eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۳۰ مرداد ۱۴۰۳ میلادی: Tuesday - 20 August 2024 قمری: الثلاثاء، 15 صفر 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شروع بیماری حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم، 11ه-ق 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا اربعین حسینی ▪️13 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام ▪️15 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️20 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️23 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام @tashahadat313
🔻امام صادق علیه السلام: ⬅️لَوْ یَعْلَمُونَ مَا فِی زِیَارَتِهِ مِنَ الْخَیْرِ وَ یَعْلَمُ ذَلِکَ النَّاسُ لَاقْتَتَلُوا عَلَى زِیَارَتِهِ بِالسُّیُوفِ وَ لَبَاعُوا أَمْوَالَهُمْ فِی إِتْیَانِه ... ✍ اگر مردم می‌دانستند چه خیری در زیارت اباعبدالله (علیه‌السلام) است برای زیارت رفتن با هم جنگ می‌کردند و همۀ اموالشان را برای زیارت خرج می‌کردند. 📚 کامل الزيارات (باب الثالث عشر)، ج ۱، ص ۸۶ @tashahadat313
پسرم ۱۹سالش بود وسال اول دانشگاه بود که یک روز به خانه آمد و گفت میخواهم موضوعی را مطرح کنم،میدانم مخالفید ولی من زن میخواهم! من با تعجب گفتم:شماهم از لحاظ سنی و هم شغل و درآمد در سطحی نیستید که ما اقدام کنیم،برای کدام دختر برویم که شرایط شمارا قبول کند؟حالا زود است صبرکن به وقتش... حاجی باخونسردی گفت:خانم کار شما مثل این است که فردی بگوید تشنه هستم و شما بگویی صبر کن۴-۵ سال دیگر به تو آب میدهم،در این میان آن فرد تلف میشود. حاجی گفت: بابا کار خوبی کردی که موضوع را مطرح کردی،چون اگر خدایی نکرده فشاری را تحمل میکردی و یا خطایی بر تو میرفت پای منو مادرت نوشته میشد. خلاصه دست به کارشدیم و خدا هم قسمت کرد و پسرمان ازدواج کرد‌. توکل به خدا ازویژگی های بارز این شهید است. 🌹 🌹تاریخ تولد : ٢۵ دی ۱٣۴٨ 🌹تاریخ شهادت : ۱٩ تیر ۱٣٩۴ 🕊محل شهادت : تدمر_سوریه 🌹مزار شهید : گلزار شهدای اهواز یاد شهدا با صلوات🌷 @tashahadat313
61.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شاهکار باسم کربلایی بـــرای اربــعیــن امسال اگر هنوز برای سفر اربعین به خاطر گرما و سختی هاش مرددید حتما ایــن کــلیــپ رو ببینید شاید نظرتون عوض شد... @tashahadat313
این که گناه نیست 62.mp3
4.01M
62 ❌بد زبانی، فقط فحاشی نیست! بلکه هر کلامِ تند و تیز و کنایه آمیزی است،که از تو صادر می شود، و دیگران را می دَرَد، می سوزاند و... 💢نگو؛ این که گنـــاه نیست @tashahadat313
|💔| 🍃 تاریخ تولد: ۱۳۴۸/۰۱/۱۵ محل تولد: ملکان تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۴/۲۳ محل شهادت: حلب_سوریه وضعیت تأهل: متأهل_دارای۳فرزند محل مزارشهید: ملکان 👇🌹🍃 ✍...درمان همه دردهای جامعه ومشکلات کشور،حرکت در محور ولایت است. و اگر درمحور ولایت حرکت کنیم وحدت ایجاد خواهدشد.