eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
خیابان‌های شهرمان ، را به نامتان کرده‌اند ، ولی من می‌گویم که جغرافیای جهان را باید به نام شما کرد و وسعت آسمان و زمین را ... ▪️ @taShadat ▪️
مقام معظم رهبری: #قدر_شهدا_را_باید_بدانیم ، قدر خانواده‌های شهدا را باید بدانیم. ‌ برادران عزیز، خواهران عزیز! ‌ هرکسی که سعی کند که یاد شهدا به فراموشی سپرده بشود، به این کشور خیانت کرده؛ ‌ هرکسی که سعی کند که به خانواده‌های شهدا اهانت بشود یا بی‌اعتنائی بشود یا مورد تعرّض زبانی قرار بگیرند، به این کشور خیانت کرده؛ ‌ [چون] اینجا بحث نظام نیست، بحث کشور است؛ ‌ به کشور خیانت کرده. ‌ به شهدا باید احترام بگذارند و قدر آنها را بدانند؛ ‌ به خانواده‌ی شهدا باید احترام بگذارند و قدر آنها را بدانند؛ ‌ خود را زیر بار منّت شهیدان بدانند. ‌ خب « #زیر_بار_منت_شهیدان » یعنی چه؟ ‌ یعنی زیر بار آن همسری که راضی میشود شوهرش برود در میدان جنگ به شهادت برسد؛ پس زیر بار [منّت] آن خانم هم هستند؛ ‌ زیر بار منّت آن پدر یا آن مادری که رضایت میدهد فرزندش برود [هم هستند]؛ زیر بار منّت اینها قرار بگیرند و همه بدانند، اینها است که ارزشها را در کشورمان زنده میدارد.» ▪️ @taShadat ▪️
#پروفایل_دخترانه ▪️ @taShadat ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از عشق زمینی تا آسمانی خاطره‌ی فرمانده شهید حججی ( #شهید_مرتضی_حسین_پور ) شش سالی که مرتضی برای خواستگاری از من وقت گذاشته بود،اتفاقات عجیبی برایش رخ داده بود 💕خودش برایم تعریف می کرد : « اون روزها #نمازشب می خوندم و می گفت خدایا فاطمه رو راضی کن . روزه می گرفتم و می گفتم خدایا فاطمه رو راضی کن. نماز مستحبی خدا فاطمه راضی بشه و ... ❤️ چندین بار پیش اومد که تنهایی به بیابان های بیرون شهر می رفتم. راه می رفتم و تنهایی شروع می کردم به دعا خوندن سقفم آسمون بود و زیر پام کویر. ❤️ به خدا می گفتم : خدایا! چیکار کنم این دختر راضی بشه کم کم سکوت و تنهایی و صدای حیوانات و... من رو می گرفت و من رو به فکر قبر و قیامت و... می انداخت. به جایی رسیدم که به خدا می گفتم من کی هستم تو کی هستی من قراره تو این دنیا چیکار کنم.. فاطمه این نه گفتن های تو باعث شد من از یک عشق زمینی به عشق آسمونی برسم»😍 💞بعضی اوقات به مرتضی می گفتم : « ای کاش زودتر به تو جواب مثبت داده بودم » امّا مرتضی می گفت : « نه تو من رو ساختی» 📚برشی از کتاب ساقیان حرم خاطرات فرمانده نابغه #شهیدمرتضی_حسین_پور #همسرانه_شهدا😍 ▪️ @taShadat ▪️
⚘﷽⚘ 💠 💠 🌸محسن روی حجاب خیلی تأکید داشت.به حدی که خیلی ناراحت می‌شد اگر جایی در بین دوستان می‌دید که حجاب رعایت نمی‌شود؛ به صراحت اعلام می‌کرد که حجاب را رعایت کنید، در حالت کلی می‌توان گفت بسیار روی مسئله حجاب ‌حساس بود. 🌹 🌹 🔲|
ٺـٰاشھـادت!'
