ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نمنمعشق💗 قسمت 12 فصل دوم یاسر کنارپنجره ی اتاق رفتم و ادامه دادم _روزای خوبی بود..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نم_نم_عشق💗
قسمت 13
فصل دوم
مهسو
توی این مدت عادت کرده بودم که هرلحظه این چادرسرم باشه…
وقتی روضه خون روضه میخوند و وقت نوحه یاسر نوحه خون مجلس میشد چادرموروی سرم میکشیدم و برای تمام بدبودنام اشک میریختم…عشق یاسر منوعوض کرده بود…انعکاس رفتارخوب یاسر باعث شد من به آیینش مومن بشم…
این حس اینقدرشیرین بود که دیگه هیچ کم و کاستی به چشمم نمیومد…حتی این مسأله که میدونستم آنا و مادر یاسر دست به دست هم دادن تا انتقام پدرم روازمن بگیرن…اینکه میدونستم جونم هرلحظه درخطره…برام مهم نبود…
فقط برام خدا مهم بود…
هرروز کتاب میخوندم و اگرسوالی داشتم از یاسر میپرسیدم…واون هم با عشق و انررژی عجیبی پاسخگومیشد…
یاسر
امروز روز دهم محرمه…عاشورا…
نذرداشتم سقامیشدم توی روز عاشوراوتاسوعا
لباس حضرت عباس به تن داشتم…
میون دسته به زنهاومرداوبچه ها آب میدادم…و ازدور گاهی شاهد لبخندهای ازسرعشق مهسو به خودم میشدم…
خوشحال بودم که منومقصرنمیدونه…
خوشحال بودم که دوستم داره…
*
واردخونه شدیم…چادرش روازسر درآورد و گفت
+چقدخسته شدم…توام خسته شدی…
_آره…ولی خب می ارزه
+بعله…برای اهل بیته…
باعشق نگاهش کردم…
_نگاکن پدرصلواتی ازمن بچه مومن ترشده…
خنده ی ریزی زد و گفت
_تف به ریا حاجی…تف…
میخواست ازکنارم ردبشه که گفتم
_وایساکارت دارم
سوالی نگاهم کرد
دستش رو گرفتم و گفتم…
_ هجده ساله که میخوام بگم…ولی نشده…امشب نگم خوابم نمیبره…
+بگو
مکثی کردم و دستام رو دور صورتش قاب کردم…
_دوستت دارم…
#کهعشقآساننموداولولیافتادمشکلها
🍁محیاموسوی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نم نم عشق💗
قسمت14
فصل دوم
مهسو
شوکه شده بودم…هیچوقت تصور نمیکردم یاسر بخواد اینجور ابرازعلاقه کنه…
این مدت زندگیم روی دورتندافتاده بود…
کل اتفاقات خوب و بد باهم رخ میدادن…
بغض کرده بودم…
+چی؟
_ناراحتت کردم؟ببخشید..مهسو نشنیده بگیر..من فکر کردم…فکرکردم توام …
دستمو آروم روی دهنش گذاشتم…
_فکرنمیکردم توام دوسم داشته باشی…
+یعنی توام؟
سرم رو تکون دادم…
+مهسو…دیگه نمیزارم ازم بگیرنت…هرچی کشیدم بسم بوده…دیگه نمیزارم….
یاسر
خودم رو توی آینه برانداز کردم…
هیچ شباهتی به یاسر یک ماه پیش نداشتم…
هیچ شباهتی…
یک ماه بدون مهسو گذشت…
ولی من پیرشدم…
شکستم…
خونه نشین شدم…
همه ی اینا درعرض یک ماه…
اتفاقات آخرین شبی که داشتمش یادم اومد…
شبی که بهش ابرازعلاقه کردم ..وبرای اولین بار تا صبح کنارخودم داشتمش…
یادم افتاد به فرداش…فرداش که واردخونه شدم و دیدم مهسونیست…
شماره اش روگرفتم ولی خاموش بود…
چقدر ازدستش عصبانی بودم…
ولی وقتی تاشب خبری ازش نشد مطمئن شدم آنا ومادرم کارشونوکردن…چون خبرش رسید که ازکشور خارج شدن..
