eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
،📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۵ آبان ۱۴۰۲ میلادی: Thursday - 16 November 2023 قمری: الخميس، 2 جماد أول 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️11 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️31 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️41 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️48 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
💎 امام علـے عليه‌السلام هركه با رفتارِ زشتِ سفيهانه تو را به خشم آورد، تو نيز با عملِ زيباىِ بردبارانه او را به خشم آر. 🦋 📚 غرر الحکم، حدیث ٨۶٢٠
✍ شهید رجایی به عنوان رئیس جمهور به مشهد آمد. از لحظه ای که شهیدرجایی وارد مشهد شد از ایشان عکس تهیه کردم. نحوه استقبال از ایشان برخلاف کسانی که می آمدند مشهد، متفاوت بود. ایشان سوار ماشین شخصیتی نشد و گفت با اتوبوس شرکت واحد می‌آیم. یک اتوبوس شرکت واحد تهیه کردند و مسیر فرودگاه تا حرم را رجایی با اتوبوس آمد. شهید رجایی بعد از نماز ظهر در حرم سخنرانی داشت و بسیار روی مساله مستضعف و حمایت از قشر آسیب‌پذیر جامعه در سخنرانی‌اش تکیه کرد. سخنرانی تمام شد و ما رفتیم دارالضیافه برای ناهار. سفره‌ای که انداخته بودند خیلی عریض و طویل بود و نوع غذایش نسب به غذاهای سایر پذیرایی‌ها متفاوت بود. یعنی مقداری شکیل‌تر و با تنوع غذایی بیشتر.  من جوری نشستم که مقابلم آقای رجایی بود. ایشان که نشست پای سفره، آقای طبسی سمت راست ایشان نشست. آقای غفوری فرد استاندار وقت خراسان هم سمت دیگر نشست. آقای رجایی کمی نان برداشت و شروع کرد نان خالی خوردن. آقای طبسی گفت: آقای رجایی چرا غذا میل نمی‌فرمائید؟ رو کرد به آقای چراغچی نامی که مستخدم آنجا بود گفت: برای آقای رجایی غذا بکش. آقای غفوری‌فرد آمد غذا را بردارد که خودش بریزد، آقای رجایی ممانعت کرد. شهید رجایی گفت: «من الان کلی راجع به قشر مستضعف و تهیدست جامعه حرف زدم چطور پای این سفره بنشینم.» از جایش بلند شد و با حالت قهر رفت. آقای طبسی دستور داد که سفره را جمع کنند و این جلسه به هم خورد. من این حرکت را در هیچ کدام از شخصیت‌هایی که مشهد آمدند ندیدم و هنوز که هنوز است هیچ کسی مثل شهید رجایی در ذهن من تجلی پیدا نمی‌کند. 🌷
❌یادت باشه؛ وقتی میگی؛ ؛ یه جاهایی باید روی شأنت پا بذاری، روی اعتبارت، روی مَقامت، روی خودت... اگه نمی تونی؛ این ؛ واقعی نیست👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... هر که چهل روز زیارت عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم. و اگر نه در آخرت برای او جبران کنم. زیارت عاشورا را بخوانید و ازطرف من به ارباب ابراز ارادت کنید. حتما هر کجا باشم خود را در کنار شما خواهم رساند. 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹
🌹 24 آبان؛ سالروز شهادت ادواردو آنيلي ❤️کسي که امام خميني(ره) پيشانيش را بوسید. ♦️شهید (مهدی) ادواردو آنیلی فرزند جياني آنيلي سناتور و میلیاردر ایتالیایی، صاحب کارخانه ماشین سازی فیات، فراری، اوبکو، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو، چندین کارخانه صنعتی، بانک‌های خصوصی، شرکت‌های طراحی مد و لباس، روزنامه‌های لاستامپا، کوریره، دلاسرا و باشگاه فوتبال یوونتوس، در 6 ژوئن 1954 در نیویورک به دنیا آمد. ♦️او تحصیلات مقدماتی را در ایتالیا و سپس در کالج آتلانتیک انگلستان گذراند. پس از آن در رشته ادیان و فلسفه شرق از دانشگاه پرینستون آمریکا با درجه دکترا فارغ التحصیل شد. ♦️اجداد ادواردو با راه‎اندازی کارخانه فیات در ایتالیا این صنعت عظیم را در آن‎جا بنا گذاشتند که امروزه بستگانش سهامدار عمده شرکت فیات، صاحب بانک‌‎ها و بیمه‎ها، باشگاه یوونتوس