❁﷽❁ 🌹در فرازی از وصیت نامه شهید معزغلامی آمده است:🔰 در کفنم یک سربند یاحسین(ع) و تربت کربلا قرار بدهید.تا می توانید برای ظهور حضرت حجت(عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست. هم به خانواده و هم به دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی، اقتصادی و… پیرو ولایت فقیه باشید. امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال نکنید ◾️◾️ 🕊 ▪️ @taShadat ▪️
‌‌‏ ‌‌‏ 🌷‌‌‏‌‌‏ 🌷 ✍دقت کنید: کسی که کار فرهنگی انجام میدهد باید عزت نفس داشته باشد یعنی چی؟ 🛑 یعنی اینکه اسیر هواهای نفسانی خود نشود و مراقبت لازم را از نفس خود انجام دهد و کاری نکند که خود را در معرض گناه و فساد قرار دهد حالا به هر روشی که بشه از آن نام برد 🛑 پس حسابی مراقب شیطان باشید که کارش را خوب بلد است وحواسش هست چطوری نم نم و ریز ریز ، وارد قلب طرف میشود که تسخیر آن را به عهده بگیرد تا به تباهی و نابودی بکشاند 🛑 عزت نفس هم مطمئنا تنها موقعی بدست می آید که با نفس خود بجنگی و اسیر هوا و هوس های نفسانی خود نشوی 🛑 آنوقت هست که می توان گفت که این فرد صلاحیت اصلاح و ارشاد مردم را دارد 🛑 و کسی که اول نفس خود راتخـریـب میکند، مطمئنا بعـدا می تواند کار فرهنگی خوبی هم انجام بدهد نه برعکس یک کار ضد فرهنگی 🛑 و این کار فرهنگی هم اول از نفس خود شروع میکند بعد از خانواده خود و بعد فراتر از آن... میرود 🛑 و مطمئنا در برخورد و رفتارش با مسائل خانوادگیش ، این صلاحیتش کاملا مشخص میشود که آیا این آقا یا خانم صلاحیت ارشاد دیگران را دارد یا خیر ، که آیا این خانم یا آقا این برخورد زیبا را خود‌‌‏‌‌‏ ‌‌‏‌در درون خانواده اش دارد یا خیر ؟ 🛑 پس اول نفس سرکش خود را اسیر خود کنید نه بالعکس ، او شما را اسیر خود کند چون در صورت اسیر شدن چیزی جزء تباهی و نابودی دستت را نمی گیرد و عزتت را بی عزت میکند 🛑 و این را بدان تنها در صورت شکسته شدن نفس و دشمنی آن می توانی عزت نفس را پیدا کنید که در قبال آن یک کار فرهنگی خوبی انجام دهید 🛑 پس سعی کنید در مقابلش یعنی نفس تان شکست نخورید چون به فرموده ی ائمه ی معصومین علیه السلام باید به نفس مان به چشم دشمنی بزرگ نگاه کنیم و با آن جنگید و پیروز شویم 🛑 و تنها با رعایت تقوا و نگه داشتن حریم ها و حد و حدودها میتوانیم پیروز میدان شویم ، باشد تا همگی رستگار شویم . ▪️ @taShadat ▪️
🍂 وقتی کار فرهنگی را شروع می کنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم .... 🌹شهید مصطفی صدر زاده🌹 ▪️ @taShadat ▪️
شهــدا صدایت زده اند دست دوستے دراز ڪرده‌اند بـہ سویتـــــ ... همراهے با شهـدا سخت نیستـــــ یا_علے ڪہ بگویـے خودشان دستتـــــ را میگیرند‌‌ تردیـد نڪن... عصرتون شهدایی ✋ ▪️ @taShadat ▪️
معصومه جهازی: ‍ 🌹شهیدی که قول داده است زائرانش را کند! در تهران، شهیدی خوابیده است که قول داده است برای زائرانش دعا کند. سنگ قبر ساده او حرفهای صمیمانه اش در و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را گرم و امیدوار می کند. وصیت نامه متفاوت و خواندنی او پر است از نکات کلیدی و کاربردی... سلام علیکم و رحمه الله خداوند منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد و سپس را انتخاب نموده و دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تا از حق منحرف نشود. اگر این بنده اشتباه کند تمام محیط اطراف به او تذکر می دهند، اگر گوش و چشم او نمرده باشد اثبات این جمله بسیار ساده است! شما چهل روز باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد. خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد. را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. انسان اگر می خواهد به جایی برسد، با می رسد. برادران و خواهران من، اگر ما در راه امام زمان💚 ارواحنافداه نباشیم بهتر است هلاک شویم و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی کنیم، زیرا شهادت زندگی ابدی است. برادران و خواهران من، 💚غریب است. نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمی کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است. هر گناه ما، مانند سیلی است برای حجت ابن الحسن (ارواحنا فداه) سه چیز را هر روز تلاوت کنید 1- زیارت عاشورا 2- نافله 3- زیارت جامعه کبیره اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شود. خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم. یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم. و سلام را به امام زمان💚ارواحنافداه بفرستید تا رستگار شوید. خواندن و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید و از من راضی باشید. همه شما را به جان 💚(سلام‌الله‌علیها) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم. نگذارید شیطان باعث جدایی ما بشود. السلام علیکم آرامگاه: قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران، چند قدم بالاتر از یادبود شهدای مفقودالاثر ▪️ @taShadat▪️
🔶 اینجامزار شهید مدافع حرم { سجاد زبرجدی} است. مزاریکی از هزاران فدایی عمه سادات، زینب کبری سلام الله علیها یادش گرامی و راهش پر رهرو.. 🏴 @taShadat 🏴
ٺـٰاشھـادت!'
