eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
- چـرا من خدا ؟! چـرا ؟؟ + چی چرا تو بنده ام ؟!! - این حقـم نیست خـُدا ! این همه تلخی و چشم انتظاری ! تا کی صبـر کنم ؟! + مگه به من اعتماد نداری بنده ام ؟! - دارم .. ولی تو که منُ میشناسی ! چرا اجابتم نمی کنی ، وقتی می بینی انقد بیقرارم و تحمل ندارم ... + کی گفته تحمل نداری بنده ام ؟! - خودم که خودمو میشناسم ! + می خوای بگی از من هم بیشتر خودتو میشناسی ؟! - نه .... + میخوای بگی من دوسِت ندارم و نمی بینمت ؟ - نمیدونم .... ! + چرا صبـر نمی کنی بنده ام ؟ « وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ » - چقدر صبـر کنم ... خیلی وقته صبر کردم و جوابی نگرفتم و .. کاری نکردی برام + مطمئنی که جوابی نگرفتی ؟! - جواب من اجابت دعامه ! که اونم ... + نه ! جواب تو اجابت دعات نیست ، فقط کافیه ما دعاتو بشنویم ! - یعنی چی خـدا ؟! + یعنی دعای تو به ما می رسه ، اگر صلاح بود همین دنیـا و اگر نبود سـرای آخرت تو رو به حاجتت می رسونیم - خُـب !‌ صلاحه یا نه ؟! + « وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً » !! - فقط یه نشونی بده بهم که بفهمم برات مهمم ... ؟؟؟ +همین که امروز صبح بیدار شدی ، با اینکه شب قبلش یادت رفت باهام حرف بزنی ! همین که دست میکنی میون موهات و اصلا به این فکر نمی کنی که یه روز ممکنه تحت اراده ما ، سرطان گریبان گیرت بشه و مجبور شی همشونو بریزی دور ! همینکه نفس کشیدنت به یه دستگاه وابسته نیست همین که با عجله از خیابون رد میشی ولی نمی فهمی که اراده ما بود که راننده مقابلت ترمز کنه و نگهت داشتیم بگو ببینم بنده ام .... « أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَه ُ» ؟!! - یعنی من ، با این کوچیکیم ، با این همه پستیم ، با این بی عرضگیم ، با این همه گناااااه ! تو این «من» رو دوست داری ؟! + من خالق توام ! مگه میشه دوست نداشته باشم بنده ام ؟! - نمی تونم سرمو بالا بگیرم ... دوسِت دارم .. +‌ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ ... | به هیچیِ این دنیـا اونقدر عادی نگاه نکن ، که معجـزه رو نبینی ! 🍃 🌺🍃 @tashadat
‌✅ 🌹 چقدر این متن زيباست...👆👆👆 کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد... ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم... وقتی بر در خانه اش رسیدم هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!! هر چه بود باز بود... گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟ ندا آمد: این را گفتم که بیایی...💧 وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم! کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک.. 🍃. 🌺 🍃 @tashadat
🌺🍃 @tashadat چشمهایت را ببند ؛ در دلت با خدا سخن بگو ❤️ به همان زبان ساده ی خودت بگو... هرچه میخواهی بگو او میشنود... بگو آرزویی داری ، شاید دعایی یا شکرش بگو میشنود این لحظه ی زیبا را برای خودت تکرار کن ؛ پرواز دلت را حس خواهی کرد🌷🌷 التماس دعا 🌺🌺🌺🌺🌺 🍃 🌺 🍃 @tashadat
خدای خوبم ! امروز چقدر عالیست و من در لحظه درست ، در مکان درست و در پناه تو هستم. رابطه من با تو بر پایه عشق و دوست داشتنه ، نه ترس و عشق به بهشت... وظیفه من بندگی کردن به درگاه تو و سپس طلب خواسته هایم است و راهی برای اجابت آنها ندارم چون میدانم تو از نیکوترین راهها پاسخم را میدهی.... امروز به خداوندی که تمام جهان را با این هماهنگی میلیارد ها سلول… میلیون ها مولکول و عضو … کیلومتر ها عصب و رگ… هزاران دستگاه و مکانیزم منظم در کنار هم هنرمندانه و هماهنگ قرار داد … به احترام این همه نظم، هدفمند، زیبا و خلاق زندگی میکنم. خدایا شکرت ... 🍃 🌺🍃@tashadat