وحدتی مبارک است که حول محور ولایت باشد. •••🍁قبل ازبازنشستگی مسئول هماهنگ کننده تیپ مکانیزه امام زمان عج شبستر بودند..... @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت36 سلمان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 37 روده‌هایم دور هم می‌پیچند و داخل شکمم موج مکزیکی می‌روند. قلبم در سینه قل می‌خورد و این‌طرف و آن‌طرف می‌رود. دور سالن می‌چرخم، دست به کمر، پریشان. دیشب دانیال گفت می‌خواهد همه‌چیز را برایم بگوید. همه‌چیز درباره پدرخوانده و مادرخوانده‌ام، درباره آرسن، درباره خودش، درباره من و حتی درباره عباس. این‌ها را دیشب وقتی گفت که چشمش را چسبانده بود به لنز تلسکوپ دست دومی که تازه خریده بود و داشت از پنجره اتاق زیرشیروانی، آسمان را نگاه می‌کرد. نمی‌دانم داشت کدام ستاره را در آسمان می‌دید و اصلا بلد بود با تلسکوپ کار کند یا فقط ادایش را درمی‌آورد. وقتی گفت می‌خواهد همه‌چیز را بگوید، صدایش خش‌دار شد. گفت به شرطی حرف می‌زند که من اعتمادم را از دست ندهم و بعد از فهمیدن حقیقت، همچنان کنارش بمانم. و منِ احمق، انقدر میل به دانستن واقعیت داشتم که قول دادم. ولی تا خود صبح، هزاربار به خودم فحش دادم که چرا چنین قولی دادم، وقتی دانیال خودش هم می‌داند حقیقت انقدر سنگین است که من اعتمادم را از دست خواهم داد؟ انقدر فکر کردم که مغزم خسته شد و علی‌رغم میل من، خوابش برد. وقتی بیدار شدم، دانیال نبود. یادداشت گذاشته بود که رفته خرید و زود برمی‌گردد. الان ساعت یازده صبح است. خورشید سرش را کمی از کوه‌های شرقی بالا آورده که برایمان دست تکان بدهد و برود. طی یک ماه اخیر، فهمیده‌ام روزهای اینجا، مثل وقت‌هایی ست که هوا ابری ست و خورشید فقط چندثانیه از پشت ابر درمی‌آید و می‌رود. هوا یک لحظه روشن می‌شود و بعد دوباره شب. شب. شب. شب. من آرامشِ شبش را دوست دارم؛ ولی اعتراف می‌کنم دلم برای روزهای آفتابی ایران تنگ شده. برای تابستان‌های شرجی و سبز بعبدا و هوای مدیترانه‌ای لبنان. توی سالن چرخ می‌زنم. از پله‌ها بالا و پایین می‌روم. سینه‌ام از فرط هیجان تیر می‌کشد. نوک انگشتان دست و پایم سوزن‌سوزن می‌شوند. پاهایم نمی‌توانند آرام بگیرند. درد می‌کنند از بس که راه رفته‌اند، ولی باز هم میل به راه رفتن دارند. چرا دانیال نمی‌آید؟ بالاخره وقتی برای صدمین بار پله‌ها را بالا رفته‌ام، در با کلید باز می‌شود و دانیال پیچیده در پالتو و لباس گرم، قدم به اتاق می‌گذارد. بالای پله‌ها از ذوق و ناباوری خشکم می‌زند. هردو دست دانیال پر است از پلاستیک‌های بزرگ خرید. روی شانه‌ها و کلاهش دانه‌های برف نشسته است. هنوز من را ندیده و دارد با خودش حرف می‌زند. -اوف چقدر سرده... الانه که از سرما ترک بخورم... پلاستیک‌های خرید را روی میز آشپزخانه می‌گذارد و من را صدا می‌زند. -آریل... کجایی؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 38 به خودم می‌آیم و از پله‌ها پایین می‌دوم. دوست دارم بپرم بغلش کنم؛ البته نه بخاطر خودش که از شدت شوق برای دانستن. دانیال به شوفاژ چسبیده و برف‌ها را از شانه‌اش می‌تکاند. نگاهم روی خرید‌هایش می‌ماند. به اندازه یکی دوماه مواد غذایی خریده است. می‌پرسم: چه خبره؟ قراره جنگ بشه یا ویروس جدید بیاد؟ دانیال بالاخره از پالتویش دل می‌کند و آن را روی جالباسی آویزان می‌کند. می‌خندد و می‌گوید: فکر کنم جنگ بشه. -چی؟ بی‌توجه به چشمان گرد شده من، خریدها را یکی‌یکی از پلاستیک درمی‌آورد و سرجاشان می‌گذارد. می‌گویم: قرار بود امروز... -می‌دونم. الان میام می‌گم. برو بشین. چاره‌ای ندارم. روی مبل می‌نشینم و منتظر می‌مانم تا همه‌چیز را سر جای خودش بگذارد. می‌رود به اتاقش و لپ‌تاپ به دست، از اتاق خارج می‌شود. کنارم روی مبل پذیرایی می‌نشیند و لپ‌تاپ را روشن می‌کند. -خب... تو هنوز دنبال انتقامی. ابرو بالا می‌دهم و مظلومانه می‌گویم: چی؟ من؟ دانیال به تلاش مذبوحانه‌ام برای پنهان‌کاری می‌خندد. -خیلی بهش فکر کردم. بهت حق می‌دم. اونا هردوی ما رو قربانی کردن. جوونیمون، دوستامون، خانواده‌مون... همه اینا رو پای اهداف لعنتی اونا از دست دادیم. حالام بخاطر اونا حتی امنیت جانی نداریم. خودم را عقب می‌کشم و اخم می‌کنم. -این حرفات خیلی جدیده. -نیاز داشتم بهش فکر کنم و برنامه بریزم، برای همین حرفی نمی‌زدم. -تو می‌خوای انتقام چیو بگیری؟ -خودمو. اونا منو کشتن. یادته که؟ -آره... ولی... -می‌دونم می‌خوای چی بگی. منم از اونا دزدی کردم. ولی این کافی نیست. ما نیاز به امنیت داریم و تا اونا هستن نمی‌تونیم بهش برسیم. تمام سلول‌های بدنم با شنیدن حرف‌های دانیال، به شورش برخاسته‌اند و یکپارچه فریاد می‌زنند: انتقام... انتقام... ساکت‌شان می‌کنم و از دانیال می‌پرسم: برنامه‌ای داری؟ -تقریباً. ولی لازمه کمکم کنی. دوباره سلول‌هایم هو می‌کشند و من بازهم به آرامش دعوتشان می‌کنم. دانیال ادامه می‌دهد: پدر و مادر منم دوتا یهودی متعصب بودن، مثل مامان و بابای تو. بابابزرگم قبل انقلاب پنجاه و هفت از ایران مهاجرت کرد و رفت اسرائیل و عضو ارتش اسرائیل شد. بابام یکی از افسرهای رده بالای شین‌بت بود. وقتی پونزده سالم بود، توی یه عملیات کشته شد. به تله انفجاری فلسطینی‌ها خورده بودن. منم از هجده سالگی وارد موساد شدم. همه می‌گفتن راه بابام رو توی شین‌بت ادامه بدم، ولی من می‌دونستم دولت اسرائیل توی مرزهای فلسطین آینده‌ای نداره. تصمیم گرفته بودم وقتم رو اونجا تلف نکنم و روی عملیات‌های خارجی تمرکز کنم. ولی کار از اونجایی گره خورد که فهمیدم رونن بار باید بجای بابام می‌مُرده. دوباره قیافه‌اش همانطوری می‌شود که موقع تعریف کردن جریان آمی شده بود. برزخ. مثل سنگ. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۳۱ مرداد ۱۴۰۳ میلادی: Wednesday - 21 August 2024 قمری: الأربعاء، 16 صفر 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت امام رضا علیه السلام (بنابرقولی)، 203ه-ق 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا اربعین حسینی ▪️12 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام ▪️14 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️19 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️22 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام @tashahadat313
آقا امیرالمومنین‌علیه‌السلام: عیارِ طلا با آتش امتحان میشود؛ و ایمانِ مومن با سختی ... 📚 غررالحکم،حدیث۶۹‌۰۶
