🌸بسماللهالرحمنالرحیم🌸
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۸ فروردین ۱۴۰۲
میلادی: Tuesday - 28 March 2023
قمری: الثلاثاء، 6 رمضان 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹ضرب دینار به نام امام رضا علیه السلام 201ه-ق
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️9 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️12 روز تا اولین شب قدر
▪️13 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️14 روز تا دومین شب قدر
﷽؛
💠 #حديث 💠
🏷 حکمت خداوند و مقدار تکلیف!
🔅#امام_رضا_علیه_السلام
«همانا خداوند واجبات را بر پايه چيزهاى غالبتر و نيروهاى فراگيرتر مقرّر داشته و سپس ناتوانان را رخصت داده است. خداوند بر توانمندان واجب ساخته و به بيشتر تشويق كرده است؛ و اگر شايسته كمتر از آن بودند از تكليفشان مىكاست و اگر به بيش از آن نياز داشتند بر تكليفشان مىافزود » .
🔹«إنَّما أوجَبَ اللّهُ الفَرائِضَ عَلى أغلَبِ الأَشياءِ وأعَمِّ القُوى، ثُمَّ رَخَّصَ لِأَهلِ الضَّعفِ. وإنَّما أوجَبَ اللّهُ ورَغَّبَ أهلَ القُوَّةِ فِي الفَضلِ، ولَو كانوا يَصلُحونَ عَلى أقَلَّ مِن ذلِكَ لَنَقَصَهُم، ولَوِ احتاجوا إلى أكثَرَ مِن ذلِكَ لَزادَهُم».
.
📚 علل الشرايع ص ٢٧٠ ح ۹
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شــهــدا
شهید علی اصغر اتحادی
نام پدر :رضا
متولد 1339/4/24
محل تولد :شیراز
شهادت :1361/8/21
محل شهادت شرهانی
مزار_شیراز
#خـــاطـــره_شـــهــیـــد🌷
چهار دختر و سه پسر داشتم...
اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم.
دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!!
در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد.
نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت:
این بچه را قبول می کنی؟
گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!!
آن آقای نورانی فرمود:
حتی اگر علی اصغر امام حسین (ع) باشد!
بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت...
گفتم: آقا شما کی هستید؟
گفت: علی ابن الحسین امام سجاد (ع)!
هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است!
صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم.
آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!
آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد(ع) به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!!
علی اصغر، در عملیات محرم سال ۶۱ ، در روز شهادت امام سجاد(ع) ، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد!
🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و شهید علی اصغر اتحادی صـلوات🌼
شهید حاج حسین پور جعفری
شهیدی که حاج قاسم همیشه او را با نامِ کوچک «حسین» صدا میزد و میگفت: «اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛ یکی خانمم و دیگری، حسین است.» کسیکه خیلی وقتها به خاطر مشغله کاری اش، قبل از اذان صبح دم در خانه حاج قاسم منتظر می ایستاد..
حتی یک کارتن در ماشین داشت که نماز صبحش را روی آن میخواند و منتظر حاجی میماند!! موقع بازگشت هم وقتی مطمئن میشد حاج قاسم داخل خانه شده است به منزل خودش برمیگشت.
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
تند خوانی جز ۶از آیه ۱۴۴نسا تا ۸۱ مائده.mp3
3.98M
💠 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 💠
⚜ #جزء_۶ #قرآن_کریم ⚜
💐 هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج)
⏲ «در ۳۳ دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
📩 به دوستان خود هدیه دهید.
ٺـٰاشھـادت!'
💠 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 💠 ⚜ #جزء_۶ #قرآن_کریم ⚜ 💐 هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج) ⏲ «در ۳۳ دقیقه یک ج
✍نکات کلیدی جزء ششم قرآن کریم
💫فرد مظلوم حق دادخواهی و فریاد زدن دارد (نساء:148)
💫از بدی های دیگران بگذرید، خدا هم از شما می گذرد.(نساء: 149)
💫در دین غلو و زیاده روی نکنید (نساء: 171)
💫به قراردادهایی که می بندید، وفادار باشید.(مائده: 1)
💫در رعایت حقوق دیگران و کارهای خوب به همدیگر کمک کنید. (مائده: 2)
💫به خاطر دشمنی با کسی شهادت دروغ ندهید(مائده:8)
💫هرکس برای زنده نگه داشتن انسانی تلاش کند انگار به همه مردم زندگی بخشیده است.
