eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 لوح | کوچه شهید 🔺️ رهبرانقلاب: همه وظیفه داریم نامهای نورانی شهیدان را تکریم کنیم و عظمت جایگاه آنان را در یادها ماندگار سازیم. افتخاری است برای کوی‌ها و برزن‌ها که نام شهید و عنوان شهادت بر فراز آنها بدرخشد؛ این موهبت هم‌اکنون در سراسر کشور وجود دارد و باید ادامه یابد. ۹۸/۷/۳ ▪️ @taShadat ▪️
°•|🌿🌹 #شهردار #اولین_سردار_شهید_دفاع_مقدس #شهيد_محمدرضا_فراهانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #زندگینامه ◽️در همان ایام بنا به ضرورت و نیاز، مدتی به عنوان شهردار شهر بهار از توابع استان همدان معرفی شد. ◽️در مدت خدمت به مردم شهر بهار بارها او را دیده بودند که برای کمک به رفتگران شهرداری، به صورت ناشناس مشغول به جارو کردن خیابانها و معابر است که البته این کار یکی از راههای خودسازی شهید محمدرضا فراهانی بود. ◽️کمک به محرومان، تمرکز بیشتر در نواحی محروم و با امکانات کم و تلاش برای از بین بردن تفاوت خدماتی و ظاهری مناطق پایین شهر و بالای شهر از جمله اقدامات وی در مدت مسئولیت شهرداری بهار بود. ◽️در جریان سرکوب نا آرامی‌های كردستان نیز مشتاقانه حضور یافت و چندین بار به مناطق درگیری اعزام شد. همچنین در سركوب كودتای پایگاه نوژه هم نقش مؤثری داشت. ◽️به گفته خانواده و دوستان، محمدرضا همیشه مشتاق دفاع از كیان اسلام بود تا جایی كه به محض آغاز جنگ تحمیلی بسیجی‌وار به عنوان فرمانده عملیات سپاه همدان در جبهه‌های نبرد حضور یافت اما هیچگاه خود را یک فرمانده خطاب نکرد و همیشه سعی می‌کرد هم سفره و هم قدم بسیجی‌ها و پاسداران دیگر باشد. ◽️محمدرضا فراهانی پس از سالها مجاهدت و خدمت صادقانه به مردم، اسلام و انقلاب، ۵ مهر ماه ۱۳۵۹ در ارتفاعات قراویز مشرف به شهر سرپل ذهاب بر اثر اصابت تركش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ @tashadat ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔹سمی ترین کلمه "غرور" است بشکنش 🔹سست ترین کلمه"شانس " است به امید آن نباش 🔹شایع ترین کلمه "شهرت " است دنبالش نرو 🔹لطیف ترین کلمه "لطافت "است آن را حفظ کن 🔹ضروری ترین کلمه "تفاهم "است آن را ایجاد کن 🔹زیباترین کلمه "راستی"است با آن رو راست باش 🔹زشت ترین کلمه "دورویی "است یک رنگ باش 🔹رساترین کلمه "وفاداریست سرعهدت بمان 🔹آرام ترین کلمه "آرامش " است به آن برس 🔹ماندنى ترين كلمه "عشق" است قدرش را بدان...! 🕋
مومنی اگه براش دعا نکنی اون برات دعا میکنه.....💔💔😭 میگه تو مسجد سهله دیدم آقا امام زمان سر به سجده گذاشتن و گریه میکنن و دعا میکنن : خدایا شیعه های ما .... سید بن طاووس میگه وارد سرداب شدم دیدم صدای گریه و دعای حضرت میاد.. حضرت چی میگفتن حالا؟؟ آقای ما امام ما اینجوری مناجات میکردن:👇👇 خدایا شیعه های ما از ما هستن از زیادی گل ما خلق شدن خدایا آب ولایت ما با گل اینا عجین شده خدایا شیعیان ما ب اعتماد بر محبت و ولایت ما مرتکب گناه میشن خدایا به آبروی من امام زمان از گناهای شیعه های ما بگذر خدایا شیعه های ما رو بخاطر ما عذاب نکن خدایا شیعیان ما رو جلو چشم دشمنای ما عذاب نکنی ک حجل بشنا خدایا اگر روز قیامت پرونده اعمال شیعیان ما از حسنات کم داره از حسنات پرونده ما بردار و ب پرونده اونا اضافه کن ک خجالت نکشن.. خدایا روز قیامت بخاطر کارایی که شیعیان ما کردن آبروی ما رو نبر... این دعای آخر آقا دل ماها رو آتیش میزنه😭😭😭😭 ما چیکار میکنیم و حضرت برا ما چیکار میکنن....💔 🏴 @taShadat 🏴