شهید مهندسی که با امام زمان(عج) دیدار کرد🌷🌹 شهید مهندس مصطفی ابراهیمی مجد #قسمتی_ازوصیتنامه بگذاريد بعد از مرگم بدانند كه همانطور كه اساتيد بزرگمان مي گفتند نوكر محال است صاحبش را نبيند من نيز صاحبم را ، محبوبم را ديدار كردم🌷🌷 اما افسوس كه تا اين لحظه كه اين وصيت را مي نويسم ، ديدار مجدد او نصيبم نگشت.😔🌺 بدانيد كه امام زمانمان حي و حاضر است و او پشتيبان همه شيعيان مي باشد. یاد شهید با صلوات🌹🌷 @taShadat به انجمن شهدایی ما بپیوندید🍃☝️
🍀💐🌷🏴🌷💐🍀 قطره قطره اشک چشمی که بریزد بر #حسین_ع روی آن حتما نوشته یک #دعا بهر #فرج #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @taShadat
شهید غلام رضا خرده مینا نام پدر: قربان علی تاریخ تولد: 1346-05-08 محل تولد: ساری تاریخ شهادت: 1365-06-22 محل شهادت: فاو #فرازی_از_وصیتنامه اما سخنی چند با شما مردم حزب الله: شما ای مردم پیرو رهبر عزیزمان خمینی بت شکن باشید چرا که تمام رسالت انبیا و اولیا را بر دوش دارد و زمینه انقلاب حضرت مهدی است و در جلسات مذهبی شرکت نمائید چرا که دشمنان اسلام از این وحدت شما میترسد و سعی کنید کسانیکه بر علیه انقلاب صحبت می کنند آنهارا راهنمایی نمائید سفارش می کنم مرا در روستایم اروست دفن نمائید دیگر عرضی ندارم جزء سلامتی امام عزیز خمینی بت شکن #نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معجزات شهدای مدافع حرم🌷 شهیدی که گمنام بود👇👇👇 #حتما_بخونیم در حالی که از دور این صحنه‌ها را می‌دیدم؛ سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا می‌شود یکی از این شهدای گمنام پسر من باشد.😔😭 دوباره روی قبر افتاد. من از این صحنه فاصله گرفتم و گفتم که بگذار کمی دل گرفته اش، باز شود. 😔 این ماجرا گذشت. چند روز پیش حضرت آقا😍☺️ برای زیارت شهدای آتش‌نشان و شهدای #فاطمیون به بهشت زهرا تشریف آوردند؛ تقریباً ساعت 9 یا 10 صبح بود، گفتم در همان مسیر که آقا رفته بودند، یک زیارتی داشته باشم.☺️🌺 طبق معمول برنامه خودم که شهدا را زیارت می‌کنم رفتم و با #هویت مشخص از تک‌تک مزارها زیارت کردم. بعد از آن تصمیم گرفتم بر سر مزار شهدای #گمنام👉 بروم و زیارتی کنم. به آنجا رسیدم و دیدم سنگ مزار اولین شهید #گمنام عوض شده😳 و به اسم همان شهید #مازیارکریمی است.😳😳😳 اول متوجه نشدم که ماجرا چیست. چون یک شهید کریمی دیگر در پاکدشت داریم و فکر کردم حتماً آن شهید است که شناسایی شده است. برای من خیلی حساسیت برانگیز نبود و به خاطر نداشتم که این شهید همانی است که مادرش چند روز پیش بر مزارش بود. 😭😭 شهید مازیار کریمی فرزند همان مادری است که آن روز روی مزارش افتاده بود😭😔 آن روز می‌ گفت: "خدایا یعنی می‌شود این مزار؛مزار پسر من باشد."😔😔😔😭😭 یادشهدا با صلوات🌹 🆔 @tashadat
شوهری که با چند تار مو بیرون ریخته پیداش بشه شک نکن که با رژ لب یه نفر دیگه میره 🏴 @taShadat 🏴
| |😍 حجاب یعنے... قدرخودتوبدونے توعروسڪ دست ساز ڪسي نیسٺے❤️😊 @tashadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ خاطرات شهدا 🌷 در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت. می گفت : مثل ارباب همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم. از آن روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی امام حسین علیه السلام را فهمید. شهید محمد هادی ذوالفقاری 🌸.
