eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شدن، می‌خواهد! دلی آنقدر قوی، که بتواند شود از تعلقات؛ دلی که آرام، له شود زیر پایت، به وقت و رفتن، به پای آرمان‌هایت... و ، بی‌دل‌ترین دلدادگان هستند...
🌟الوعده وفا تماس گرفت وگفت مادرجان اینجا موبایلمان آنتن نمی‌دهد من خودم با شما تماس می‌گیرم و هر روز با من تماس می‌گرفت می‌گفتم اگه در موکب‌ها هستی چرا در تلوزیون نمی‌بینمت؟ می‌گفت ما پشت صحنه کار می‌کنیم و بچه‌ها داخل موکب هستند به‌خاطر همین شما ما را نمی‌بینی. می‌گفتم احمد جان برای ۲۸ صفر حتماً بیا آن روز دیگه همه مسافرا برمی‌گردن شما هم بیا ❇️ قول داد که برای ۲۸ صفر بیاید؛ او به قولش عمل کرد و در روز شهادت حضرت رسول(ص) به خاک سپردیمش.🕊💫🌷 متولد: ۱۳۶۲روستای کران چهارمحال وبختیاری شهادت: 1394/9/16 حلب.مجرد تحصیلات: کارشناسی مکانیک 🕊🌱 🌷💫
🌷شهید مدافع حرم حسین تابَسته از دروغ متنفر بود. می گفت «حاضرم از حرف راست ناراحت شوم اما دروغ نشنوم.» به دخترهایمان سفارش می کرد در زندگی راستگو و درستکار باشید. ❇️ راستی که دروغ، کلید هر بدےست... یادمان نرفته بر سر یک دروغ پدر مهساامینی،چه خون ها که ریخته نشد و چه جنایاتی که نکردند... در سالروز شهادتش، دسته گلی از صلوات به نیابت از شهید، هدیه می‌دهیم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان ❤️فدایی عمه جان❤️
💞معرفی شهید 💞 🌷شهید سید حسین رئیسی متولد 5 تیر 1341 و بازنشستۀ آموزش و پرورش که در منطقه عملیاتی مریوان در سال 67 به درجۀ جانبازی نائل آمده بود، بار دیگر در جریان جنگ سوریه و دفاع از حرم آل‌الله از ناحیۀ سر و سمت راست بدن به شدت مجروح شدند که در 23 شهریور 1395 به دوستان شهیدش پیوست.🕊🌱💫 ✅ فرازی از وصیتنامه به خدایی که به نهان و آشکار آگاه است، توکل کنید و رشتۀ الفت خود را با خدا محکم بسازید و بدانید که همه چیز جز الله، فانی است و همه به سوی او باز می‌گردیم. سفری پر مخاطره در انتظار است و سرمایه‌ای کم همچون عمر، و دشمنی مکار همچون شیطان در کمین است. پس خدا را فراموش نکنید و تقوای الهی را پیشۀ خود کنید. عزیزانم در حالی که مطمئنم خوب را از بد تشخیص می‌دهید، ولی باید بدانید در انتخاب دوست باید دقت و مراقبت داشته باشید، چون دوست خوب انسان را به سعادت می‌رساند و دوست بد انسان را به شقاوت می‌کشاند و اما دربارۀ حجاب، بدانید که با بدحجابی دل مادرم، حضرت زهرا علیهاالسلام را به درد می‌آورید و همچنین دل مولایمان صاحب‌الزمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را به شما می‌گویم که در مکتب اسلام ننگ و نکبت جایی ندارد. 💥 باور کنید سخن از چادر و روسری و سرپوش نیست، حرف از زنجیر و حبس شدن و محدود شدن نیست، بلکه سخن از عفت و پوشش و بزرگ منشی و احترام و ابهت است.
