eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
✨حدیث نورانی 🍀امام مهدی (عج) : هر كس در اجراي اوامر خداوند كوشا باشد ، خدا نيز وي را در دستيابي به حاجتش ياري مي كند . 🍃 من كان في حاجة الله ، كان الله في حاجته . بحارالأنوار ، ج 51 ، ص ‭‭‭‭‭‭‭331‬‬‬‬‬‬‬
✍ _محمد امیر چیت سازیان ، به سال 1339 در همدان متولد شد . دو سال بعد ، خداوند به او برادری عطا نمود که علی نام گرفت. حدود ربع قرن بعد ، محمد امیر ،  از فرماندهان مهندسی رزمی سپاه همدان بود و علی ، فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 32 انصارالحسین(صلوات الله علیه) . در ششم تیر ماه سال 1366 ، محمد امیر در جریان عملیات نصر 4 ، خلعت شهادت پوشید. روزی که محمد امیر را برای تدفین به گلزار شهدای همدان آوردند ، علی که در جنگ به فرماندهی پرآوازه و محبوب تبدیل شده بود ، پس از وداع با پیکر برادرش ، پشت تریبون برای جماعت ـ قبل از تدفین امیر ـ گفت: «خدا را شکر می کنم که برادرم را دشمنان خدا کشتند، نه دوستان خدا! دشمنانی که با خون خدا ـ حسین (علیه سلام) ـ جنگیدند، همانان برادرم را کشتند. برادرم با چهار ماه حضور در جبهه، برگة ورود به بهشت را گرفت. برگِ برنده را گرفت اما من، هفت سال ...» گریه ی حضار و بغض خودش ، کلامش را برید. و ادامه داد: «خدا را شکر می کنم جایی ایستاده ام که برادرم پیش پایم خوابیده و...» درست پنج ماه بعد ، علی را پیکری غرق در خون به گلزار شهدا آوردند و دقیقا کنار برادرش به خاک سپردند. 🌷_ شهادت ...🕊 تیرماه 1366 🌷_ شهادت ...🕊 آذرماه 1366 شادی روح پاکشان صلوات بر محمد و آل محمد 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 فرا رسیدن دهم ربیع الاول سالروز پیوند آسمانی پیامبر اکرم، حضرت محمد مصطفی (صلوات الله) و ام المومنین حضرت خدیجه کبری (سلام الله) مبارک... 🌸♥️
▪️از جامه عزای حسین تاخیمه مهدی، راهی نمانده است! فقط یک لبیک کافیست... وقلبی که آماده سربازی ست! ✔️"لبیک یا مهدی"را، اگر بفهمیم؛ لحظه باشکوه ظهور نزدیک است👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه مسخرت کردن صبر کن اگه صبرت تموم شد اینجوری جواب بده👌😊😁 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ کانال محسن دلها ❤️ 🆔@Mohsendelha1370 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🔹آخوند واقعی!😂😂😂 خبر رسید که ضد انقلاب با حمله به روستایی نزدیک سنندج، دکتر جهاد سازندگی را به اسارت برده است. صبح اول وقت راه افتادیم. مصطفی، عمامه به سر، اما با بند حمایل و یک نوار فشنگ تیر بار دور کمر ،قوت قلب همه بود. پیش مرگ های کرد که در کنار ما با دشمن می جنگیدند، چپ چپ به مصطفی نگاه می کردند، باور نمی کردند او اهل رزم و درگیری باشد . همان صبح زود، ضد انقلاب دکتر را به شهادت رسانده بود، امادرگیری تاعصر ادامه داشت. وقت برگشتن، پیش مرگ ها تحت تاثیر شجاعت مصطفی، ول کن او نبودند. یکی از آنها بلند، طوری که همه بشنوند گفت : - اینو می گن آخوند، اینو می گن آخوند! مصطفی می خندید. 😁 دستی کشید به سبیل های تا بناگوش آن کاک مسلح و گفت : - اینو میگن سبیل. اینو می گن سبیل.😁 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃خاطره شهید سلیمانی از توسل به امامین عسکریین در جمع رزمندگان حزب الله در مقطعی به نقطه یاس و ناامیدی رسیدیم. آمدیم به سامراء به جلسه با حاج حامد و به زیارت امامین عسگریین رفتیم، در حرم بسته بود و من پشت در نماز خواندم و شروع به التماس کردم و گفتم شما هستید و وضع ما اینگونه است؟! و آنها راه گشودند...