☘️احادیث طبی از امیرالمومنین علی (علیه السلام) بخش سوم ✅ بیماری: خوراکت را کم کن تا بیماری ات کم شود. ✅بینی: روغن بنفشه در بینی بچکانید که حضرت رسول (صل الله) فرمود: اگر مردم فواید این روغن را بدانند آن را سر می کشیدند. ✅ پرخوری: پرخوری بدن را بدبو کند و از زیرکی جلوگیری کند. ✅ پوست: استعمال نوره (جهت زدودن موی زاید) پوست بدن را پاکیزه و منافذ آن را باز می کند. ✅ تب: عناب تب را برطرف می سازد. ✅ چشم: دست شستن پیش از غذا خوردن و بعد از آن چشم را جلا می دهد. ✅ حسد: حسد دل را بیمار نموده و اندوه شدید آورد. ✅ختنه: در ختنه کردن فرزندانتان شتاب کنید که برایشان پاک تر است. ✅ خرما: خرما بخورید که در آن درمان دردها است. ✅ خطمی: شستن سر با خطمی چرک ها را می زداید و جانوران موجود در آن را نابود می کند. ✅ خواب: پرخوری و بسیار خوابیدن بدن را تباه سازد و زیان به بار آورد. ✅ شانه کردن: ایستاده شانه کردن باعث فقر و پریشانی می گردد. منبع: نهج الطبایع 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣3⃣ #فصل_پنجم همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود.
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣3⃣ عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم.» دیزی ها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه ای بود. بعد از ناهار سوار مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بنشینم.» رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم. به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانه ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می گفتند و دیده بوسی می کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانه ما بیاید، اما نیامد. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣3⃣ فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود. کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد آمده.» نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت. گفت: «خوبی؟!» خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: «من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.» گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند. ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat ▪️
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣3⃣ #فصل_پنجم عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بنشین. تو را کم
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣3⃣ دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. 🔸 فصل ششم شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣3⃣ بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد. وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat ▪️
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣3⃣ #فصل_پنجم دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی د
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣3⃣ مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند. صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند. دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.» ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم. رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم. داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣4⃣ به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید. وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.» خانواده صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم. عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.» توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم. ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat ▪️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین صوت از صدای ملکوتی شهید ابراهیم هادی زنده می کند دلهای مرده را... نکته: #این_صوت_تازه_کشف_شده_است. @tashadat
#یک_جمله مملکتی که شهدا با خونشان پاک کردن را آلوده نکنیم #یادشهداباصلوات @tashadat