و ضربه ی بعدی دوروز بعدواردشد…وقتی جسد سوخته ی مهسو روتحویلم دادن…
وتنها چیزی که یادگاری موندبرام…حلقه ی توی دستش بود…
#پیر_شدم…
🍁محیا موسوی 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نم نم عشق💗
قسمت15
فصل دوم
یاسر
تلفنم زنگ خورد…
ازاداره بود
_بله
+یاسر پاشوبیااداره…راجع به مهسوئه
_چیییی؟الان میام.
سریعاگوشی روقطع کردم و بی توجه به وضع لباسام ازخونه بیرون زدم….
و باسرعت وحشتناکی به سمت اداره روندم…
_مهسو آماده شدی؟
+باشه عزیزم…وایسا چادرموسر کنم…اومدم…
بالاخره بعد از نیم ساعت خانم رضایت دادن و ازاتاق خارج شدن…
_به به..تشریف آوردن والاحضرت…
+بجنب وگرنه سردوشی از دستت میپره سرهنگ بعدازین…
لپش رو کشیدم و به سمت ماشین راه افتادیم…توی ماشین نشسته بودیم که گفت
+یاسر
_جون دلم؟
+قول دادی امروز بگی…
_چیو
+عههه اذیت نکن دیگه…بگو
_چشم خاتون…
اون روز وقتی رسیدم اداره گفتن که چندنفرازاعضای باندآنا رو دستگیرکردن…درحین بازجویی اشاره داشتن که یه دختری با مشخصات تورو ازمرز ردکردن…تاریخی که اونا میگفتن یک هفته بعداز تاریخ روزی بود که جسدقلابی رو به ما دادن…متوجه شدیم که زنده ای…
باپیگیری هایی که انجام شد متوجه شدم که آنا به مادرمم رودست زده…وبه اون گفته که توروکشته…وتورودزدیده تا قاچاقت کنه…ظاهرااون به جز قاچاق مواد دستی توی قاچاق انسان هم داشته…
+آره،اینووقتی اونجابودم فهمیدم…خیلی آدمای پست و بیشرفی اونجا بود…
خب ادامه بده…
لبخندی زدم و ادامه دادم…
+خلاصه منم اومدم ترکیه و ازطریق اون خدمتکارخائن مقر اصلی آناروپیداکردم…گفته بودم که آناباهوش نیست…منو دست کم گرفته بود…
باکمک پلیس ترکیه واینترپل مادرم وآنا رو دستگیرکردیم و تورو آزاد…
بمیرم برات…هنوزم یادم نرفته چقدر ضعیف شده بودی….
_منم یادم نرفته چقد شکسته وداغون بودی…
لبخندی زد و گفت
+ماتاابد داغونتیم عیااال…😂
_جلوتونگاه کن شهیدمون نکنی…
راستی،هنوزم یادم نرفته که طناز جریان شرکت پدرش دروغکی بود…
+خب عزیزم برای عادی سازی بود…تازه اون دو نوگل نوشکفته هم سروسامون گرفتن….
_بعله…شما راس میگی…
جلوتونگاه کن اینقد به من زل نزن…
*
پنج سال بعد
+مهسوجون بگودیگه…بی سانسورهم بگولطفا…
_محیاجان برو ازیاسر بپرس…اون برات همه ارو تعریف میکنه…
+نخیرم…اون سانسورمیکنه…هی دروغکی میگه.امیرحسین و طنازم که کلا رو سایلنتن فقط میخندن…
++کی دروغ میگه؟
+شمادروغ میگی…کمک کنیدرمانموتموم کنم دیگه…
_خیلی خب بیا بهت بگم…ولی پس فردا بچم بهدنیا اومد نشونش ندیا….آبرومونومیبری
+حالا تا شیش ماه دیگه که بچتون به دنیابیادفکرامومیکنم….
#سخن آخر:
روزم همه سیاهی، جز این نمانده راهی
دیوانه تر تو خواهی، من عاشق جنونم
.
غم را خودت زدودی، دل را خودت ربودی
با من طرف نبودی ، با کودک درونم
.
بیهوده بر تو پیچم ، من پوچ پوچ پوچم
گفتم که بی تو هیچم، نون، قبلِ یرملونم
.
جنگت که تن به تن شد، چشمت حریف من شد
افسانه ای کهن شد ، بر هم زدی قشونم
.
بر قلب من امیدی، با هر طپش رسیدی
خنجر اگر کشیدی… ، من از تبار خونم
.
صد چله بر کمانت، افتاده ام به جانت
با تاب گیسوانت ..، لرزانده ای ستونم
.