یک آلبوم عکس داشت که در آن عکس‌های خودش را می‌گذاشت. خیلی روی آن حساس بود. وقتی می‌رفت، گفت: به عکس‌هام دست نزنید. بعد از شهادتش آلبوم را باز کردیم و چند تا از عکس هایش را برای حجله و مزار شهدا برداشتیم. همان شب به خـواب پدرمان آمد و گفته بود: چرا می‌خواید عکسم رو به درو دیوار بزنید؟! من زنده هستم. 🌱
📖 ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۴ شهریور ۱۴۰۲ میلادی: Friday - 15 September 2023 قمری: الجمعة، 29 صفر 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️6 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️9 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️10 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج ▪️18 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام
✏️امیرالمومنین علیه السلام: مَن تَتَبَّعَ خَفِيّاتِ العُيوبِ حَرَمَهُ اللّهُ مَوَدّاتِ القُلوبِ هر كس در پىِ عيب هاى پوشيده مردم باشد، خداوند، او را از دوستىِ دل ها محروم مى كند ✅ غررالحكم حدیث ۵۱۹۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت دوازده کنارعالیه روی مبل نشست:بفرمامامان جان.عقدم کردم...حالابرم دیگه؟ عاطفه خانم خیل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت سیزده عاطفه خانم باخانواده سلطانی تماس گرفت و برای امشب دعوتشان کرد. 🌷🌷🌷 نیم ساعتی میشودکه آمده اند.خانم هادرآشپزخانه مشغول آماده کردن شام هستندوآقایون هم روی مبل نشسته اندو صحبت میکنند. علی ازروی مبل برخاست وبه آشپزخانه رفت.همه مشغول بودندوکسی حواسش به علی نبود.نگاهی به سمیه که روی صندلی پشت میزنشسته وسالادراتزئین میکند،انداخت.دخترخوبی بود،بااینکه خودش اوراانتحاب نکرده بود،امادوستش داشت... بلندگفت:خانماکمک نمیخواید؟ نگاه همه به طرفش برگشت.سمیه فوری چادر سفیدش راکه روی شانه اش افتاده بود،روی سرش کشید.عاطفه خانم خنده ای کردوگفت:خوبه حالانامحرم نیسین به هم. سمیه خجالت زده لبخندی زد:ببخشید یهوهول شدم. علی لبخندی زدازاین همه نجابتش. عالیه روبه علی گفت:بشین به خانمت کمک کن. سمیه چشم غره ای به اورفت. علی چشمی گفت و روی صندلی،کنارسمیه نشست:کمک میخواید؟ سمیه آرام گفت:نه حیلی ممنون.داره تموم میشه. علی شانه ای بالاانداخت وبه گوشه ای خیره شد.نگران این بودکه حانواده سمیه راضی به رفتنش نشوند. سرش راکج کردوآرام گفت:سمیه خانم...میدونی چراامشب دعوتتون کردیم؟ +نه.چرا؟ _میخوام به خانوادت بگم که میخوام برم سوریه.بااین حرفِ علی،سمیه که داشت گوجه رابرای تزئین سالاد خردمیکرددستش رابرید وآخ بلندی گفت،همه هول به طرفشان برگشتند.علی هول شد.مظطرب پرسید:چیشد؟؟؟ بقیه به طرفشان آمدند.سمیه لبخندی زد:چیزی نیست.خوبم. سمانه خانم(مادرسمیه):ببینم دستتوسمیه. سمیه آرام دست راستش راازروی دس چپش برداشت.ازانگشت اشاره دست چپش حون می آمـد. عالیه وایی گفت. سمیه:چیزی نیست که بابا.بیخودی شلوغش میکنید! علی:ولی بدبریده. سمیه همانطورکه از روی صندلی بلند میشد گفت:نه بابا.ه طرف ظرف شویی رفت و دستش رازیر آب سردگرفت.بعدانگشت شتصش راروی زخم فشارداد تاخونش بندبیاید.علی روبه سمیه گفت:خوبی؟دستت که دردنمیکنه؟ +نه خوبم ممنون. خواست روی صندلی بنشیندکه عالیه گفت:پاشواونور سمیه.