eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم❤️ ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۱۷ اسفند ۱۴۰۱ میلادی: Wednesday - 08 March 2023 قمری: الأربعاء، 15 شعبان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹ولادت با سعادت قطب عالم امکان حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف، 255ه-ق 🔹وفات نائب چهارم حضرت صاحب الزمان علیه السلام 📆 روزشمار: ▪️16 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️25 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️30 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️33 روز تا اولین شب قدر ▪️34 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
💠 💠 🔸امام مهدی علیه السلام: أسأَلُكَ أن تُصَلِّيَ عَلى‌ مُحَمَّدٍ وعَلى‌ آلِ مُحَمَّدٍ، وأَن تُنجِزَ لي أمري، وتُعَجِّلَ لِيَ الفَرَجَ، وتَكفِيَني وتُعافِيَني، وتَقضِيَ حَوائِجي،.. . 🔹از تو مى‌خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرستى و كارم را به فرجام رسانى و در فَرَجم تعجيل كنى و مرا كفايت كنى و عافيت بخشى و حاجت‌هايم را برآورده كنى، ...». 📚 دلائل الإمامة : ص ۴۵۸ ح ۴۳۸
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید اکبر زجاجی نام پدر:عباس ولادت : ۱۳۳۸/۳/۴ محل تولد: کاشان شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/١۴جزیرهٔ مجنون ،عملیات خیبر در عمليات بيت المقدس به عنوان مسئول اطلاعات و عمليات تيپ مجاهدت مي كرد. در كليه عمليات ها اعم از ثامن الائمه )ع (، طريق القدس، فتح المبين، رمضان، بيت المقدس، والفجرها 1 ، 2 ، 3 ، 4 و 6 و عمليات خيبر در مرحله اول شركت داشت. ايشان در مدت 5 سال و 5 ماه كه در جبهه حضور داشتند
ٺـٰاشھـادت!'
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷#مـعـرفـی_شــهــدا شهید اکبر زجاجی نام پدر:عباس ولادت : ۱۳۳۸/۳/۴ محل تو
🌷 به مسئله بيت المال خيلي اهميت مي داد. موتور ماشينم سوخته بود. يك پيكان نمره شخصي از سپاه در خانه گذاشته بود. گفتم: سوئيچ را بده بروم براي ماشين وسيله بخرم. گفت: داداش، مال بيت المال است. گفتم: پول بنزين را ميدهم. جواب داد: لاستيك را چه ميكني؟ موتور را چه كار ميكني؟ اين مال خدمت به مردم است نه اينكه شما كار شخصي انجام بدهي. حتي خودش كه مي خواست به سپاه برود با موتور گازي ميرفت.» روزي با كاميون شخصي از ستاد كمك رساني به جبهه هاي جنگ از كاشان به كردستان (مريوان) عازم شدم. از آنجا كه اطلاع داشتم اكبر زخمي شده و در بيمارستان بستري است به عيادت ايشان رفتم. اما برادرم با عصا از بيمارستان به منطقه دزلي (خد مقدم) رفته بود. مدتي صبر كردم تا ايشان از خط برگشت و با يكديگر ملاقات كرديم. من كه فراموش كرده بودم كوپن گازوئيل همراه خود ببرم به برادرم گفتم براي برگشت نياز به گازوئيل دارم. مرا به جايگاه برد و فقط به مقداري كه مرا از منطقه تا كاشان برساند دستور داد گازوئيل بدهند. من به ايشان گفتم: اقلا هر دو باك كاميون را پر كنيد ، من كه براي حمل و نقل محموله ها كرايه اي نگرفته ام. برادرم خطاب به من گفت: بيشتر از اين به تو بدهم از بيت المال است و حرام. لذا دقيقا به اندازه اي كه بتوانم به كاشان برسم گازوئيل در اختيارم گذاشت. ✍به روایت برادرشهید 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید اکــبـر زجـــاجـــی صـلوات🌼