هم بازدم تو هم دم، عشق است عشق نم نم
در هر نفس فقط غم ، جوشیده از درونم
🔹🔷پایان🔷🔹
🍁محیاموسوی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۳۰ بهمن ۱۴۰۲
میلادی: Monday - 19 February 2024
قمری: الإثنين، 8 شعبان 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️7 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
▪️22 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️31 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️36 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
#حدیث_روز
📣 امام باقر عليه السلام:
گرامى ترين شما نزد خداوند، كسى است كه بيشتر به همسر خود احترام بگذارد
🔸وسائل الشيعه ج 15ص58
@tashahadat313
🌷 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
معطر و متبرک میکنیم
صبحمان را باصلوات
بر محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد
وآل محمد و عجل فرحهم
به رسم شروع هر صبح
السلام علیک یا مولانا
یا صاحب الزمان(عج)
آقای خــــــــوبم
هر کجا که هستید..
باهزاران عشق سلام
🌷 #السلام_علیک_یا_بقیه_الله
🌸#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
✅ بارها گفته ایم #شهید_ابراهیم_هادی الگوی بسیاری از جوانان بوده و هست.
🔹مصطفی علیدادی دانشجو بود، اما یکباره درس را رها کرد و در نیروی انتظامی استخدام و ازدواج کرد!
‼️ بعدها فهمیدیم در دانشگاه، برخی از دختران دانشجو به سراغش آمده بودند، برای رهایی از وسوسه شیطانی تلاش های بسیاری کرد اما در نهایت درس را رها کرد و مشغول فعالیت شد.
🔻 مصطفی زمانی که کار جهادی انجام میداد متوجه شد که یک خانم در محل آنها به خاطر گرفتاری مالی به کارهای خلاف شرع رو آورده!
از طریق شخص دیگری پیگیری کرد و متوجه شد این خانم هر ماه باید چند میلیون بابت تهیه دارو پرداخت نماید و به همین دلیل آلوده به فساد شده.
🔸از طریق خیرین مبلغ داروی او را فراهم کرد و جلوی فساد یک انسان را گرفت...
📙برگرفته از کتاب آقای ایرانی. خاطرات مدافع سلامت #شهید_مصطفی_علی_دادی. اثر گروه شهید هادی.
#کتاب_شهدا
اللهمعجللولیکالفرج
@tashahadat313
⚫️انا لله و انا الیه راجعون
🏴 با نهایت تأثر و تأسف با خبر شدیم همسر محترمه شهید مدافع حرم " #سجاد_طاهرنیا " دعوت حق را لبیک و به دیدار همسر شهیدش شتافت.💔
▪️از این زوج آسمانی یک دختر به نام «فاطمه رقیه» و یک پسر به نام «محمدحسین» به یادگار مانده است.
شادی روح پر فتوح شهید طاهرنیا و همسر محترمشان #صلوات🌷
شهیدحججی میگفت:
یه وقتایی دل کَندناز
یه سری چیزای خوب!
باعث میشه..
یه چیزای بھتـری
بدست بیاریم...🌷
ما برای رسیدن به
امام زمـان (عج)
از چی دلکندیم؟!💔
#کلام_شهدا🕊
547_34298308352265.mp3
7.6M
⏯ #نماهنگ #جدید #امام_زمان(عج)
🍃راهو روشن کرده نور تو
🍃پای تو میمونیم و عهدی داریم
🎙 #محمد_اسدالهی
🎙 #محمد_غلوم
🎙 #حسین_خیرالدین
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️برای امام زمانت وقت بزار
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥من رای نمیدهم، میخواهم اعتراض کنم
🔻 ویدیو کاملا واقعی✌️
🔥 اینجا اعتراض وارده
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رباب سلام الله علیها هم اینگونه رفت؛ طاقت نیاورد و زود پر کشید!
#شهیدسجادطاهرنیا🕊🌹
💔#شهدا در خون خود غلتیدن
بعد ما حاضر نباشیم برا وطن یه انگشت تو جوهر بزنیم ....!!!!!
#ایران_قوی ✌️🏻🇮🇷 #انتخابات
یاد شهدا با #صلوات🌷
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
اللهمعجللولیکالفرج
یه جایی تو قرآن میخونیم:
إِنِّي أَنَا رَبُّكَ
انگار خدا در گوشت میگه:
خدات منم ، بی خیال بقیه...