#حدیث 🍃
💚حضرت علی (ع):
در آخر الزمان شیعیان ما همانند وضعیت یک انبار گندم را خواهند داشت. که آن را آفت بزند و صاحب انبار آنها را بیرون می آورد و آن قسمت هایش را که آفت زده دور می ریزد و بقیه را داخل انبار قرار می دهد و این کار مجددا آنقدر و استمرار پیدا می کند تا جایی که به اندازه مشتی از آن گندمها بیشتر سالم باقی نمی ماند.
📚غیبت نعمانی باب ۱۲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
❣#حجاب❣
🌟زمان جنگ ، بمباران هوایی امان مردم رو بریده بود. شب وقتِ خواب دیدم دخترم گلدسته رفت و حجابِ کامل پوشید. ازش پرسیدم: دخترم کاری پیش اومده؟ جایی میخواهی بری؟گفت: نه پدرجان! اینجا هر لحظه بمباران هوایی میشه و ممکنه صبح زنده نباشیم؛ باید طوری باشم که اگه خواستند من رو از زیر آوار بیرون بیارن، حجابم کامل باشه...
#شهیدهگلدستهمحمدیان🥀
یاد شهدا با صلوات🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #رهبرانه✨
از نسل حیدری و فاطمه ای
بر درد و غصه مـا خاتمه ای !
آقـــا سیـــــد علی خامنه ای :))
#لبیک_یا_خامنه_ای
در توییتر و تلگرام هر شب جمهوری اسلامی براندازی میشه، منتهی چون براندازان save نمیکنن صبح که بیدار میشن میاد از اول...😁
سلام
رمان جدیدی تقدیم نگاه پرمهرتون میکنم
به نام
#مدافع_حرم ♨️
امیدوارم دوست داشته باشید🌹
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان 💗 #مدافع_حرم 💗
➖➖➖➖➖➖
خدمتتان عارضم که روش داستان به حالت برگشت به زمان گذشته یا به قولی فلش بَک است،داستان اسارت مدافع حرمی است که در دست داعش اسیر شده و برگشت هایی که به زمان های قبل دارد. این نکته را توضیح دادم که در خواندن داستان گیچ نشوید.
منبع سلام فرشته🧚🏻♂
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
💗#مدافع_حرم 💗
#قسمت_اول
دختر ناز و قشنگی بود. لباس های مندرس و رنگ و رو رفته ای داشت اما از زیباییاش چیزی کم نمیکرد. راه که میرفت، دمپایی های پارهاش لق میزد و گاهی از پا در میآمد. به سرعت میپوشید و ادامه میداد. سرعتی که نشان از ترسی نهفته داشت و یادآور قصهی تلخی بود. لب از لب باز نمیکرد. نه به خنده. نه به حرف. چشمان سیاه و مژگانی بلند داشت. گونه های سفتی داشت نه آنقدر که به دستت بیاید و دلت بخواهد بچلانی، در حدی که نوازش دستانت را بطلبد آن هم به مهر. ظرفی حلبی سوراخ شدهای، در دست داشت. خم شد و ظرف را جلوی من روی زمین گذاشت. قلبم از جا کنده شد وقتی چشمم به ناخن های پاهایش افتاده بود. همه زخمی و شکسته بود. به چهره اش نگاه کردم. اضطراب و ترس از تک تک سلولهایش میبارید. ایستاد و به من خیره شد. نگاهمان در هم قفل بود. از جا تکان نخورد. تا صدای وحشتناک تَعال در سرمان پیچید. به التماس، از من دور شد و دوید. دویدنی که به پا بود و روحش، از من استمداد داشت.
