راه تنفسم باز شد و خیالم راحت ..
آن پیکرِ برهنه💔
که رویش لکه های سرخ ؛
در دل خون به پا میکرد ..
نه انگشتری داشت و نه ..
نگاه از پیکرو اشک های زینب گرفتم!
چندتا اسب که از صدای پاهایشان معلوم بود نعلشان ..نعل تازه است 💔
به سمت همان گودال میرفتند :)
ٺـٰاشھـادت!'
نگاه از پیکرو اشک های زینب گرفتم! چندتا اسب که از صدای پاهایشان معلوم بود نعلشان ..نعل تازه است 💔 به
زینب بر رویم خنج انداخت ..
لرزیدم ..
زن های دیگر انگار چه شده باشد ..
سر کوبیدند و شیون کردند!
خدا کند کسی از همخونانِ این پیکرِ خونین ..
هیچ وقت نفهمد چه بر سر عزیزش آمده!
خدا کند هیچ کس تعریف نکند ..
یا حتی ننویسند ..
آرام آرام جان میدهند بخدا :)💔
راستی نکند یکی از همخونان همین پیکرِ
مظلوم .. اینجا باشدو ببیند!؟
- بلا به دور :)
کاش اصلا زبان داشتم میتوانستم به زینب
بگویم نبیند ..حساس است کمی روحیهی ریحانهاش!💔
میترسم نکند با این صداها و فریاد ها و شیون ها ..
یاد درو دیوار و قصهی پهلو میوفتندو باز بهانهی مادر بگیرد💔
سوی همان گودال..
خورد زمین .. روی خارها ..
بلند شد ..دوید .. افتاد .. بلند شد ..
زینب .. آرام باش💔
مگر صدای گریهی آسمان را نمیشنوی!؟💔
کمی گذشت ..صدای جیغ آمد ..
زینب مرا محکم بغل کرد ..
دوسه تا طفل دیگرهم زیر سیاهیام جا داد