تاحالامن مرده بودم واین لحظه آغاز جهادوشهادت است چقدرشهادت درراه خدازیباست مانندگل محمدۍمۍماندکه وارثان خون پاک شهیدازآن مۍبویند خدایاشهادتم رادرراه اسلام وقرآن بپذیر شهیدحسین تاجیک🌷 @tashahadat313
این که گناه نیست 63.mp3
4.4M
63 💢حواست باشه؛ اثر بعضی از اشتباهات زود به سمتت برمی گرده. اما این دامنگیری به همینجا ختم نمیشه، بعداز تولدت به برزخ، دوباره بسمتت برمی گرده❗️ مگر اینکه .... @tashahadat313
گربپرسی، کی‌بمیرم‌باچه‌ذکری‌درکجا؟ پاسخ‌میاید، یامحرم‌،یاحسین،یاکربلا..! 🫀🪴 @tashahadat313
‌‏آقای پزشکیان کل وزرای پیشنهادی شما از ‎مجلس ‎رای اعتماد گرفتند. طبق اقرار شما حمایت رهبری را هم گرفته ای .... حال توپ در زمین شماست . دیگر جایی برای بهانه تراشی وجود ندارد. این گوی و این میدان یاعلی @tashahadat313
💢دلنوشته شهید قبل از شهادت در : 《بسم الله الرحمن الرحیم》 🌷یا اباصالح المهدی (عج) ادرکنی امروز در کنار مسجد جمکران نشسته و بعد از نماز صبح می نویسم که چه نویسم، از کی بنویسم، زبان قاصر و قلم کُند و توان نوشتن ندارد . . . 🌷دلم، دلم، دلم، این کلمه آشناست که همیشه می گوییم، دلم میخواهد چنین و چنان کنم، دلم میخواهد چی و چی داشته باشم و... 🌷ولی تاکی دل بستن به دنیا، ولی تاکی دل دیگران شکستن، ولی تاکی دل بدست نیاوردن ولی تاکی دل امام را شکستن و دل به دست او ندادن دلی که با دل امام عصر نباشد دل نیست، سنگ است، چی میخواهد امامم از من سیه روی، کنم ترک گنه بپردازم به واجب، ولی این چنین است که او میخواهد،خدایا یاری کن شوم آنچه میخواهد مولایم تا شوم رو سپید نزد (س) که عالم نه عالمین در زیر پایش. 🌷الهی تو کن دعایم مستجاب گوشه چشمی ز یار مهربانم،که نزدیک است ولی نتوان دید، متی ترانا و نراک یا بقیه الله...🌹جمکران –7فروردین1392 :۱۳۹۴/۴/۱۹ @tashahadat313
سلام خوشامد میگم به اعضای جدید امیدوارم لحظات خوبی رو باهم سپری کنیم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 38 به
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 39 -قرار بوده فلسطینی‌ها رونن رو ترور کنن، و رونن تازه رئیس شین‌بت شده بود. رونن و بابام تا حدودی به هم شبیه بودن. رونن از بابای من به عنوان طعمه استفاده کرد تا خودش زنده بمونه. و بازهم یک خنده تلخ و عصبانی. چقدر ساده بودم من. احمق و ساده. کسانی که به خودشان رحم نکرده‌اند، چطور ممکن است به من رحم کنند؟ همکارشان را مثل سوسک می‌کشند، من که حتی درحد یک پشه هم نیستم! دانیال یک نفس عمیق می‌کشد. -چندباری که توی ماموریت‌هام تا دم مرگ رفتم، از خودم پرسیدم واقعا داشتم برای چی می‌مُردم؟ برای اهداف کسایی که بابا و دوستم رو کشتن؟ برای کسایی که حاضرن هرچیزی رو بخاطر خودشون قربانی کنن؟ کسایی که می‌خوان دنیا رو درسته ببلعن و منم یه مهره سربازم که هیچ ارزشی ندارم، فقط مغزم رو پر از ایدئولوژی چرتشون کردن! حالم از خودم بهم خورد. -با رونن چکار کردی؟ -شانس یه مرگ باشکوه رو ازش گرفتم. -چی؟ -ایرانیا می‌خواستن بکشنش، ولی این برای رونن بار زیادی باشکوه بود. حق کسی مثل اون، این بود که یه خودی، به شکل خفت‌باری بکشدش. دانیال به صفحه لپ‌تاپ روشنش خیره می‌شود. -سازمان به تو ظلم کرده؛ ولی بدتر از اون، اونا به من خیانت کردن. جزای خیانت خیلی سنگین‌تر از ظلمه. سرش را برمی‌گرداند و خیره می‌شود به من. -اونا بیشتر از چیزی که فکر می‌کنی بهت ظلم کردن. -یعنی چی؟ -هیچ‌وقت برات سوال نشد که چرا پدرخونده و مادرخونده‌ت یهو ناپدید شدن و خبری ازشون نشد؟ سوالش مثل پتک توی سرم می‌خورد. مغزم خالی می‌شود. در سکوت، با نفسِ حبس‌شده نگاهش می‌کنم تا خودش جواب بدهد. -کار پدرخونده‌ت به عنوان یه تاجر، دور زدن تحریم‌ها و خریدن جنس از بازار سیاه برای حزب‌الله بود. سال‌ها بود که بی‌سروصدا با حزب‌الله همکاری می‌کرد. آرسن در ازای یه پول درشت، باباش رو به ما فروخت و جذب موساد شد. سرم داغ شده است. تمام خشمی که ذره‌ذره نسبت به پدر و مادر ناتنی‌ام در وجودم جمع شده بود، دارد در گلویم قلمبه می‌شود. تمام رگ‌های سرم نبض می‌زنند. الان است که کله‌ام بترکد. چقدر نفرینشان کردم. چقدر ازشان متنفر بودم. آن خشم قلمبه شده و آتشین، آرام تبدیل به آب می‌شود و از چشمانم می‌چکد. دانیال دستم را می‌گیرد و فشار می‌دهد، و من دستش را پس می‌زنم. -و... واقعا... آ... آرسن...؟ -آره. اوایل خودم رابط سازمانیش بودم. بعد هم طبق برنامه موساد، ادعا کرد شیعه شده و رفت جامعه‌المصطفی. فکر کنم برنامه بلندمدتشون برای آرسن مرجعیت باشه. از اون موقع به بعد باهاش ارتباط ندارم، چون مسئول جذب تو شدم. سرم گیج می‌رود. خونِ داغ دور مغزم جریان دارد و الان است که مغزم هم شروع به جوشیدن کند. الان است که مغز و خونم از گوش‌هام بیرون بریزند. دانیال بازویم را تکان می‌دهد. -خوبی؟ سلول‌هام خشمگین‌تر و بلندتر از قبل، داد می‌کشند و انتقام می‌خواهند. دیگر مسئله فقط عباس نیست. این دیو هفت‌سر، کمر به نابودی من بسته. موهایم را پشت گوشم می‌اندازم. قلبم دیوانه‌وار می‌تپد و خون در رگ‌هایم می‌جوشد. بی‌صبرانه می‌پرسم: باید چکار کنیم؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 40 *** «هوا سرد است.» این اولین ادراک سلمان از محیط بود. دندان‌هایش از سرما به هم می‌خوردند و بدنش می‌لرزید. چشم‌هایش باز نمی‌شدند؛ یک لایه پارچه‌ای مانع باز شدنشان می‌شد. دستان و پاهایش را حس نمی‌کرد. سعی کرد خودش را تکان بدهد، نتوانست. صدایش را بلند کرد. -آهای... سعی کرد آنچه گذشته است را به یاد بیاورد. شفق، ستاره‌ها و سیاهی. یکی زده بود پس سرش و درد ضربه‌اش هنوز جمجمه‌اش را دور می‌زد. روی زمین افتاده بود، زمینی یخ کرده. صدای پا شنید. پای دونفر. صدا می‌پیچید، پس حتما در یک فضای بسته و خالی بود. ساکت ماند و فحش‌هایی را که می‌خواست به صاحبان صدای پا بدهد قورت داد. نمی‌دانست گیر چه کسی افتاده است و باید به چه زبانی صحبت کند. شاید هم به نفعش بود کلا لال بشود. صدای پاها متوقف شد. گرمای مطبوعی به صورتش خورد. انگار کسی نزدیکش بخاری برقی روشن کرده باشد. یخش داشت آب می‌شد و حس به دستان و پاهای یخ‌کرده‌اش برمی‌گشت. تازه فهمید دست و پایش بسته است. دوباره صدای پا بلند شد. یک نفر آمد نزدیک سلمان. با خودش گفت: خاک عالم توی