✌️این ۳ غواص که تصور می‌شد شهید شدند پیدا شدند در بین عکس‌های منتشر شده از شهدای غواص عملیات «کربلای۴»، عکس سه غواص دست‌ بسته مشاهده می‌شود که تا چند ماه اخیر فکر می‌کردیم این ۳ غواص شهید شده‌اند؛ اما آنها زنده‌اند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸 به شرط عاشقی پارت سی ویک مانتوی مشکی اش را باشلوار لی مشکی وروسری مشکی پوشید.چادرمشکی ساده
🌸🌸🌸🌸🌸 پارت سی و دو +خداکنه علی زنگ بزنه امروز.. عاطفه خانم:اره...خیلی دلم تنگه براش. +منم...مامان عاطفه... ±جانم؟ +علی کی میاد مرخصی؟ ±فعلا که دوازده روزه رفتهـ. +یعنی تند تند سرنمیزنه بهمون؟ ±فکرنمیکنم انقدر زود زود بیاد.. عالیه:اصن فکر کنم دست خودش نیست که کی بیاد مرخصی. ±روز عیده ها...ول کنین غم وغصه رو.پاشوسمیه.عالیه توام پاشو باهم یه کیکی درست کنیم. =موادشو داریم؟ ±آره برای کیک شکلاتی داریم. عالیه بابغض گفت:علی عاشق کیک شکلاتی بود.... ±عالیه....بسع....پاشو.. =چشم. به آشپزخانه رفتندوباهم کیک درست کردند.بعدازنهار درکنارهم باآقا محمدکیکوقهوه خوردند. ولی ازاول تاآخرهمه به یاد علی بودندوتظاهربه خوب بودن میکردند.بعدشام،سمیه خواست به سینا زنگ بزندتابه دنبالش بیاید که بااصرار عالیه شب ماندنی شد.موقع خواب،باعالیه به طبقه بالارفتند.نگاهی به در بسته اتاق علی انداخت. +عالیه.م..میشه برم اتاق علی...بعدبیام پیشت؟زودمیام. =بروزنداداش.راحت باش.من فعلابیدارم خوابم نمیبره. +ممنون. دستگیره دراتاق رابه پایین کشیدوواردشد.چراغ راروشن کردونگاهی به عکس خندان علی که روی میز تحریر بود،انداخت. لبخندی زدوبه طرف میزتحریرش رفت.روی دیوار بالای میز،کتابخانه کوچکی بود.اولین دفتر رااز کتابخانه برداشت وصفحه اول راباز کرد.بالای صفحه باخط خوش نوشته بود:به نام آنکه عشق رابه قلب هایمان هدیه کرد. خط پایینش نوشته بود:آنکه مارااز سر محبت آفرید وعشق.آنکه آفرید انسان راوبه اوعطاکردعشق را.به نام بهترین عشق.به نام خدا.♥️] لبخندی زدوقطره ای اشک روی دفتر سر خورد.به صفحه بعد رفت.دربرگه سمت راست نوشته شده بود:خدا...قرار نبوددوسش داشته باشم...قرار نبودبهش حسی داشته باشم..ولی...ولی وقتی ناراحته منم ناراحتم..ولی وقتی میخنده منم ناخودآگاه لبخندمیزنم...باناراحتیش ناراحتم باخوشحالیش خوشحال...فکرکنم به همین میگن دوست داشتن...میگن عشق...عشق... . وخط آخر نوشته:۱۳۹۵/۳/۵ دربرگه سمت چپ نوشته:دوستت دارم سمیه...چندروزه دارم باخودم کلنجار میرم بهت بگم.ولی نمیتونمـ.نمیتونم... ودرخط اخر نوشته:۱۳۹۵/۳/۸ دفتر رابست ودرکتابخانه گڋاشت وزمزمه کرد:بقیشو بااجازه خودت بعدامیخونم.دفتر پشتی رابرداشت وبازش کرد. درصفحه اول نوشته بود:تلاش اول بی نتیجه به پایان رسید.وبه همین ترتیب درصفحات بعد.درصفحه آخر نوشته:... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به شرط عاشقی پارت سی وسه کلیبس موهایش را باز کردوروی تخت نشست. =سمیه یه فیلم بذاریم ببینیم؟ بااینکه حوصله فیلم دیدن نداشت،گعت:باشه ببینیم. عالیه گشتی در لب تاپش زدویکهوبغض کرد. +چیشد عالیه؟ =همه این فیلمارو تاصبح بیدار میموندیم و باعلی نگاشون میکردیم. لب تاپ راخاموش کرد:ول کن اصن فیلم نگانکنیم،حوصله شوندارم. +منم...دلم براعلی تنگ شده...خیلی! =میدونی سمیه...قرار نبود..قرار نبودعلی دوست داشته باشه.اصن قرار نبود زن بگیره...به زورمامان وبخاطر اینکه بره سوریه قبول کردزن بگیره..ولی من فکرمیکنم علی دوستت داره..خیلی ام دوستت داره. سمیه لبخندی خجول زدوسرش راپایین انداخت =براهمه خجالت برامنم خجالت؟؟وخنده ای کرد =راسی سمیه..ازشنبه میای مدرسه؟ +فعلا که فردا پس فردا پنج شنبه جمعس.احتمالا ازشنبه بیام. =به خانم احمدی(مدیرشان)گفتی چرانمیای مدرسه؟ +نه..هیج یادم نبودباید بگم بهشون. عالیه خندید:دیونه اخراجت میکننا. +حوصله مدرسه ندارم اصلا.اون یه هفته اولی که علی زنگ نزده بود که حوصله خودمم نداشتم.ارتوام نمیپرسن چرامن نمیام؟ =معلما که نه.بچه هام اونایی که میدونن زنداداشی پرسیدن که منم جوابشونو درست ندادم. +خوب کردی.ندونن بهتره. =آره... به قلم🖊️:خادم الرضا ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
سیره عملے و رفتارے ﺷﻬﺪا 🍃با همه فرق داشت. هرشب درست ساعت مناجات و اشک و آه و نماز شب بچه ها، یک قطره آب می شد، می رفت توی زمین و و دیگه کسی نمی دیدش. همیشه برای من سوال بود. یک شب حول و حوش ساعت 2 نصف شب – که اکثر بچه ها برای خوندن نماز شب یک جا سنگر می گرفتند!او را با شلواری که پاچه هاشو بالا زده بود مشغول شستن توالت های گردان دیدم! با خودم گفتم: "آخه نصف شب، شستن دستشویی های گردان کجاش بندگیه؟ کجاش عاشقیه؟🤦🏻‍♂️ ولی وقتی شنیدم به آرزوی عجیبش رسیده، باز هم توی دلم گفتم: بابا تو دیگه کی هستی؟ وصیت کرده بود: دلم می خواد مثل اربابم بی سر، مثل امیر علقمه بی دست و مثل مادر سادات بی نام و نشان شهید بشم 💔 آخر سرهم، یه غروب غم انگیز، بعد از سال های سال، چند تا از رفقاش استخوون های متلاشی شده پیکرش رو، تو ردیف اول قطعه جنوبی گلزار شهدای «آباده» دفن کردند. 🕯️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۰۵ مهر ۱۴۰۲ میلادی: Wednesday - 27 September 2023 قمری: الأربعاء، 11 ربيع أول 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️6 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام ▪️23 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️27 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️29 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️53 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