شاید چادر تو دست و پامون باشه.... ولی...!!!! شخصیتمون زیر دست و پا نیست😍😊 درسته که اهل رفاقت حرام نیستیم! ولی تو رفاقت سالم آخر مرام و معرفت هستیم🙃 خود نمایی نمیکنیم....... ولی به چشم خدا که میایم! آرایش نداریم!! ولی آرامش داریم😍🙃 همشون می ارزه به یک لبخند مهدی فاطمه😞 بیا آقا جان تا جوانم بده رخ نشانم😞💔 اللهم عجل الولیک الفرج @tashadat
! 💟من خیلی به امام رضا (ع) ارادت دارم. زیارت هر امامی که بروم زیارت نامه امام رضا را هم مى خوانم. در صحن حضرت ابالفضل (ع) نشسته بودم، دلم یاد امام رضا کرد، شروع به خواندن این زیارت کردم. چند دقیقه بعد دیدم یکی از خدام حرم آمد کنارم، شنید زیارت امام رضا مى خوانم. نشست پشت سرم و شروع کرد با من زیارت را تکرار کردن و اشك مى ريخت. 💟بعد از اتمام زیارت رو کرد به من و گفت: زیارت امام رضا را در کنار ضریح حضرت عباس مى خوانى؟ گفتم: اشکالی داره؟ گفت: نه، من خودم آزاد شده امام رضا هستم. پرسیدم: چطور؟ گفت: زمان جنگ من اعتقاد داشتم امام رضا در دست ایرانی ها اسیر شده و باید حرمش را آزاد کنیم. لذا به مادرم که عاشق امام رضا بود قول دادم که بروم به جنگ ایرانی ها برای آزاد سازی حرم امام رضا. 💟....به همین خاطر داوطلبانه به جیش الشعبی پیوستم و مرتب برای مادرم نامه مى نوشتم که مثلاً من الان در شلمچه هستم، جایی که امام (ع) از آنجا وارد ایران شد.... تا اینکه یک روز بلندگوی گردان مرا صدا زد و گفتند تلفن با تو کار داره. رفتم. مادرم بود پای تلفن گریه مى كرد، گفت: تو مطمئنی راه درستی انتخاب کرده اى؟ گفتم: چطور‌؟ گفت: دیشب خواب دیدم.... 💟....گفت: ديشب خواب ديدم در یک صحرای بزرگ، امام رضا (ع) دستهایش را باز كرده و زائرانش را به آغوش مى گيرد، هم اینکه تو نزدیکش شدی دستهایش را بست و به تو گفت: تو با ما نیستی. تو گفتی: من برای آزاد کردن شما و حرمتان آمدم. امام فرمود: تو سپاه را اشتباه آمده ای جبهه من این طرف [است.] تو طرف دشمنان منی. 💟مادر که این رو گفت چند روز فکر مى كردم. دیدم رفتار نیروهای ما شبیه یاران امام رضا نیست. تصمیم گرفتم به طرف ایرانی ها بیام. حرکت کردم به سمت خاکریز ایرانی ها و فریاد مى زدم: آمدم تسلیم بشم. آمدم بیام پیش امام رضا. از خاکریز ایرانی ها تیراندازی کردند دو تا تیر به پاهام خورد ولی یکی از سربازهای ایرانی که عرب خوزستان بود فهمید چی مى گم به کمکم آمد و من را نجات داد. تو آمبولانس گذاشتنم چیزی نفهمیدم.... 💟چشمام رو که باز کردم تو یک بیمارستان بودم. گفتم: من کجام؟ گفتند: اینجا بیمارستانی در مشهد امام رضا است. از پنجره به بیرون نگاه کردم، گنبد امام رضا را دیدم، گفتم: آقا، آزاد شده توام. این زخم گلوله ها نشان محبت و عشق منه. بعد از اون به لشگر بدر ملحق شدم و در جبهه بر علیه حزب بعث و صدام جنگیدم. استخبارات صدام، پدر و مادر و دو برادرم را اعدام و شهید کرد، به همین خاطر وقتی زیارت امام رضا (ع) را خواندى کنارت نشستم و با تو همراه شدم، من آزاد شده امام رضایم. راوى: سيد جواد هاشمى ♠️🍃🍃♠️🍃🍃 🏴 @taShadat 🏴
#آقا_سید_و_فهم_حقیقت_عاشورا... 🍃شهید سید مرتضی آوینی : در ماجرای کربلا رازی است که این راز جز با دادن خون برملاء نمیشود... ▪️ @taShadat ▪️
🌹کاری که شیطان برایش کف می زند🌹 یک سوال :⁉️ کدام عمل است که اگر از انسان سر بزند، شیطان آنقدر خوشحال می شود، که شروع به کف زدن می کند⁉️ ☀️از پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم نقل شده است: 💠زمانی که زن با همسرش در منزل مرافعه و مشاجره می‌کند (دقیقاً) در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و می‌گوید: 💠خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است 📚[لئالی‌الأخبار، ج ۲، ص ۲۱۷] 💠زن و شوهر باید در زندگی طوری باشند که به فرموده قرآن ” نور چشم همدیگر” باشند 🏴 @taShadat 🏴