(مائده: 32)
💫برای رسیدن به خدا به دنبال وسیله«مثل نماز،انفاق و آبروی مقربان درگاهش» باشید. (مائده: 35)
💫از قصاص کردن بگذرید که کفاره گناهانتان خواهدبود. (مائده: 45)
💫به جای بحث های اختلافی و بی فایده در کارهای خوب از همدیگر سبقت بگیرید.
(مائده: 48)
💫با حسود به نرمی سخن بگویید تا آتش حسد را خاموش کنید(مائده: 52)
💫از رابطه و رفاقت با کسانی که دین شما را مسخره می کنند، بپرهیزید. (مائده: 57)
🔖#معرفی_شهدا
نام : قدرت الله (جهانپور)
نام خانوادگی : عبودی
نام پــــدر : اباذر
تاریخ تولد : ۱۳۵۲/۰۳/۱۸ - بیضا🇮🇷
دین و مذهب : اسلام ، تشیّع
وضعیت تأهل : متأهل
تعداد فرزندان : ۲ فرزند
شـغل : آزاد
ملّیّت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۰۱/۰۸ - حماه🇸🇾
مزار : فارس، بیضا، روستای شیخ عبود
توضیحات : رزمنده و جانباز شیمیایی دفاع مقدس
🕊شهید مدافعحرم #قدرت_الله_عبودی
ٺـٰاشھـادت!'
🔖#معرفی_شهدا نام : قدرت الله (جهانپور) نام خانوادگی : عبودی نام پــــدر : اباذر تاریخ تولد : ۱۳۵۲/۰
✨🍃🌸🌻☘🌹
🍃🌸🌻☘🌹
🌸🌻☘🌹
🌻☘🌹
☘🌹
🌹
📜روایتی از زندگی
💠شهید مدافعحرم قدرت الله عبودی
🔹شهید #قدرت_الله_عبودی، هجدهم خردادماه۱۳۵۲ در خانوادهای مذهبی در روستای شیخ عبود استان فارس چشم به هستی گشود. مادر شهید روایت میکند: «پس از ازدواجم تا ۴سال باردار نمیشدم. خیلی نذر و نیاز کردم تا خدا قدرت خودش را به من نشان داد. سیدی نورانی را در خواب دیدم که گفت فرزندی در شکم داری که بعدها معجزه و کار بزرگی میکند و نشانهای در بدن دارد؛ نگران گشتم که نکند فرزندم نقصی داشته باشد اما فرزندم وقتی به دنیا آمد، کاملا سالم بود. تنها پشت گوشش نشانهای داشت. نامش را "قدرتالله" گذاشتیم.»
🔸شهید عبودی خیلی متشرّع بود و از همان کودکی به احکام و آداب دینی علاقهمند و پایبند بود. از هشتسالگی نماز میخواند و روزه میگرفت و به حلال و حرام خیلی پایبند بود. او تا پنجم دبستان درس خواند؛ چون روستایشان فقط دبستان داشت. پس از آن به کمک پدر مشغول شد تا اینکه تجاوز صدام به ایران، شروع شد.
🔹قدرت الله در سال۱۳۶۵، سیزدهساله بود که به عنوان بسیجی به جبهه رفت و چهارماه در جبهههای حق علیه باطل حضور داشت. او در جبهه از ناحیهی شکم مجروح و شیمیایی شد ولی هیچ حقوق یا مستمرّی دریافت نمیکرد و حتی کارت جانبازی هم نگرفت و معتقد بود جهاد در راه خدا باید مخفی باشد.
🔸قدرتالله در تمام کارهایش موفق بود. در کسب و کارش نمونه و بینظیر بود؛ هم کارگاه پرورش مرغ داشت و هم فروشگاه لوازم خانگی. مغازهی فروش آهنآلات نیز داشت. پس از تجاوز تکفیریها به حریم آلالله در سوریه و عراق، قدرتالله عبودی برای رفتن به سوریه و مبارزه با داعش ثبتنام کرد و دورههای آموزشی را گذراند و بیصبرانه منتظرِ رفتن به سوریه بود. حتی چکِ سفیداِمضا هم داده بود و گفته بود هر چقدر دوست دارید بنویسید و برداشت کنید ولی مرا به سوریه ببرید!