دستت زخمه.بااین دست که نمیتونی.من میکنم. +آخه... =حرف نباشه. سمیه به ناچارازروی صندلی برخاست ونگاهی غمگین به علی انداخت.ولی علی حواسش به سمیه نبود.علیبه عالیه که سالاد راتزئین میکرد،نگاه میکرد.گفت:عالیه دیگه توام وقت شوهر کردنته ها. عالیه لبخندی خجول زدوچیزی نگفت. سمانه خانم روبه عاطفه خانم:چراپس عطیه جان نیومدن؟ عاطفه خانم جواب داد:امشب خونه خواهرآقاامیر مهمون بودن. =آهان. 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت چهارده علی نگاهی به سمیه که روبرویش،کنارعالیه روی مبل دونفره نشسته،انداخت.سمیه هم نگاه غمگینش رابه اودوخته بود.علی لب زد:بگم؟ سمیه هم درجوابش لب زد:بگو. چندلحظه که سکوت شد،علی ازفرصت استفاده کرد وبلندگفت:بااجازتون میخواستم یچیزی بگم. آقامهدی(پدرسمیه):بفرماعلی جان. _من...همون جلسه اول به سمیه خانم گفتم...که...میخوام برم سوریه... خانواده سمیه متعجبـبه علی خیره شده بودند. سینامتعجب پرسید:چی؟سوریه؟ علی سرش راتکان داد:بله. آقامهدی گفت:یعنی چی؟نبایدقبل عقد چیزی به مابگین؟وبه طرف آقامحمدبرگشت:آقامحمد...شمایچیزی بگو. سمیه گفت:باباجان..من میدونستم..علی آقابه من گفته بود.من خودم تصمیم گرفتم..من راضیم. آقامهدی عصبی گفت:یعنی چی راضیم؟آقامحند..اینابچن نمیفهمن.شمابگوچخبره.. اقامحمدگفت:راستش..آقامهدی..نمیدونم چیـبگم! عاطفه خانم زودگفت:بذاریدمن بگم.علی میخواست بره سوریه.من گفتم اول باید رضایت شماروبگیره.خیالتونوراحت کنم..اگه شمااجازه ندید،علی هیجانمیره. _مامان.... +چیه؟مگه غیراینه؟ سمانه خانم گفت:آقامهدی..اگه سمیه خودش راضیه،چه هشکالی داره علی آقابره؟ آامهدی گفت:اشکال نداره خانم؟اینابچن..شماچرااین حرفومیزنی؟ علی گفت:آقامهدی..میدونم شماپدرین ونگران آینده دخترتون..ولی..اگه همه مث شمافکزکنن که الان داعش وسط تهران بود..منم چون میدونستم سخته برای سمیه خانم..همون اول بهشون گفتم،که بدونن وبعدتصمیم بگیرن.ایشونم قبول کردن...نمیدونم چی بگم دیگهــ! آقامهدی گفت:من نمیدونم علی آقا.ولی رضایت نمیدم که بری. سمیه ازروی مبل برحاست:بابا جان...لطفا..من همیشه یکی ازآرزوهام بوده که همسر مدافع حرم بشم..حالاکه شده چراشمارضانیسی؟خیلی ببخشیدبابایی..من نمیخوام بی احترامی کنم..ولی برای رفتنِ علی آقا رضایت شمامهم نیست. آقامهدی گفت:دختر توهنوزبچه ای،نمیفهمی..پس فرداکه علی آقارفت وشهیدشد میفهمی چی میگم. _ببخشیدآقامهدی..اماهرکسی ام که میره سوریه شهیدنمیشه حتما.اصن شهادت لیاقت میخواد.من کی ام که لیاقت شهادتوداشته باشم؟ آقامهدی:اصن ببینم علی آقا..شماکه میخواستی بری شوریه...چرااومدی خواستگاری دخترمن؟توکه میحوای بری چرایه دخترم بدبخت میکنی؟ وبعدازجایش برخاست:بااجازتون.مارفع زحمت کنیم.خانم پاشین. همه بلندشدند. آقامحمد:کجا!هنوز سرشبه. اقامهدی:نه ممنون. سمیه روبه علی لب زد:راضیش میکنم.مطمئن باش. درجوابش علی لبخندی زدولب زد:مطمئنم که راضیش میکنی... به قلم🖊️:خادم الرضا ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 مداحی شهید مدافع حرم . ⚘شهید حسین معز غلامی ⚘ 🍃🥀خجالت می کشم که من سرم رو تنمِ ، حسین . 🌿 رَحِمَ اللهُ مَن یَقرُ الفاتحه مَعَ الصَلَوات🌿 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌿 🖤