و... هستند. پدر ادواردو کاتولیک و مادرش یک پرنسس یهودی است. ♦️گفته مي‌شود هدف اصلي يهوديان در وصلت با خانواده آنيلي تلاش براي تصاحب اموال ميلياردي اين خانواده بود به همين دليل بعدها خواهر ادواردو نيز به عقد يک خبرنگار یهودی به نام «الکان» در مي‌آيد، که اين ازدواج با وجود چهار فرزند به طلاق مي‌انجامد و ازدواج مجدد خواهر ادواردو با يک مسيحي صورت مي‌گيرد و از این‎جا به بعد، یک نوع رقابت بین یهودیت و مسیحیت در مورد فرزندان خواهر ادواردو به‎وجود می‎آید. ♦️بي‌اهميتي ثروت آنيلي براي ادواردو و تمايلش به اسلام، موجب مي‌شود که پدرش حاضر نشود میراث خانواده را به او بسپارد؛ لذا جياني‌آنيلي پسر برادرش که يک مسيحي بود را به‎عنوان جانشین ادواردو تعيين مي‌کند. اما چيزي نمي‌گذرد که خبر مرگ پسرعموي ادواردو بر اثر سرطان ناشناخته‎ای مي‌پيچد. اين مرگ نيز از مرگ‌هاي مشکوک خانواده آنيلي بود؛ چرا که اگر وي به عنوان وارث اموال آنيلي زنده مي‌ماند، مدیریت اين ثروت عظيم به یک مسیحی تعلق مي‌گرفت و این خلاف خواسته‌ يهوديان بود. ♦️ادواردو شرح مسلمان شدنش را چنین می‌گوید: «زماني که در دانشگاه نيويورک درس مي‌خواندم، یک روز در کتابخانه قدم می‌زدم و کتاب‌ها را نگاه می‌کردم چشمم افتاد به قرآن و کنجکاو شدم که ببینم در قرآن چه چیزی آمده است. آن‌را برداشتم و شروع کردم به ورق زدن و آیاتش ر ا به انگلیسی خواندم، احساس کردم این کلمات، کلمات نورانی است و نمی‌تواند گفته بشر باشد، اين بود که بسيار تحت تاثیر قرار گرفتم اين شد که آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را می‌فهمم و قبول دارم.» ♦️اولین آشنایی ادواردو آنيلي با تشیع و انقلاب اسلامی ایران از طریق یکی از مصاحبه‌های دکتر محمدحسن قدیری ابیانه، رایزن مطبوعاتی سفارت ایران در ایتالیا (در سال‌های 58 تا61) بوده که از طريق تلويزيون ايتاليا پخش شده که ادواردو پس از شنيدن اين مصاحبه برای دیدار با وی به سفارت ايران در ايتاليا مراجعه کرده و همين ارتباط ها نهایتا باعث گرویدن آنيلي به تشیع شد.ادوادو چند بار به ایران سفر کرده و زیارت حرم امام رضا(ع) مشرف شده بود. در یکی از این سفرها در هفتم فروردین 1360 در نماز جمعه به امامت آیت‌الله خامنه‌ای شرکت می‌کند. ♦️در همین سفر ادواردو با بنيان‌گذار جمهوري اسلامي ايران دیدار کرده و حضرت امام پیشانی ادواردو را می‌بوسد. ♦️ادواردو نگران سوء‌قصد از سوی صهیونیست‌ها بود و به آقای قدیری گفته بود كه آن‌ها او را به خاطر اسلام آوردنش خواهند كشت و قتل او را به خودكشی، حادثه غیرمترقبه یا بیماری نسبت خواهند داد و حتی او را به زور در یك درمان‌گاه روانی خصوصی ویژه میلیاردرها در نزدیكی مرز سوئیس به طور كاملاً مخفی بستری كرده بودند و بالاخره همان‌طور كه خود ادواردو حدس می‌زد، در 15 نوامبر سال 2000 (24 آبان 1379) در یك واقعه مرموزانه در سن 46 سالگی توسط ایادی صهیونیست جهانی، غریبانه به شهادت رسید. ... صلوات 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو قسمت ۱۹ و ‌۲۰ وسایلش را جمع کرد و نگاهی به خانه انداخت و به خانه‌ی آیه بر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قسمت ۲۱ و ۲۲ _...من بهخاطر حرفای تو الان اینجام و تویی که لالایی گفتن بلدی خودت خوابت نمیبره! روز ارمیا رو از زینب دور کردی به خاطر خودخواهی‌ات، چهل روز آب شدن دخترتو دیدی و هنوز هم با دل ارمیا رو میشکنی! حالا که اومده زندگی کن آیه...زندگی کن! _دو روز دیگه میره! رها ابرو در هم کشیده گفت: _کجا میره؟ _گفت نمیدونست تو این خونه پذیرفته شده، به خاطر همین یه ماموریت یه ماهه گرفته! رها: _چیکار کردی باهاش که نرسیده پای رفتنشو فراهم کرده؟ چیکار کردی آیه؟ _با مراجعات هم اینطوری حرف میزنی؟ باید تو مدرکت تجدید نظر کرد! رها: _تو مراجع نیستی، تو خواهرمی و من اصلا بیطرف نیستم؛ من طرف تو و زندگی توئم، من طرف ارمیا و زندگی اونم! آیه: _مرسی خواهری، اما احیانا خواهر منی یا ارمیا؟ رها: _فرقی نداره، ارمیا هم جای برادرم؛ وقتی تو احمق میشی من باید خواهرشوهرت بشم! صدای خانم موسوی، منشی مرکز بلند شد: _دکتر رحمانی، مراجتون اومدن. زن جوان دستی در موهایش کشید تا آشفتگی آنها را بهبود ببخشد: _ببخشید دکتر! نتونستم زودتر برسم! آیه لبخند زد: _بریم داخل، بهتره زودتر شروع کنیم. رها به رفتن آیه نگاه کرد: _آیه؟! آیه به سمتش برگشت و سوالی نگاهش کرد. رها: _یه روز رو تخت بیمارستان به من گفتی مواظب باش، شاید این امتحان تو باشه! حالا من بهت میگم "آیه مواظب باش! ممکنه این باشه!" حالا برو به کارت برس که چیزی به اومدن نمونده! از قصد گفت شوهرت... گفت تا آیه باور کند... که آیه زن شود برای آن مرد که می‌آید. ارمیا جای پارکی مقابل مرکز پیدا کرد و با زینب پیاده شدند. چند شاخه گل رز در دستانش گرفته بود. پر از اضطرابی شیرین بود، برای دیدن همسرش میرفت. اولین قرار بعد از عقدشان... لبخند روی لبهایش بود. دست زینب را در دست داشت و دلش جایی میان آن ساختمان میچرخید. مقابل میز منشی ایستاد: _ببخشید با دکتر رحمانی کار دارم، اتاقشون کجاست؟ منشی توجهش را به ارمیا داد که دستان زینب را در دست داشت: _الان که مراجع دارن و بعدش هم ساعت کاریشون تموم میشه؛ اگه مایلید برای این هفته براتون وقت بذارم. ارمیا: _من همسرشون هستم. منشی بلند شد: _شرمنده شما رو نمیشناختم. چند دقیقه‌ای صبر کنید کارشون تموم میشه؛ اتاقشون همون اتاق سمت چپه. همان لحظه از اتاق کناری‌اش، رها خارج شد. زینب نامش را صدا زد و به سمتش دوید. آقای جوانی که قبل از رها از اتاق خارج شده بود با تعجب به زینب نگاه کرد و لبخند زد: _خانم دکتر دخترتونه؟ رها: _نه؛ دختر همکارمه، شما دیگه سوالی ندارید؟ مرد جوان: _نه ممنون! با لطفی که شما به من کردید، جای هیچ سوالی نمونده، پایان‌نامه که تموم شد یه نسخه براتون میارم. رها: _خیلی خوشحال میشم که از نتایج تحقیقتون مطلع بشم، موفق باشید. مرد جوان پس از خداحافظی با منشی از ساختمان خارج شد. ارمیا به رها سلام کرد: _سلام رها خانم رها: _سلام؛ کار آیه تموم نشده! مراجعش دیر اومد، آیه هم تحت هر شرایطی چهل و پنج دقیقه رو باید رعایت کنه؛ بیشتر بشه اما کمتر نشه، فعاله، پولش حلاله! ارمیا: _از آیه جز این برنمیاد! رها: _بفرمایید بشینید، براتون چایی بریزم؟ امروز آیه بهارنارنج دم کرده! ارمیا لبخندی زد و دستان آیه را در حال دم کردن چای تصور کرد: _زحمتتون میشه! رها به سمت آشپزخانه‌ای که در میانه‌ی سالن بود و تنها با کابینت و سینک و سماور شکل آشپزخانه شده بود رفت و استکانی چای ریخت ، و با ظرف کوچک خرمایی که از یخچال برداشته بود به سمت ارمیا رفت: _استکان خود آیه‌ست. هرکس برای خودش استکان داره و اضافی نداریم! ارمیا استکان را در دست گرفت و گفت:
_ناراحت نمیشه؟ رها رسید: _از شوهرش؟ ارمیا زینب را روی پایش نشاند: _از اینکه کسی توی استکان مخصوصش چای بخوره! رها: _نه از شوهرش؛ بعدشم خدا شستن رو برای چی گذاشته؟! ارمیا چای را به رسم آیه و سیدمهدی‌اش نفس کشید... عطر زندگی میداد. عطر آیه میداد! چیزی شبیه عطر عشق! همیشه که عشق عطر ادکلن‌های فرانسوی نیست؛ گاهی عطر بهارنارنج است؛ گاهی عطر قیمه است؛ گاهی عطر سیب سرخ حوا؛ گاهی عطر گندم آدم؛ عشق گاهی عطر کاهگل میدهد؛ گاهی عطر باران... شاید حق با شاعر است : "اگر در دیده‌ی مجون نشینی، به غیر از خوبی لیلی نبینی" مگر ارمیا جز خوبی در آیه‌ای که لحظه به لحظه دلش را میشکست میدید؟! هنوز چایش به نیمه نرسیده بود ، که در اتاق باز شد و آیه مراجعش را بدرقه کرد. زنی آشفته از اتاق خارج شد ... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