Sangin-hajmahdirasuli-shab8sarallahzanjan.mp3
16.73M
واحد ترکی "به یاد شـــــــــــهدای عملیات بـــــــــــیت الــــــمقدس" بامداحی : حاج مهدی رســـــولی پنجشنبه ۳ خرداد مــــــــاه ١٣٩۷ @taShadat
🔰❤️ داستان عجیب دوشهید 💜🔰 ✨🌿 ❣شهید "حمید رضا ملا حسنی "در 1344/5/5در تهران متولد شد. وی قبل از اخذ دیپلم به جبهه های حق علیه باطل اعزامو در عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین عراق در تاریخ ۱۳۶۲/۰۸/۱۲ مفقود الاثر شد.🌷 ✨ ❣سالها بود خانواده  منتظر بازگشت عزیزشان  بودند. در یکی از روزها خواهر شهید "ملاحسنی" بر سر مزار شهید احمد پلارک (شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده می شود)  در قاب بالای سر مزار دریک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک می بیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد. پس از بررسی ، خانواده شهید پلارک را جویا می شود خانواده ایشان می گویند شهیدپلارک هر کدام از دوستانش که به فیض شهادت نائل می شد بالای سرش یک ضربدر می زد. معلوم شد که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده . خواهر شهید ملا حسنی شهید پلارک را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم می دهد که به برادرم بگو یک نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد . ✨ ❤️✨این خواهر دل شکسته و چشم انتظار برادر شهید مفقود الاثر خود را در خواب می بیند و او به خواهرش می گوید: "نمی خواهی مرا ببینی؟ من که برای دیدار شما آمده ام. خواهرش می گوید: کی؟ شهیدملاحسنی به او می گوید: " در پارک نهج البلاغه سه شهید دفن کرده اند؛ قبر وسطی مربوط به من است. خواهر از خواب بلند می شود و تعجب می کند این چه خوابی است که بعد از 27 سال برادر شهیدش به خواب او می آید. در شب بعد مجددا" شهیدملاحسنی به خواب خواهرش می آید و می گوید: "نمی خواهی مرا ببینی؟ من منتظرت هستم." و مشخصات جنازه بی سر قبر وسط را به او می دهد. خواهراین شهید صبح اقدام به پرس وجو می کند ومطلب را با سپاه درمیان می گذارد.  پس از بررسی  ویافتن همرزمان شهید و نحوه شهادت او، قبر شهید مورد تایید قرارمی گیرد.❤️🌿 📿🍁📿  ✨ 🍁📿🍁 ✨ 📿🍁📿 @taShadat
•┄❁❁┄• فرستـادن پنج بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در «عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر امام حسن(علیه اسلام)وتمامی شهدا 🏴 @taShadat 🏴
❤️🍃 هو الشهید| مےدانے آرزوے مادرےام دامادےاٺ بود❤️ اما مُـ‌هــرے ڪہ در شناسنامہ‌اٺ خورد مےارزد بہ تمام آرزوهاے مادرانہ‌ام...💔😔 ..😔 @taShadat
°•|🌿🌹 #شهید_عباس_شهبازی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #فرازی_از_وصیتنامه ◽️امروز صدای "هل من ناصر ینصرنی" حسین هنوز به گوش میرسد و شیفتگان پاک سرخ سر حسین(ع) لبیک گویان و عشاقانه و با خلوص نیت برای نجات این آرمان توحیدی کمر همت بسته‌اند و منتظرند که هر چه سریعتر یا مرقد آن حضرت را زیات کنند و یا خود آن حضرت را. ◽️ای مردم نگذارید که این دنیای ظاهر فریب شما را به خود طلب کند و شما را از راه خدا خارج کند و کارهای خوب را با خلوص نیست انجام دهید که رستگاری شما به همین است. #یادش_با_ذکر_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ @tashadat ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
پسرک فلافل فروش زندگینامه وخاطرات طلبه ی جانباز شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری😍 گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🌹 @taShadat
