇👇👇👇
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
🍃7⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
اما راس ساعت 8 صبح طی تماس تلفنی از ستاد نیروی انتظامی دهاقان جهت مقابله با اشرار در شهرستان سمیرم فراخوانده شدند👇👇👇👇
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
صبح روز عاشورا خانواده همگی جهت عزیمت دادن هیئت به سمت بارگاه ملکوتی حضرت امامزاده شاهرضا مهیا شدند که شهید هم در این جمع حضور داشتند👇👇👇
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
ساعت 2 عصر بود که دخترم «محدثه» گفت: مادر،بابا تیر خورده، دعاش کن😭. که من از این صحبت او تعجب کردم و بعداً متوجه شدم که در همان زمان پژمان به شهادت رسیده😭😭😭🌹🌹
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
🍃8⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
خب دوستان بزرگوارم 😊
سرانجام من هم درتاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۰ در شهر سمیرم، در درگیری با اشرار وقاچاقچیان به آرزوم رسیدم وبه شهادت رسیدم 😍✋
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
🍃9⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
این جا هم مزارمه 😊
گلزار شهدای شهرضا، استان اصفهان✋
شهرضا تشریف آوردید خوش حال میشم بهم سربزنید 😍✋
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
🍃🔟🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
خب دوستان بزرگوار،خوشحالم دعوتم کردید✋😊❤️
نماز اول وقت یادتون نره🌷
تامیتونین راه شهدا🌷 رو ادامه بدین وتاآخرین قطره خونتون پشتیبان ولایت فقیه باشین✋🌺
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
🍃1⃣1⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞
و علی الخصوص
💠شهید پژمان بابادی عکاشه 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
•♡ټاشَہـادَټ♡•
《بسم رب الشهدا و صدیقین》
بیست روز مانده به آخرین نوروز پدر ،
به منزل من آمد و خانه من را روشن کرده ، پدر برای دیدن نحوه خود به خانه من آمده بود و مادر هم از قبل در خانه ما بود.پدر از قبل به منزل پدر بزرگ مادری رفته تا ریش و صورت خود را اصلاح کند اما پدر بزرگ نیست من میروم به بچه های تیپ الغدیر می گویم که صورتم را اصلاح کنند .🌷🌷🌷🌷🌷 میخواستم با پدرم خداحافظی عاشقانه داشته باشم اما خجالت میکشیدم ،رفتم بسیج دیدم خیلی شلوغ است ،هرچی منتظر پدرم بیرون نیامد چون داخل بسیج مشغول مصاحبه بوده،خیلی صبر کردم ودر فکر بودم تا به خود آمدم پدرم را دیدم که سوار بر ماشین شد.😞😞😞 و هر چه سعی کردم که پدرم رادر آغوش بگیرم اما ازدحام جمعیت اجازه نمی داد ،ولی دست پدرم را گرفتم ، چند سال گذشته و هنوز حسرت بغل کردن پدرم در دلم مانده ، پدر همان لبخند زیبایی خود گفت دخترم نگران نباش من هنوز بر خواهم گشت پدر رفت که رفت....، دیگر دستانم قادر به نوشتن نیست ولی به خاطر پدر بزرگم مینویسم ، نزدیک های نوروز به ما خبر دادن که بیایید و کیف پدرتان را بگیرید بعد فهمیدم که پدرم مفقود شده ، کیف پدر صحیح و سالم برگشته اما بدون پدر ، چشم به راه بودیم و امید داشتم که پدر اسیر شده باشد و به خانه بر گردد ، 10سال منتظر بودیم و امید برگشتن پدر را داشتیم که سپاه خبر داد که چندین پلاک آمده و نیایید و ببینید که پلاک پدرتان هست یانه ، بله پلاک پدر بود همه دنیا روی سرم خراب شد ، پدرم رفت و برنگشت ، چند روز بعد پیکر پاک پدرمان را آوردند که دلهره آن روز را هیچ وقت فراموش نمی کنم با خودم گفتم صورت پدر را غرق در بوسه میکنم وبه حسرت 10 ساله خود پایان میدهم ، اما از آن چهره خندان فقط 4تا تکه استخوان آورده بودند،نمی دانم آن روز چگونه شب شد .🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 انگار همین دیروز بود ،فقط یک تکه لباس غواصی و چند تکه استخوان خاکی از پدرم باقی مانده بود ،اکنون که 55سال دارم هنوز گرمی دستان پدرم را فراموش نکرده ام 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
یک حسرت بزرگ............
🌼☘از شما جوانان می خواهم که احترام به والدین دغدغه اصلی شما باشد تا حسرت به دل نمانید 🌼☘
من ا........... توفیق
•♡ټاشَہـادَټ♡•
بارها تو موضوعات مختلف به ما میگفت:که ماباید طوری زندگی کنیم که زمینه ساز ظهور آقا امام زمان(عج)باشیم.
زن و زندگیمون و مهمونیهامون. حتی لباس پوشیدنمون..
اصلا ورد زبانش بود که زمینه ساز ظهور باشیم.
در همین راستا عروسی خودشو همزمان باسفر حجش برگزار کرد.
جشن با ولیمه حج یکی شد.....
آره حاج سعید ما همیشه دوست داشت جزء زمینه سازان ظهور باشه...
این شد که علیرغم اینکه شغلش ستادی بود ،یکسال دوندگی و تلاش کرد تا اسمش رو واسه مدافعین حرم بنویسند.
با همه سختگیریها موفق شد و به آرزوی خودش رسید...
#خاطره ای از پدر بزرگوار شهید مدافع حرم حاج سعید کمالی
•♡ټاشَہـادَټ♡•
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خداحافظ ای جوانی زینب...💔
🎤کربلایی نریمان پناهی
«اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفرج» 🏴
──┅═ঊঈ 🥀 ঊঈ═┅──
#امام_حسین(علیهالسلام)
#محرم
#شهیدانھ🕊
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#شھیدانہ 🕊
محـمد..!
زندگی ڪُن برای مھدی
درس بخوان برای مھدی
ورزش ڪُن برای مھدی...
محـمد..!
من تو رو از خدا برای خودم نخواستم
تو رو از خدا خواستم برای مھدی(عج)
🌹#شهیدحمیدرضااسداللهی
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
•♡ټاشَہـادَټ♡•