دقایقی به حالی نزار بودم و در فکر این دختر که اینجا چه میکند و کیست و به یاد تمام حرفهایی که از مصطفی شنیده بودم افتادم. قبل از آنکه غرق در این افکار شوم و خودم را ببازم، دهانم را به دعای فرج، متبرک کردم: اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعه.. اشک ریختم. خدایا مراقب مولایم در همین ساعتی که من اینجا هستم باش. و فی کل ساعه.. ولیا و حافظا و قاعدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا. السلام علیک یا صاحب الزمان.. همان طور اشک می ریختم و به حضرت سلام میدادم. انگار با هر سلام، دردهایم را برایشان میگفتم. شرم میکردم این دردهای جزئی را به زبان بیاورم وقتی به یاد دردهای بزرگ و وسیع حضرت می افتادم. السلام علیک یا صاحب الزمان ..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#مدافع_حرم 💗
#قسمت_دوم
هوا تاریک شده. از ظهر که اینجا آمده ام، قطرهای آب ننوشیده ام و با اشک هایی که ریخته ام به گمانم همان یک ذرهی آبِ بدنم هم خارج شده. سردرد امانم را بریده. شقیقه هایم را با زانوهایم میگیرم. سوزشی سخت، بی تابم میکند. سرم را رها می کنم. دستهایم از پشت بسته است. ظرفی که آن کودک معصوم برایم آورده بود، دست نخوره جلوی رویم است. تکه نانی است کپک زده. دستی نیست که آن را بردارد. اگر هم باشد، یا به خیال واهی، سر را چون سگان خم کنم و نان را به دندان بگیرم، دهانی نیست که آن را فرو برد و دندانی نیست که بجود. در بدو ورود، برای کشتن گربه دم حجله، همه را ستاندند. پذیرایی گرم و سنگینی بود. زنجیرهایی که در کتابهای اسطورههای ایرانی خوانده بودم به بازو میبستند و به زور پهلوانی، پاره میکردند، به تن و بدن و صورت من نواخته شده بود و هر چه بود را با خود برده بود. کار خدا بود که یک چشمم هنوز میبیند. "خدایا، شکایتی ندارم. تو را شاکرم که با این دردهای دنیایی، مرا از دردهای اخروی رهایی می بخشی." چه آرامشی پیدا می کنم وقتی با تو مناجات می کنم: این ها میگذرند. گذرانش هم نهایت به دیدار تو ختم میشود. اما آن دردی که دائم باشد و گذرانش به فراق تو و دور شدن از بارگاهت را نمیتوانم تصور کنم. اشک میریزم. ماندهام با این تشنگی این همه اشک از کجا میآید.
سحر امروز، چشم آقا مصطفی را که دور دیدم، رفتم و با تکه نانی به نیت سحری، قصد روزه کردم. آقا مصطفی، سحرها حسابی براق میشد که کسی روزه نگیرد و با اذان صبح، از همه تک به تک پذیرایی میکرد و چه شد که من امروز از دست پذیرایی هایش در رفتم، کار خدا بود.وقت سحر که خودم را در دستشویی صحرایی، حسابی مشغول نشان دادم و سروصداهایی در آوردم که بنده خدا از صرافت خورانیدن آب، افتاد و رفت. سر صبحانه هم، چنان با عجله و ابراز گرسنگی، نان ها را لول میکردم و به سمت دهانی که ثانیه ای قبل ترش باز شده می بردم و با ترفندی که از پسرعمویم یاد گرفته بودم آن ها را در آستین لباسم جا میدادم و فک می جنباندم، خیالش راحت شده بود که من یکی، روزه نیستم.
نماز صبح را به امامت مصطفی خواندیم. نقشه را مرور کردیم و جیب هایمان را با وسایل شناسایی، پر کردیم. هر چه سبک تر باشیم، سرعتمان بیشتر است. اسلحههایمان را هم برداشتیم. قطار فشنگ ها هم که به کمر بسته بودیم. حرکت کردیم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۳ آبان ۱۴۰۱
میلادی: Tuesday - 25 October 2022
قمری: الثلاثاء، 28 ربيع أول 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️6 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️10 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️12 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️36 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️44 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز
#حدیث
💠 امام محمدباقر (علیه السلام) : دعا مقدّرات حتمی الهی را دگرگون میکند
📙 اصول کافی، ج ٤، ص ٢١٦
🥀مواظب باشید
✨مواظب منافقین داخلی باشید ،نگذارید آنها پا روی خون شهدای ما بگذارند و ثمره خون شهدایمان را پایمال کنند.