🔹سرانجام در ۲۵اسفند سال۱۳۹۵ نخستینبار و بعنوان بسیجی راهیِ شام بلا شد و صبح روز ۸فروردینماه ۱۳۹۶ در روستای شیحه واقع در استان حماه سوریه توسط گروه تکفیری داعش به شهادت رسید. دوروز بعد، پیکر پاک شهید مدافعحرم قدرتالله عبودی به شیراز منتقل شد و پانزدهم فروردینماه، پس از تشییعی باشکوه در گلزار شهدای روستای شیخعبود شهرستان بیضا استان فارس به خاک سپرده شد.
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت18 سوار هواپیما شدیم که یه دفعه اقای زمانی وارد هواپیما شد موس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت19
اول رفتیم هتل ،منو خانم موسوی با یه خانم دیگه تو یه اتاق بودیم
بعد از جا به جا کردن وسیله هامون
وضو گرفتیم رفتیم پایین
همه بچه ها اومده بودن
یه دفعه یه اقایی گفت
سلام برادران و خواهران
من حسینی هستم مسئول کاروان ،ما اولین زیارتمونو باهم میریم ،دفعه های بعد اگه کسی خواست میتونه همراه ما بیاد هم میتونه خودش تنهایی بره
به خواهرای گرامی هم بگم مواظب خودتون خیلی باشین ،تا جایی که امکان داره به تنهایی جایی نرین حالا بریم زیارت اقا امیرالمومنین
توی مسیر اقای حسینی خودش مداحی هم میکرد خیلی قشنگ میخوند چشمم با گنبد حرم افتاد نتونستم جلو اشکامو نگیرم
وارد صحن که شدیم سلام کردیم و رفتم داخل حرم
حرم شلوغ بود منم وارد جمعیت شدم و دستمو سمت ضریح دراز کردم
نمیدونم چی شد که یه دفعه خودمو کنار ضریح دیدم باورم نمیشد ،انگار دارم خواب میبینم ،اونم چه خواب شیرینی
سلام اقای من،سلام مولای من
نمیدونم به خاطر کدوم کارم منو دعوت به اینجا کردین منی که پراز گناهم اقای من خودت کمکم کن تو را جان زهرایت کمکم کن ،این فکر خراب و از ذهنم دور کن از جمعیت جدا شدم و رفتم یه گوشه از حرم نشستم و فقط به ضریح نگاه میکرم بغضم شکست ،چادرمو کشیدم جلو مو گریه کردم بعد از مدتی خانم موسوی اومد سمتم : زیارتت قبول نرگس جان
- خیلی ممنون ،زیارت شما هم قبول
موسوی: نرگس جان باید بریم واسه شام ،شام و خوردیم اخر شب باز میایم حرم
- من میل به غذا ندارم ،شما برین من همینجا هستم تا برگردین
موسوی: نرگس جان ،جایی نری گم بشی ،همینجا بمون تا برگردیم
- چشم
بعد از رفتن خانم موسوی، چند رکعت نماز زیارت به نیابت خانواده ام خوندم ،دورکعت نماز حاجت هم خوندم
بعد یه گوشه نشستم شروع کردم به خوندن دعا و قرآن زمان از دستم در رفته بود ساعت نزدیکای ۱۲ بود چشمام به زور باز میشد
از حرم بیرون رفتم شاید کسی رو ببینم که باهاش برگردم هتل
ولی کسی و پیدا نکردم
یه کم داخل صحن نشستم که خانم موسوی و بچه ها رو دیدم
رفتم سمتشون
موسوی: خوبی نرگس جان ،برات یه کم غذا برداشتم بردم توی اتاق گذاشتم
- خیلی ممنون ،میگم میشه من برم هتل
موسوی: خسته شدی؟
- یه کم ،میترسم به درد فردا نخورم
موسوی: صبر کن ببینم یکی از اقا ها رو میبینم که همراهش بری!
- نمیخواد فقط آدرس هتل و بدین من میرم
موسوی: نرگس جان اینجا ایران نیست ،کشوره غریبه تنها نری بهتره صبر کن الان میام
چند لحظه ای گذشت و خانم موسوی برگشت
خانم موسوی: نرگس جان اقای زمانی اونجا وایستادن همراهشون برو
- ( وایی خداا الان اینو چیکار کنم ،یه نگاهی به گنبد انداختم ،توی دلم گفتم،اقا جان اومدم کمکم کنی ،نه اینکه......)
موسوی: نرگس؟
- بله
موسوی: برو دیگه
- چشم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