▪️۳۷▪️ 🌹فاصله تا شهادت راوی:(سیدروح الله میر صانع) هادي سه بار براي مبارزه با داعش راهي منطقه ي سامرا شد. او با نيروهاي حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعه ي اول حدود بيست روز طول كشيد و كسي خبر نداشت. چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نمي زد. نمي گفت كه كجا رفته، تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه بوده. بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت، به منزل ما آمد. خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق چي كار مي كني؟! هادي مي گفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدم هاي از خدا بي خبر بايستيم. بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا نخواست! با تعجب پرسيدم: چطور؟! هادي گفت: توي سامرا مشغول درگيري بوديم. نيروهاي انتحاري داعش قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدوده ي حرم برسانند. در يكي از روزهاي درگيري، يكي از نيروهاي داعش خودش را تا نزديك حرم رساند اما يك باره لو رفت! چند نفر به دنبال او رفتند و اين نيروي انتحاري وارد يك ساختمان شد. ما محاصره اش كرديم. من سريع به دنبال او وارد ساختمان شدم. آن نيروي داعشي موضع گرفته بود و مرتب شليك مي كرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت ديوار بيرون مي آمد، به درك واصل مي شد. بعد از چند دقيقه گلوله هاي من تمام شد و آرام از ساختمان بيرون آمدم. يكي از دوستان من وارد ساختمان شد و من بيرون ايستادم. چند دقيقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون ... خشاب را برداشتم و آماده شدم كه وارد ساختمان شوم. يك باره صداي مهيب انفجار من را به گوشه اي پرت كرد. عامل انتحاري داعش كه فهميده بود نيروهاي ما گلوله ندارد از مخفي گاه خودش بيرون آمد و خودش را به نيروهاي ما رساند و بلافاصله خودش را منفجر كرد ... چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانيه با شهادت فاصله داشتم. زنده ماندن من خيلي عجيب بود. ديوارهاي داخل ساختمان خراب شده و خون شهداي ما به در و ديوار پاشيده بود. پيكرهاي پاره پاره ي شهدا همه جا ريخته بود 🏴 @taShadat 🏴
▪️۳۸▪️ 🌹.در خط مقدم راوی :(محمد رضاناجی) از مؤسسه ي اسلام اصيل با هادي آشنا شدم. بعد از مدتي از مؤسسه بيرون آمد و بيشتر مشغول درس بود. ما در ايام محرم در مسجد هندي نجف همديگر را مي ديديم. بعد از مدتي بحران داعش پيش آمد. هادي را بيشتر از قبل مي ديدم. من در جريان نمايشگاه فرهنگي با او همکاري داشتم. يک روز مي خواستم به منطقه ي عملياتي بروم که هادي را ديدم. او اصرار داشت با من بيايد. همان روز هماهنگ کردم و با هادي حرکت کرديم. او خيلي آماده و خوشحال بود. انگار گمشده اش را پيدا کرده. در آنجا روي يک کاغذ نوشته بود: عاشق مبارزه با صهيونيست ها هستم. من هم از او عکس گرفتم و او براي دوستانش فرستاد. بعد از چند روز راهي شهر شيعه نشين «بلد» شديم. اين شهر محاصره شده بود و تنها يک راه مواصلاتي داشت. اين مسير تحت اشراف تک تيراندازهاي داعش بود. هر کسي نمي توانست به راحتي وارد شهر بلد شود. صبح به نيروهاي خط مقدم ملحق شديم. هادي با اينکه به عنوان تصويربردار آمده بود، اما يک سلاح در دست گرفت و مشغول شد. چند تصوير معروف را آنجا از هادي گرفتيم. همان جا ديدم که هادي پيشاني بندهاي زيباي يا زهرا (علیها سلام) را بين رزمندگان پخش مي کند. آن روز در تقسيم غذا بين رزمندگان کمک کرد. خيلي خوشحال و سر حال بود. مي گفت: جبهه ي اينجا حال و هواي دفاع مقدس ما را دارد. اين بچه ها مثل بسيجي هاي خود ما هستند. هادي مدتي در منطقه ي عمليات بلد حضور داشت. در چند مورد پيش روي و حمله ي رزمندگان حضور داشت و خاطرات خوبي را از خودش به يادگار گذاشت. در آن ايام هميشه دوربين در دست داشت و مشغول فيلم برداري و عکاسي بود. يک روز من را ديد و گفت: آنجا را ببين. يک دکل مخابراتي هست که پرچم داعش بالاي آن نصب شده. بيا برويم و پرچم را پايين بکشيم. گفتم شايد تله باشد. آنها منتظرند ببينند چه کسي به اين پرچم نزديک مي شود تا او را بزنند. در ثاني شما تجربه ي بالا رفتن از دکل داري؟ اين دکل خيلي بلند است. ممکن است آن بالا سرگيجه بگيري. خلاصه راضي شد که اين کار را انجام ندهد. عمليات بلد تمام شد و اين شهر آزاد شد. هادي تقاضاي اعزام به سامرا داشت. رفتم و کار اعزام او را انجام دادم. با او راهي منطقه ي سامرا شده و به زيارت رفتيم. سه روز بعد با هم به يک منطقه ي درگيري رفتيم. منطقه تحت سيطره ي داعش بود. من و برخي رزمندگان، خيلي سرمان را پايين گرفته بوديم. واقعاً مي ترسيديم. هادي شجاعانه جلو مي رفت و فرياد ميزد: لاتخاف، لاتخاف ماکوشيئ... نترس، نترس چيزي نيست. ما آنقدر جلو رفتيم که به دشت باز رسيديم. از صبح تا عصر در آنجا محاصره شديم. خيلي ترس داشت. نمي دانستيم چه کنيم اما هادي خيلي شاد بود! به همه روحيه مي داد. عصر بود که راه باز شد و برگشتيم. از آنجا با هم راهي بغداد شديم. بعد هم نجف رفتيم و چند روز بعد هادي به تنهايي راهي سامرا شد. ما از طريق شبکه هاي اجتماعي با هم در ارتباط بوديم. يک شب وقتي با هادي صحبت مي کردم گفت: اينجا اوضاع ما بحراني است! من امروز در يک قدمي شهادت بودم. او ادامه داد: يک انتحاري پشت سر ما در ميان نيروها منفجر شد. من بالاي پشت بام خانه بودم که بلافاصله يک انتحاري ديگر در حياط خانه خودش را منفجر کرد و... چند روز بعد هادي به نجف برگشت. زياد در شهر نماند و به منطقه ي مقداديه رفت. از آنجا هم راهي سامرا شد. دو تن از دوستانم با او رفتند. دوستان من چند روز بعد برگشتند. با هادي تماس گرفتم و گفتم: کي برمي گردي؟ گفت: ان شاءالله مصلحت ما شهادت است! من هم گفتم اين هفته پيش شما مي آيم تا با هم فيلم و عکس بگيريم. اما چند روز بعد روز دوشنبه بود که از دوستان شنيدم که هادي شهيد شده. . 🏴 @taShadat🏴
عباس خیلی اهل هیئت و مسجد بود و از هر فرصتی برای حضور در مجالس اهل بیت استفاده می کرد👌. او می گفت زنده بودن من ماه محرم و صفر است. بیشتر اوقات صبح ها به یاد امام حسین(ع) روضه می خواند و بر سینه می زد به گونه ای که به او می گفتم عباس جان قلبت پاره می شود اینقدر بر سینه میزنی😔. در جواب لبخند می زد و می گفت آن کس که برای او سینه می زنم خودش محافظ من خواهد بود.🍃 همیشه با وضو و مراقب رفتارش با دیگران به خصوص نامحرمان بود☝️. هیچ گاه از او اخمی ندیدم☺️. بسیار با اخلاق و با تقوا بود. هر چه از او بگویم کم گفته ام. ‌شهید مدافع حرم عباس آسمیه🌹 ▪️ @taShadat ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 ای از شهید ابراهیم هادی 🌗 یک شب به اصرار من به جلسه‌ رفتیم فکر می‌کردم ابراهیم که عاشق حضرت صدیقه‌ست خیلی خوشحال می‌شه... مداح جلسه، مثلاً برای شادی حضرت زهرا(س) حرفای زشت و نامربوطی رو به زبان می‌آورد اواسط جلسه ابراهیم به من اشاره کرد و با هم از جلسه بیرون رفتیم در راه گفتم: «فکر می‌کنم ناراحت شدین درسته؟» ابراهیم در حالی که آرامش همیشگی رو نداشت رو به من کرد و در حالیکه دستش رو تکان می‌داد گفت: «توی این جور مجالس خدا پیدا نمیشه همیشه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه» و چند بار این جمله رو تکرار کرد... بعدها وقتی نظر علما رو در مورد این مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمین مشاهده کردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم 📘منبع: کتاب سلام بر ابراهیم ▪️ @taShadat ▪️
(سلام الله علیها) شادے روح شــهدا 🌹 ▪️ @taShadat ▪️