💔
تنها شهید عید فطر قزوین
تا آن روز به یاد ندارم که روزههایم را خورده باشم، اما سال ۱۳۶۷، دههی اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای حسین را کرد. یعنی یک جورایی توی دلم آشوب به پا شده بود.
پا را توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: میخواهم به دیدن حسین بروم و اگر مرا به پاوه نبری، خودم میروم. این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و با هم به پاوه رفتیم تا حسینم را ببینم.
به حسین گفتم: «کی خانه میای؟»
جواب داد: «قرار است پس از گذراندن دوره آموزشی، هفده روز مرخصی بدهند آن وقت به خانه میآیم.»
این را که گفت کمی خیالم راحت شد و وقتی هم که ساعت ملاقات تمام شد، ساعت چهار بعدازظهر روز هفدهم ماه رمضان بود که حسین رفت بالای کوهها و ما هم به قزوین برگشتیم.
۱۰روزی بود قزوین بودیم که حسین را به همراه گروهی از رزمندگان به «دوجیله» عراق اعزام کرده بودند که بر اثر عوارض ناشی از مصدومیت شیمیایی دشمن، در آنجا به شهادت رسیده بود.
حسین روز عید فطر آن سال به شهادت رسید ولی او را در سردخانه نگهداری کرده و پس از سه روز، مراسم تشییع پیکرش انجام شد.
پسرم، قبل از اعزامش به سربازی گفته بود: «دوست دارم پس از گذراندن دوره آموزشی، به نقطهای دوردست اعزام شوم و توسط بمب شیمیایی دشمن شهید شوم.»
راوی: مادر #شهید_حسین_وهابی
#شهید_دفاع_مقدس
#عید_فطر
📌 «اجرت را ضایع نکن...»
🔹 حاج بصیر در نامه ای به فرزندش «مهدی» می گوید:
◇ مهدی جان! تو پدر منزل هستی و مسوولیت تو حالا سنگین است. خوشا به حال تو كه در این سن و سال مسوولیت منزل به دوش تو افتاد و من به تو افتخار می كنم.
◇ طوری رفتار كن كه هیچ كس خیال نكند پدرت در جبهه است و تنها هستی به كسی نگو بابام جبهه است، اجرت را ضایع نكن..
◇ وقتی دلتنگ شدی سری به مزار شهدا بزن و زیارت كن و به آنها بگو اگر شما شهید شدید. بابام سنگر شما را پر كرده و انشاء الله راه كربلا باز می شود و پدرتان و مادرتان و همسر و فرزندان تان به پیش امام حسین(ع) می روند و زیارت می كنند.
◇ اگر یک فرزند شهید را دیدی نزدیک او برو و با او صحبت كن و دلداری بده و برادرانه و با محبت رفتار كن كه او احساس كمبود نكند. به او بگو رزمندگان انشاءالله پیروز می شوند و انتقام خون شهدای ما را می گیرند.
#قائممقامفرماندهلشکر۲۵کربلا
#سردارشهیدحاجحسینبصیر
#شهادت۲اردیبهشت۱۳۶۶_ماووت
#سالـروزشهـادت
💌بسمـ رب الشـهدا..
.﷽ شـُـهـَـداے ِمـُـدافـِـع ِحـَـرَم ﷽
#مهمـانامروزما😊✋
|💔| #شهیـدحمیـدسیـاهڪالیمـرادے🍃🌼
تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۰۲/۰۴
محل تولد: قزوین
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۹/۰۵
محل شهادت: حلب_سوریه
وضعیت تأهل: متأهل
محل مزارشهید: گلزارشهدایقزوین
#فـرازےازوصیتـنامهشهیـد👇🌹🍃
✍..وای از روزی که آنان که ولایت دارندقدرآن راندانسته وبیراهه بروند زیراتامادامی که پشتیبان ولایت باشیم و رهرواین مسیرهمیشه سرافرازیم ونوک پیکان ارتش وسپاه ولیعصر(عج )انشاالله..زیرانقطه قوت ماولایت است ونقطه ضعف مانیز بی توجهی به این امر،زیرا ماآنچنان که لازم است بایدبه حدود وثغورآن توجه کرده وخودراذوب دراین امربدانیم.
🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🌸بسماللهالرحمنالرحیم🌸
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
میلادی: Monday - 24 April 2023
قمری: الإثنين، 3 شوال 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹قتل متوکل عباسی، 247ه-ق
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا سالروز تخریب قبور ائمه علیهم السلام در بقیع
▪️12 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام
▪️22 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️27 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️37 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
💠 امام علی علیهالسّلام:
🔹 اذْكُرُوا اَللَّهَ ذِكْراً خَالِصاً؛ تَحْيَوْا بِهِ أَفْضَلَ اَلْحَيَاةِ وَ تَسْلُكُوا بِهِ طُرُقَ اَلنَّجَاةِ
🔸 خدا را خالصانه ياد كنيد، تا بهترين زندگى را داشته باشيد و با آن راه نجات را بپوييد.
📗 تحف العقول، ص202
#حدیث
💚
توی ماه مبارک خیلیا حالِ خوش
و عبادت های قشنگی داشتن...
خب این خوب نیست که فقط برای
یک ماه باشه و بس❗️
درسته؟
باید حفظش کنیم😍
.
خودسازی ۱.mp3
20.59M
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۴۴ و ۴۵ صداي مامان از طبقــه ي پایین میآید:نیکی کم کم آماده شو... دلم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت۴۶ و ۴۷
:+نه شما برید،خوش بــگذره
مامان بارآخر نگاهــم میکند و از اتاق خارج میشود
صفحــه ي مانیتور را بلند میکنم و دوباره به متن ایمیل خیره
میشوم...ذهنم به هرطــرف کشیده میشود،امــا بی حاصل و بی
جواب....اصلا چرا میخواهد کمکم کند....
سرم درد میگیرد از این معـــماهـا، صداي بسته شدن در
میآید،بلند میشوم و از پنجره ي اتاق،پدر و مادرم را میبینم که با هم
از خانـه خارج میشوند. آفتاب کم کم آخرین شعاع هایش را جمع
میکند.
پوفی میکنم،حالا قرآن از کـــجـــا گیــر بیاورم.....
★
منیــرخانم داخل آشپزخانــه مشغول مـرتب کردن کابینت
هاست،بــه طرفــش میروم. براي عملی کردن نقشه ام باید کاري
کنم.
:_شام چی داریم منیــرخانم؟
:+خانم جان،براتون زرشک پلو پختم،همون که دوست
دارین،راستش حدس میزدم که مهمونی نرید،برا همین پختم.
ذهنم جرقه میزند،نکند ایمیل کار اوست :_از کـجـا فهمیدي من مهمونی نمیرم؟
:+خب راستش،کسی که پاش رو تازه از گچ درآورده باشه،یه خرده
طول میکشه تا راه بیفته، خانم جان شما به خودتون نگاه نکنین
ماشاءالله این همه سرحال هستین،هـر کس دیـگه بود،دو سه روز
استراحـت میکرد خب.
نه،او خیلی ساده تر از این حرفــ هاست،او حتی نمی داند چگونه
ایمیل میفرستند،نمی تواند کار او باشد
:_چیزه....یعنی منیرخانم میشه برام کاهو، سکنجبین درست کنی؟
:+چشم خانمــ فقط یه کم طول میکشه
:_عیب نداره،راستی من نیکی ام نه خانم!
شیرین میخندد،دوست داشتنی است. به طرف یخچال میرود تا کاهو
بیاورد،میدانم تا شستن و خرد کردن کاهو ها فرصت دارم،از
آشپزخانه خارج میشوم،می خواستم منیر را به کاري مشغول کنم تا
خیالم راحت باشد که به طرف اتاقش نمیرود. تنها جایی که در خانه
ي ما،قرآن پیدا میشود اتاق اوست!
آرام در اتاقش را باز میکنم،این کار خلاف اخلاق است اما چاره
ندارم،اگــر از خودش میخواستم، مطمئنا در اختیارم میگذاشت اما
من دلم نمیخواهد هیچکس از این ماجرا با خبر شود،حداقل فعلا....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