🌍🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌍 ✴️ جمعه 👈5 مهر 1398 👈27 سپتامبر 2019👈27 محرم الحرام 1441 🏛مناسبت ها اسلامی و دینی.. 🔲وفات حضرت حوا علیهاالسلام. ❇️روز بسیار خوبی است برای خواسته ها. ✅امور ازدواجی. ✅آغاز بنایی و ساخت و ساز.. ✅ملاقات با قاضی و پیگیری امور قضایی. ✈️مسافرت. بعد از ظهر. آغاز شود و خوب است. 👶برای زایمان خوب و نوزاد زیبا و خوشرو پر روزی محبوب مردم و عمری طولانی دارد.ان شاءالله. 🔭 احکام نجوم. 🔘خرید و فروش ملک . 🔘شکار و صید. 🔘تجارت و داد و ستد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز خوب نیست 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن خوب و باعث ایمنی از ترس گردد. ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب می باشد 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است 😴 تعبیر خواب... خواب و رویایی که امشب. (شبِ شنبه)دیده شود تعبیرش در ایه 28 سوره. مبارکه قصص باشد. قال ذالک بینی و بینک ایما الاجلین قضیت فلا عدوان علی.... و از مفهوم و معنای ان استفاده می شود که فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید و خیر باشد. ان شاءالله و چیزی همانند ان قیاس گردد... ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🏴 @taShadat 🏴
💠امیرالمؤمنین عليه السلام💠 🔻سَيِّئَةٌ تَسُوؤُكَ خَيرٌ مِن حَسَنَةٍ تُعجِبُكَ 🔰 گناهى كه اندوهگينت كند ، بهتر از كار نيكى است كه تو را به شگفتى آورد . 📙غررالحکم ؛ حدیث 5615 🏴 @taShadat 🏴
. . نگاهشان بند بند وجودمان را مےلرزاند💔 از ما چه میخواهند و ما چه مبکنیم؟😔 ای پرنده هاے عرش محتاج دعایتانیم!☝️ تا شرمنده نگاهتان نشویم😭 ... رفیق_شهیدم #شهید_ابراهیم_همت #سلام_صبحتون_بخیر ▪️ @taShadat ▪️
شهید، چیز عظیم و حقیقت شگفت آوری است. ما چون به مشاهده شهدا عادت کرده ایم و گذشتها و ایثارها و عظمتها و وصایا و راهی که آنها را به شهادت رساند، زیاد دیده ایم، عظمت این حقیقت نورانی و بهشتی برایمان مخفی میماند؛ مثل عظمت خورشید و آفتاب که از شدّت ظهور، برای کسانی که دائم در آفتابند، مخفی میماند. 🏴 @taShadat 🏴
👇 ⁉️آیا بعد از (ع) قیامت برپا می شود⁉️ 👇 از روایات «رجعت» استفاده می شود که نخسین کسی که برای فرمانروایی جهان پس از حضرت مهدی(ع) رجعت می کند، (ع) است. (ع) فرموده اند: «نخستین کسی که برای او شکافته می شود و به روی رجعت می کند، (ع) است». 📚بحارالانوار، ج53، ص46؛ تفسیر عیاشی، ص281. بر طبق روایات، (ع) در اواخر حکومت (عج) با اصحاب باوفایش رجعت می کنند و پس از شهادت (ع)، (ع) بدن آن را غسل و کفن می کند و به خاک می سپارد. (ع) فرموده اند: «امام را جز امام غسل نمی دهد». 📚اصول کافی، ج1، ص384؛ بحارالانوار، ج3، ص13. 🏴 @taShadat 🏴
شما اینجوری هستید؟ گاهی توی نماز کشش به سمت گوشی داری ، دوست داری زود نماز رو تموم کنی بری سرگوشی موبایلت . اصلا گوشی کنارت آماده هست اول که تموم شد به جای تسبیحات استفاده کنی گاهی چنان محو جناب تلویزیون میشی که حتی صدای مادرت که باهات حرف میزنه را نمی‌ شنوی. چنان محو فیلم میشی که انگار خودت داری بازی میکنی کاری باهات نداره چون توی غفلت هستی . نه اون بهت میگه خسته شدی نه تو به چیزی غیر از فیلم توجه میکنی شیطان با نمازت کار داره. میگه زود تمومش کن ، خستگی برات میاره. یا تمام گمشده ها رو تو نماز به یادت میاره. یا وقتی که قامت بستی برای نماز دو نفر کنارت کنند دقیقا متوجه میشی چی میگن بله شیطان از نماز به هر وسیله ای ما رو دور می‌کنه و هنگام نگاه کردن به تلویزیون کاری باهات نداره 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ای_جانم 😍 #قدم_قدم_با_یه_علم. #ایشاالله_اربعین_میام_سمت_حرم... #التماس_دعا_ان_شاءالله_اربعین_کربلا 🏴 _••🏴🍃 #یاحسین...🏴🍃••_ #اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور🏴 🏴 @taShadat 🏴
🇮🇷 #فرازی_از_وصیتنامه 🇮🇷 ◽️و اما شما ای عزیزان متعهد و انقلابی، امروز روز تلاش و مبارزه است و باید در این راه تشکل‌های خود را منسجم کرده و ضمن پاسداری از ارزشهای مکتب و انقلاب مراقب حرکات و توطئه‌های دشمن باشید و این میسر نخواهد شد مگر در محدوده مشخص تشکلات اسلامی. #شهید_علی‌اکبر_حسین_پور_ازغدی 🏴 @taShadat 🏴