44.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 (عج) 🔆 💐بارونه به به بارون احساسه 💐اینکه پیچیده عطر گل یاسه 🎙 👏 👌فوق زیبا
روزی که سلام فرمانده رو میخوند، فکرشم نمی‌کرد اسمش تو سلام فرمانده ۲ بیاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملاقاتِ جوانِ اعدامی ، با امام زمان عج ⬅️ پیشنهاد میکنم، حتما تا آخر ببینید👌👌👌
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ میلادی: Thursday - 09 March 2023 قمری: الخميس، 16 شعبان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️15 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️24 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️29 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️32 روز تا اولین شب قدر ▪️33 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
پیامبر (ص) می‌فرماید: مَن اَنکَرَ القائِمَ مِن وُلدی أَثناءَ غَیبَتِهِ ماتَ میتَةً جاهِلیَّةً. کسی که قائم (مهدی) را که از فرزندان من است در دوران غیبتش مُنکِر شود، بر حالت جاهلیت قبل از اسلام از دنیا خواهد رفت. (منتخب‌الاثر، ص ٢٢٩) 🌹
""شب بود که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، دعای توسل شهید تورجی زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود، صدای در آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی ما حضرت آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید. ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجرهها و طلبههایشان سر میزدند. سریع ضبط را خاموش کردیم، استاد در گوشهای از اتاق نشستند. بعد گفتند: "اگر مشکلی نیست ضبط را روشن کنید." صدای سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود. استاد پرسیدند: "اسم ایشان چیست؟" گفتم : "محمد رضا تورجی زاده." استاد پس از کمی مکث فرمودند: "ایشان (در عشق خدا) سوخته است." گفتم : "ایشان شهید شده. فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هم بوده." استاد ادامه داد: "ایشان قبل از شهادت سوخته بوده." راوی: مادر شهید شادی روح پاکش صلوات...🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت پنجاه و هفتم یه هفته از اون اتفاق میگذشت و من جرأت نداشتم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت پنجاه و هشتم 🍃به روایت زینب🍃 مامان : زینب بیا این میوه هارو بزار رو میز. الان میان دیگه. داشتم از استرس میمردم ، وای اصلا نمیدونستم چرا. وای خدا. مامان به فاطمه هم گفته بود بیاد که هم کمک کنه هم پیش آقاشون باشه یعنی چقدر جالب و شیرین بود عشق این دوتا . میوه هارو از مامان گرفتم گذاشتم رو میز و بعد هم رفتم از پشت پنجره خیره شدم به حیاط. با نشستن دستی روی شونم. جیغ کشیدم و برگشتم عقب. فاطمه_ چته دیوونه؟ عه _ عه خب ترسیدم. فاطمه_ چرا انقدر بی قراری؟ خبریه؟ _ چه خبری؟ فاطمه_ چمدونم والا. گفتم شاید خبر لیلی و مجنونی چیزی باشه. _ مسخره فاطمه_ نه جدا. واقعا احتیاج داشتم با یکی حرف بزنم. دسته فاطمه رو گرفتم و کشیدمش تو اتاق. _ خب. قول بده به کسی نگی. فاطمه_ همین الان میرم میگم _ عه توام. کل ماجرا رو براش تعریف کردم. از دربند گرفته تا ماجرای مسجد و اون شب رو که خودش میدونست. فاطمه_ خب؟ _ خب به جمالت بالام جان. فاطمه_ این چیش بده؟ _ بابا من روم نمیشه دیگه به این بگم سلام. با صدای زنگ در که خبر از اومدنشون داد استرس منم بیشتر شد . عادت نداشتم تو مهمونیا چادر سرم کنم. یه تونیک آبی تا زیر زانو با شال و شلوار مشکی. با فاطمه رفتیم دم در کنار مامان و بابا و امیرعلی برای استقبال. بعد از سلام و علیک و آشنایی خانواده ها که با اب شدن من همراه بود، با مامان رفتیم تو آشپزخونه برای پذیرایی. مامان_ بیا این چایی ها رو ببر. _ نه. مامان_ چی نه؟ _ من نمیبرم. مامان _ حرف نزن بدو. بعدم سریع سینی چای رو داد به من و خودش از آشپزخونه رفت بیرون امیر علی هم طبق معمول شد فرشته نجات منو اومد سینی چای رو از من گرفت و رفت . منم شالمو مرتب کردم و رفتم بیرون. همه مشغول بودن و خیلی زود باهم صمیمی شده بودن. مامان با خانوم حسینی (مامان امیرحسین ) بابا هم با اقای حسینی. فاطمه و پرنیان هم با هم. پرنیان دخترخوبی بود ولی من ازش خجالت میکشیدم چون فکر میکردم الان اونم همه چیزو میدونه. امیرعلی چایی هارو تعارف کرد و رفت نشست پیش امیرحسین. فاطمه و پرنیان داشتن حرف میزدن اما اصلا متوجه صحبتاشون نمیشدم چون اصلا تو حال و هوای اونجا نبودم همش نگران بودم دوباره یه سوتی بدم و ابروم بره. چندبار هم منو به بحثشون دعوت کردن اما هربار تشکر کردم و گفتم نظر خاصی ندارم و ترجیح میدم شنونده باشم... 🍁نویسنده: ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت پنجاه و نهم 🍃به روايت امير حسين🍃 مدام نگران اين بودم كه بابا سرد برخورد كنه يا حرفی بزنه که ناراحتشون کنه. بلاخره با افراد مذهبی میونه خوبی نداره . اما خوشبختانه این خانواده انقدر خون گرم و مهربون هستن که هم مامان هم بابا خیلی زود باهاشون صمیمی شدن و همچنین پرنیان با نامزد امیرعلی فاطمه خانوم. اما اون خانومی که فهمیدم خواهر امیرعلی بوده و اسمش هم حانیه ؛ نه تو بحثی شرکت میکنه نه حرفی میزنه ، وای مدام سعی میکنم بهش توجه نکنم اما همش فکرم درگیرشه و همین منو عذاب میده. بلاخره نامحرمه ، همون مسجد هم که باهاش چشم تو چشم شدم کلی توبه کردم و چند روز حالم داغون بود. امیرعلی_ امیرحسین. اینجایی؟ _ جان؟ امیرعلی_ کجایی داداش ؟ عاشق شدی؟ _ چی ؟ من ؟ نه بابا امیرعلی: میخوای من سکوت کنم به توهماتت برسی پسرم ؟ _ نه پدرم ادامه بده. مامان زینب خانوم : خب دخترا میاید کمک سفره بندازیم؟ با این حرف، مامان و پرنیان و فاطمه خانوم و حانیه خانوم بلند میشن و به سمت آشپزخونه میرن و بلاخره بعد از تعارف معمول که نه شما بفرمایید و این حرفا؛ همه خانوما میرن تو آشپزخونه چندبار سر جام غلط میزنم ." وای خدا دارم دیوونه میشم ". الان یه ساعته که میخوام بخوابم ولی خوابم نمیبره. تصمیم میگیرم کمی مهمونی امشب رو مرور کنم ، واقعا شب خوبی بود ، خیلی خوش گذشت. با این وجود که خانواده مذهبی بودن اما بابا خیلی خوب باهاشون کنار اومد اما اون اوضاع حجاب حانیه خانوم اون روز دربند و اون شب برام عجیب بود ، از یه خانواده مذهبی همچین حجابی؟ البته حجاب اون شبش به خاطر کار اون...... با حرص دندونامو رو هم فشار میدم و چشمام رو میبندم . آية الكرسى مسكن خوبيه....... با صداي آلارم گوشي سريع از جام بلند ميشم. با حرص گوشي رو خاموش ميكنم و ميندازمش اون سمت. " واي امروز ، دانشگاه نه " محمدجواد: ميگما امير اين خواهرمون چي بود اسمش؟ اها خانوم مقيمي. اخ ببخشيد بيتا خانوم. بعد لحنشو زنونه ميكنه و ميگه _ خواهر فكر كنم ميخواد مختو بزنه. _ خيلي مسخره اي جواد. ميدوني ازاين شوخيا بدم ميادا. محمدجواد_ اوا خواهر . خب به من چه ؟ _ بسته برادر. محمد جواد_ خب حالا بي جنبه جانم. امروز ميخوايم با بچه ها بريم بيرون فكر كنم يه شش هفت ماهي هست كه اصلا جايي نرفتيم ، فقط تو هيئت همدیگه رو دیدیم. میای دیگه ؟ _ صددرصد محمدجواد_ سنگین باش خواهرم. _ برادر تقبل الله با نشستن دستی روی شونم برمیگردم عقب ، از چیزی که میبینم متعجب و فوق العاده عصبی میشم. چشمامو میبندم و چندتا صلوات زیر لب زمزمه میکنم. مغزم از کار افتاده و واقعا نمیدونم چیکار میتونم بکنم. دستم میارم بالا که با تمام قدرت بزنم تو صورتش اما گذشت بهترین کاره. تمام نفرتم رو تو چشمام میریزم و سریع پشتم رو بهش میکنم که از برم بیرون از دانشگاه. چشمم به اطراف که میوفته با دیدن جمعیتی که همه با تعجب زل زدن بهم عصبانیتم بیشتر میشه. دستم رو مشت میکنم و تمام حرصم رو سعی میکنم رو دستم خالی کنم. دختره بی حیا خجالتم نمیکشه. سریع از در دانشگاه خارج میشم و به سمت ماشین میرم. با اینکه من کاری نکردم اما خودم رو گناهکار میدونم. بهترین مهد آرامش برای من مزار شهدا بود ، پس پیش به سوی بهشت زهرا. 🍁نویسنده: ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت 💗 قسمت شصتم 🍃به روايت راوي(سوم شخص)🍃 محمد جواد مات و مبهوت اتفاقی که افتاده فقط به رفتن امیرحسین نگاه میکنه، الان فقط اون حال دوستش رو درک میکنه ، چون میدونه امیرحسین فوق العاده رو مسئله محرم و نامحرم حساسه. و البته پچ پچ اطرافیان بیشتر عصبیش میکنه. تمام نفرتش رو تو چشماش میریزه و به سمت بیتا برمیگرده. محمد جواد_ دختره احمق این چه کاری بود که کردی؟ بیتا که ظاهرا به نقشش رسیده بود لبخند موزیانه ای میزنه و با ناز و عشوه پشتش رو به محمد جواد میکنه و از اونجا میره. همه فکر میکنن بیتا عاشق امیرحسین شده در صورتی که قصد اون فقط و فقط اذیت کردن بچه مذهبیای دانشگاهه که با این لبخندش محمد جواد پی به نقشش میبره. جو دانشگاه براش فوق العاده سنگینه و این رو هم درک میکنه که امیرحسین الان فقط نیاز به تنهایی داره. تصمیم میگیره در اولین فرصت با بچه ها تماس بگیره و برنامه امروز رو کنسل کنه و خودش هم به سمت خونه راه میوفته. . . . امیرحسین با سرعت زیاد به سمت بهشت زهرا میره ، تمام مدت تنها چیزی که ذهنش رو پر کرده ، حانیه هست. دختری که با وجود بی حجابی اما هیچ سو استفاده ای حتی از تنهاییشون نکرد و این فکرش بیشتر کلافش میکنه ، اصلا دوست نداره به نامحرم فکر بکنه اما........ بعد از یک ساعت به بهشت زهرا میرسه. قطعه 40. سرداران بی پلاک . شهدای گمنام. نزدیک به اذان مغربه و هوا تقریبا تاریک. چراغ های روشن بالای قبر شهدا فضا رو دلنشین کرده. تمام سعیش اینه که آرامش قلب بی قرارش رو از شهدای گمنام بگیره. زیارت عاشورا کوچیکی که همیشه همراهش بود رو از جیبش درمیاره و شروع میکنه به خوندن. به یاد دوست شهیدش میوفته و باهاش درد و دل میکنه. یاداوری این که چند وقته از دوست شهیدش حسابی دور شده دوباره غم عجیبی به دلش برمیگرده. با شنیدن صدای الله اکبر چشماش رو میبنده و زیر لب صلواتی میفرسته.