سرت. خواستی اون شغال رو شکار کنی، خودت شکار شدی. اسکل بی‌عرضه. خیلی زور داره اینطوری بمیری. هوا کمی گرم‌تر شده بود و سلمان دیگر نمی‌لرزید. دست بزرگی را حس کرد که پشت یقه‌اش را گرفت و مثل یک عروسک به سمت بالا کشید تا بنشیند. سلمان عصبانی شد. -هووووشَّ! صدای زمخت مردی را شنید که به فارسی گفت: باید همونجا می‌کشتیمش و می‌انداختیمش جلوی گرگا. پشت سرش هم پس‌گردنی محکمی به سلمان زد. سلمان از شنیدن لهجه روان فارسی مرد و صدای آشنایش به وجد آمده بود. ناخودآگاه خواست بلند شود، ولی مرد با فشاری به شانه‌اش او را به زمین کوباند. سلمان خواست حرفی بزند، ولی بازهم سکوت کرد. باید اول می‌شنید و تکلیفش روشن می‌شد. مرد لوله اسلحه را پشت سر سلمان گذاشت و فشار داد، با دست دیگر چشم‌بند سلمان را برداشت. اتاقی بود احتمالا در زیرشیروانی یک خانه. تاریک بود و تنها نور بخاری برقی در آن می‌درخشید. نور اتاق انقدر کم بود که چشمان سلمان را نمی‌زد. بعد از چندبار پلک زدن، توانست کسی را مقابلش ببیند. او هم پالتو پوشیده و سر و صورتش را در شال و کلاه پیچیده بود. سلمان فقط چشمانش را می‌دید که با عصبانیت به او خیره بودند. قامتش کوچک‌تر از آن بود که مرد باشد و وقتی به حرف آمد، سلمان فهمید حدسش درست است. -اینجا چکار می‌کنی؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۰۱ شهریور ۱۴۰۳ میلادی: Thursday - 22 August 2024 قمری: الخميس، 17 صفر 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا اربعین حسینی ▪️11 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهم السلام ▪️13 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️18 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️21 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام @tashahadat313
امام صادق علیه السلام: 🔹 لوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ حَجَّ دَهْرَهُ ثُمَّ لَمْ يَزُرِ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ، لَكَانَ تَارِكاً حَقّاً مِنْ حُقُوقِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ، لِأَنَّ حَقَّ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَرِيضَةٌ مِنَ اَللَّهِ وَاجِبَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ. 🔸اگر یکی از شما کل عمرش را حج به جا بیاورد ولی قبر حسین (علیه السلام) را زیارت نکند حقی از حقوق رسول خدا (صلی الله علیه وآله والسلم) را ترک کرده است چرا که حق رسول خدا (ص) فریضه‌ای از جانب خداست و بر هر مسلمانی واجب است. 📚 وسائل الشیعة (باب الرابع عشر) جلد ۱۴ صفحه ۴۴۴ @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 رئیسی عزیز دوپهلو سخن نمی‌گفت 📌 شهید رئیسی در بیان مواضع انقلابی و دینی کاملاً صریح بود. دوپهلو حرف زدن و ملاحظۀ این و آن کردن را نداشت. ⁉️در اوّلین مصاحبه‌ای که ایشان کرد، از او راجع به ارتباط با فلان کشور پرسیدند که شما ارتباط برقرار میکنید، ایشان گفت خیر! شادی ارواح طیبه شهدا صلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَـــرَج @tashahadat313