#سردار_شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🤍🕊›
بخاطرِحجابِخانوممونازشتشڪرکنیم!
😌
#قابل_توجه_آقایون❗️
#عاشقانه_مذهبی
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#مدافع_حرم 💗 #قسمت_دوم هوا تاریک شده. از ظهر که اینجا آمده ام، قطرهای آب ننوشیده ام و با
🌸🌸🌸🌸🌸
💗 #مدافع_حرم 💗
#قسمت_سوم
چاره ای نبود. قرار بود همان شب، بچه های ناصرین عملیات کنند و ما باید آخرین تحرکات دشمن را شناسایی میکردیم. کیلومترها دولا دولا راه رفتن زیر آفتاب، حسابی عرقمان را در آورده بود. یاد روزهایی که با مصطفی و حیدر، وزنه می زدیم و مدام اسکات و لانژ می رفتیم افتادم. همان وزنهها بود که ما را در این آفتاب و این خاکهایی که حرارت از خود تولید میکردند، نگه داشت. به محدوده تحت تصرف نیروهای داعشی رسیده بودیم. لباسهایمان خاکی بود و در حالت استتار، خودمان را تا جایی که امکان داشت، نزدیک پایگاه سیارشان رساندیم. ماشین های شاسی بلندی که مدل های مختلف تیربار روی آن ها نصب بود در جهت های مختلف پارک شده بودند.
لوله های تفنگمان را با گونی استتار کرده بودیم. من و حیدر و یکی از بچه های فاطمیون به نام ابوعلی. با دوربین، وجب به وجب تحرکات دشمن را زیر نظر داشتم و حیدر هم، منطقه و تغییراتش را بررسی می کرد:
- انگار تازه مهمات تخلیه کردن.
حیدر سعی کرد زاغه مهماتشان را پیدا کند. تعداد دشمن از دیروز بیشتر شده بود و تانک هایشان نشان از این می داد که قصد حمله دارند. این را که به حیدر گفتم، تایید کرد و گفت: باید قبل از آن ها وارد عمل بشیم. ابوعلی که بعضی شب ها از دست شیطنتهایش خواب بر ما حرام می شد، پیشنهادی را مطرح کرد. حیدر، نگاهی به من کرد و نظرم را پرسید.
- اگه عملی بشه فکر خوبیه. اما ما مهماتی نداریم.
+ باید گروه دیگه ای اینکار رو انجام بدن.
- من می رم نیرو بیارم و پیشنهادم رو برای فرمانده بگم.
+ صبر کن چند دقیقه دیگه با هم می ریم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
💗#مدافع_حرم💗
#قسمت_چهارم
کار من و ابوعلی تمام شده بود. راهکارهایی که برای نفوذ تعیین کرده بودیم، همه دست نخورده بودند. لحظه آخر، یکی از داعشی ها از حفره ای بیرون آمد و حیدر، دهانش به شکر باز شد: الحمدلله. خدایا شکرت. مختصات زاغه مهماتشون هم لو رفت. با دوربین مختصات را حساب کرد و یادداشت کرد. وسایل اندکی که داشتیم را جمع کردیم و برگشتیم. نزدیک اذان ظهر بود. چند کیلومتر پیاده روی در گرمای بالای 50 درجه با حمل اسلحه و وسایل، توانم را برده بود و حسابی تشنه ام کرده بود. حیدر که لب های خشکیده و صدای خس خس نفس هایم را میشنید، از کوله پشتیاش، بطری آب معدنی ای در آورد: بخور نوش جان. بطری را از او گرفتم و دادم به ابوعلی. ابوعلی بی صدا، کمی خورد و آن را برگرداند. سایه هایمان از بین رفته بود. موقع اذان بود. پشت تپه ی کوچکی، ایستادیم به نماز جماعت. حیدر را جلو انداختیم و من و ابوعلی، به او اقتدا کردیم. دولا شده بودیم تا مورد اصابت تک تیراندازهایشان قرار نگیریم. چند ساعت دیگر باید می رفتیم تا به نیروهای خودی برسیم. اینجا مرز بین داعشی ها و خط پدافندی نیروهای حزب الله بود.