خاطرات کودکی شهید مسعود عسگری ماجرای برق‌گرفتگی مسعود در کودکی مسعود خیلی زرنگ و باهوش بود گاهی کنجکاوی‌های زیادی به خرج می‌داد که همه را نگران می‌کرد. در بچگی دوبار برق او را گرفت یک بار سیم کاملا لخت و بدون محافظی را برداشته بود و در این حالی بود که هنوز دو سالش تمام نمی‌شد. این سیم لخت را کاملا در پریز فرو برد اما فقط کف دستش کمی سوخت. یعنی این بچه از اول ذخیره خود خدا بود نیامده بود که الکی از دست برود. یک بار هم من خواب بودم و مسعود یکی از قیچی‌های کوچکی که داشتیم را در پریز فرو برده بود و دیدم یک چیزی بالای سر من به دیوار کوبیده شده چشمم را باز کردم دیدم مسعود است. قیچی کاملا در هم فرو رفته بود اما مسعود کاملا سالم بود. ▪️ @taShadat ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ: ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠ #قسمت 8⃣ #فصل_دوم مگر می شود توی روستا زندگ
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣ می گفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.» خواهرهایم غر می زدند و می گفتند: «ما از قدم کوچک تر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمی دهید؟!» پدرم بهانه می آورد: «دوره و زمانه عوض شده.» از اینکه می دیدم پدرم این قدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. می دانستم به خاطر علاقه ای که به من دارد راضی نمی شود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیل ها کوتاه می آمدند. پیغام می فرستادند، دوست و آشنا را واسطه می کردند تا رضایت پدرم را جلب کنند. یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالا حالاها مرا شوهر نمی دهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بی خبر به خانه مان آمدند. عموی پدرم هم با آن ها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعت ها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند. من توی حیاط، زیر یکی از درخت های سیب، نشسته بودم. حیاط تاریک بود و کسی مرا نمی دید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، می دیدم. کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خودم گفتم: «قدم! بالاخره از حاج آقا جدایت کردند.» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣1⃣ آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.» پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود. در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. مهریه را مشخص می کنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند. این کاغذ را یک نفر به خانواده داماد می دهد. اگر خانواده داماد با هزینه ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانواده عروس پس می فرستند. آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانواده داماد آن را قبول نکنند. ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat▪️
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣ #فصل_دوم می گفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.» خواهرهایم غر می زد
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣1⃣ فردا صبح یک نفر از همان مهمان های پدرم کاغذ را به خانه پدر صمد برد. همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود. عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچه پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانه بخت فرستاد. چند روز بعد، مراسم شیرینی خوران و نامزدی در خانه ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زن ها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشه حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می کردم. خدیجه، همه جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همه دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاری شان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟ ادامه دارد...✒️ ➿〰➿〰➿〰 ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣1⃣ خانواده خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزاده ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.» با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم. توی دلم خداخدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود. ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat ▪️
تقدیم به نـگاه پرمهرتون🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تمامِ این کشور خیابان بـه خیابان کوچه به کوچه مدیونِ خون شهداست❗️ #زدن_کوچه_به_نام_شهدا_کافی_نیست #کوچه_شهید ▪️ @taShadat ▪️
خیلی برای اسلام تلاش میکردند، ایشون تو بحث فرهنگی خیلی فعال بودن، خودشون از مربی های پرتلاش مجموعه فرهنگی مسجد جامع صفا بودن☝️🌹 خیلی با گروه سنی نوجوان مهربون بودن و براشون دل میسوزوندن تا اونها رو جذب مسیر الهی کنند و تمام تلاششون این بود ک برای امام زمان یار و سرباز پرورش بدن✌️🌺 تو کار برای اهل بیت و مخصوصا محرم و غدیر خیلی زحمت میکشیدن و عقیده شون این بود که اهل بیت خیلی مظلومند😔 و ما باید تبلیغ سیره و روش اهل بیت رو دنبال کنیم و براشون با جون و دل کار میکردند✨ به بحث برادری و برابری خیلی اهمیت میدادند و میگفتن هر چی که من دارم برادر دینی من هم باید داشته باشه...👌🌸 به همسرشون خیلی احترام میذاشتن و رفاه ایشون خیلی واسشون مهم بود تا جایی ک قبل از سفر آخرشون که به برسند🕊تمام دارایی های خودشون رو فروختن و دراختیار همسرشون قرار دادن تا بعد از ایشون سختی متوجه حالشون نشه 😔💔 شهید مدافع حرم مرتضی عبدللهی ▪️ @taShadat ▪️