چفیه ای که انداخته بود روی شونش رو برمیداره و روی زمین پهن میکنه جانماز کوچیکی که از ماشین برداشته بود رو روی اون میندازه و قامت میبنده. _ الله اکبر 🍁نویسنده: ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم❤️ ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۱۹ اسفند ۱۴۰۱ میلادی: Friday - 10 March 2023 قمری: الجمعة، 17 شعبان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️14 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️23 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️28 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️31 روز تا اولین شب قدر ▪️32 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
💠 روز 💠 💎 عاقبت مدح و ستايش زياد 🔻امام علی علیه‌السلام: ثُمَّ رُضْهُم عَلى اَلاّ يُطْرُوكَ ولا يَبْجَحُوكَ بباطِلٍ لم تَفْعَلْهُ، فاِنَّ كَثرَةَ الإطْراءِ تُحْدِثُ الزَّهوَ وتُدْنى مِنَ العِزّةِ ❇️ اميرمؤمنان به مالك اشتر چنين توصيه می‌كند: مردم را عادت بده كه تو را زياد تعريف و ستايش بي‌جا نسبت به كارى كه انجام نداده‌اى نكنند، چرا كه مدح و ستايش زياد، عُجب و غرور و تكبّر می‌آورد. 📚 نهج‌البلاغه، نامه ۵۳ بند ۳۴
🌸بعد از فوت پدر ، براش کامپیوتر گرفتیم تا سرگرم بشه. در حال گوش کردن صدای بود. 🌺گفت: من از عصر تا حالا دارم سی دی آوینی رو گوش میدم. عجب جملات عجیبی داره 🌼گفت: اولین جمله‌اش بدنم را لرزاند. نزدیک به پنجاه بار گوش دادم. انگار آوینی با من داره صحبت می‌کنه! 🌸گفتم: کدام جمله رو می‌گی؟! گفت: گوش کن و بعد جمله را پخش کرد: راه کاروان عشق از میان تاریخ می‌گذرد. هر کس از هر کجا بدین صلا لبیک گوید جزء ملازمان کاروان کربلاست... مبادا روزمرگی‌ها شما را از حضور تاریخی خویش غافل سازد." 🌺همه جملات شهید آوینی عجیب بود. اما این جمله تمام فکر سید علیرضا را مشغول کرده بود. گویی این نوای کربلایی او را صدا می‌کرد. فردا رفت و تعدادی از کتابهای را خرید. بعد هم رفته بود سر مزارش در گلزار شهدا. 🌼 تحولی عجیبی در زندگی سید ایجاد کرد که تا پایان عمر همراهش بود. 📙 بر گرفته از کتاب همسفرشهدا.
⊰•🌼✨•⊱ أَفَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآيَاتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَّ مَالًا وَوَلَدًا«۷۷مریم» آیا دیدی کسی را که به آیات ما کافر شد، و گفت: «اموال و فرزندان فراوانی به من داده خواهد شد»؟! +عاقبت تکذیب جز شکست نیست ⊰•🌼•⊱¦⇢ ⊰•✨•⊱¦⇢
⊰•💜🍃•⊱ به‌قول‌حـٰاج‌حُسین‌یِڪتا؛ شَب‌اول‌قَبربہ‌خاطرفِشارۍڪِه،ازگُناهانمون‌بِھمون‌میاد! بِہ‌قَدرۍفِشارهَست، شیرۍڪِه‌دربَچگۍخوردیم‌ازگوش‌و دَهنمون‌میزَنہ‌بیرون .. اون‌جااگِه‌امام‌حُسین‌عَلیہ‌السلام‌نَیاد، وامام‌زَمان‌عَلیہ‌السلام‌نَیاد،وَ‌نَگن‌اینا‌از‌ماهَستن اگرشُھدانیان‌وواسِطہ‌نَشن بیچـٰاره‌ایم،بیچارِه..💔‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⊰•💜•⊱¦⇢ ⊰•🍃•⊱¦⇢
⊰•💙🕊•⊱ بسۍ‌زیبـا..♥️ ⊰•💙•⊱¦⇢ ⊰•🕊•⊱¦⇢