بعد از نماز، حیدر باز هم دوربین کشید و منطقه را بررسی کرد. من هم با تفنگ دوربین دارم، منطقه را چک کردم. ابوعلی، حواسش به اطراف بود که موقع شناسایی، رَکَب نخوریم. تغییر جزئی ای کمی آنطرف تر، چشمانم را تیز کرد:
- حیدر ساعت ده رو نگاه کن. به نظرت زمین تغییری نکرده؟ خاک ها زیر و رو؟
+ چرا انگار خبرهایی است
با احتیاط، جلوتر رفتیم. جا به جا، حفره های تک نفره به عرض و ارتفاعِ نصفِ قد یک انسان معمولی حَفر شده بود. در حال بازرسی از منطقه بودیم. تله های انفجاری عجیبی توجهم را جلب کرد. تا آمدم به حیدر و ابوعلی بگویم، موج عظیم انفجار، مرا با سر داخل یکی از حفره ها انداخت. چند انفجار بزرگ که پی در پی صورت گرفت. تله های انفجاری با بمب های دست سازی که قدرت تخریب بالایی داشتند، با سیم به همدیگر وصل شده بود. بمب های جهنمی.
ملاج سرم به زمین خورده بود. خون، روی صورتم جاری بود. سَرَم مَنگ شده بود. گوشهایم پر از سوت شده بود. سوت خمپاره. سوت داور زمین فوتبال برای تله آفسایدی که در آن افتاده بودم، سوت بستنی قیفی ای که برای امین خریده بودم و خانه را روی سرش گذاشته بود: "پسر جان سَرَم رفت. ول کن اون سوت رو. بستنی خریدم برات ها، نه سوت".. غش غش خنده هایش، جدیت حرفم را به مزاحی شیرین بدل کرد و جمله ای که با زرنگی، تحویلم داد، وجودم را برایش فدا کرد: "بستنی شو خوردم و حالا کیف سوتش رو می کنم. یک تیر و دو نشان." ای جانم به این حاضر جوابی. دور اتاق می چرخید و سوت می زد. ممتد. صد رحمت به جیغ کشیدن های دو سال پیشش؛ وقتی برادر بزرگش، تفنگش را برداشته بود و زبان درازی کرده بود. کاری نتوانسته بود بکند الا جیغ کشیدن. ممتد. پردهی گوش پاره کننده. سوت گوشهایم دست بردار نبود...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
‹بِسْـمِاللّٰھِالرَحمٰـنِالرَحِیـم...!🌿💚!
اَلسَـلامُعَلَیڪَیـٰابقیَةاللّٰھِفِۍارضِہ🖐🏻🌱›
•؛•ᚔᚔᚓ⊰✾⊱ᚔᚔᚔ•؛•
#ذڪرروز
#چھـٰارشنبہ...⇣••
‹یـٰاحَۍُیـٰاقَیـُوم🦋📘'›
‹اےزندھوپـٰایندھ✨💙'›
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۴ آبان ۱۴۰۱
میلادی: Wednesday - 26 October 2022
قمری: الأربعاء، 29 ربيع أول 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️9 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️11 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️35 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️43 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
#حدیث
امیرالمومنین امام علی『علیهالسلام 』:
باطل پس از مدّت ها سكوت، نعره مى كشد .
مردم در شكستن قوانين خدا دست در دست هم مى گذارند، و در جدا شدن از دين متّحد مى گردند،
و در دروغ پردازى با هم دوست و در راستگويى دشمن يكديگرند .
به گناه افتخار مى كنند، و از پاكدامنى به شگفت مى آيند .
🌸نهج البلاغه-خ ١٠٨🌸