‍🍁 💐🌹💐 🍁 🌸حضرت خديجه(س) بمحضررسول خدا(ص) فرمودند؛ "اگر همه نعمت های دنیااز آن من باشد؛اگر سلطنت همه پادشاهان مال من باشد؛ همهٔ اینها به اندازه بال مگسی برایم نمی ارزد وقتی که نتوانم تو را ببینم! " این ها را خطاب به حجّت زمانش می فرمود، مادر مؤمنان خدیجه کبری سلام الله علیها...🌸 📕 بحارالأنوار،ج۱۶،ص۵۳📕
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 تولد: ۱۳۶۲/۰۴/۱۳ محل تولد : دینان، اصفهان شهادت: ۱۳۹۴/۰۸/۰۹ سوریه تاهل : متاهل فرزند : یک پسر مزار: گلزار شهدای شهر دینان، شهرستان دُرچه اصفهان ✍ _آقا سجاد مرد بسیار پاک، با اخلاق و صبوری بود. مردی که اهل عمل بود نه اهل حرف زدن. کم حرف می‌زد و بسیار تلاش می‌کرد تا از عهده کاری که به او سپرده شده بربیاید. عاشق خانواده شهدا و یتیمان بود. اگر می‌شنید در بین سربازانش یتیمی است با او بیشتر از سربازان دیگر صمیمی می‌شد. عاشق بازی کردن با بچه‌ها بود و شاد کردن دل بچه‌ها را بسیار دوست داشت. داخل هر جمعی می‌نشست آن جمع پر از خنده و شادی می‌شد. همه می‌گفتند سید باید پیش ما بنشیند، خیلی روحیه بالا و شادی داشت. : ان شالله خواستار این هستم که حافظ دین و قرآن و همیشه دعاگوی رهبرعزیزمان باشید. 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸
▪️من می آیم! با قدمهایی که بوی درد میدهند! با چشمانی که رنج انتظار،کشیده اند! با دستانی که جز تو،هیچ طَمَعی ندارند! ✨کمی از غربَتت را با من قسمت میکنی؟👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به شرط عاشقی پارت سی وسه کلیبس موهایش را باز کردوروی تخت نشست. =سمیه یه فیلم بذاریم ببینی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت سی وچهار هشتم شوال وهشتم تیرماه بود.دویه روزی میشدکه سمیه به مدرسه میرفت.ولی سرکلاسهاتمام فکرش پی علی بود.امروز بیشتر ازهمیشه دلش شور علی رامیزد.میترسید برایش اتفاقی افتاده باشد.سرکلاس دینی بودند.سمیه وعالیه کنارهم روی یک نیمکت مینشینند.سمیه حالش خوب نبود..به گوشه ای خیره شده و به علی فکر میکند. باصدای خانم ساغری(دبیر دینی)به خودش آمد:سمیه... +ب...بله خانم؟ ±کجایی؟ +معڋرت میخوام ببخشید. ±چته تو؟چن وقته اصن حواست به درس نیس.نمره هات اومده زیر۱۰. سمیه لبخندی محزون زدوچیزی نگفت. ±بگو چیشده. عالیه به جایش جواب داد:چیزی نیست خانم..مسئله شخصیه. خانم ساغری خندید:اگه شخصیه توازکجامیدونی؟ صباازته کلاس گفت:خب خانم فامیلن دیگه. ±واقعا؟چه نسبتی دارید باهم؟ عالیه چشم غره ای به صبارفت وبلند گفت:عجب رازداری صبا خانم! صباخندید:چیه خو؟چیز بدی نیست که. ±خب بگید دیگهـ =سمیه زن داداشمه خانم. ±واقعا؟ =بله. ±سمیه خانم نگفته بودی عروس شدی! =خانم فعلا عقدن. ±سمیه... سمیه از فکر بیرون آمد:ب...بله؟ ±چیشده الان؟چراحالت خوب نیس سمیه؟ +عالیه...بخدا علی یچیزیش شده...ازصبح استرس دارم....😭 پ.ن:دعا کنید استرس سمیه درست نباشه...💔🤲🏻 به قلم🖊️:خادم الرضا 🌸🌸🌸🌸🌸